سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سم اسب و استر و جز آن. (رشیدی) : تا تو چمچم کنی شکسته بوم بسرت سنگ همچو چمچم خر. سوزنی (از انجمن آرا). ، نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است. (برهان). نوعی پای افزار باشد که از جامۀکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. (جهانگیری). گیوه که از قسم پاافزار است. (رشیدی). نوعی از پاافزار باشد که از جامۀ کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند ’گیو’ گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. (ناظم الاطباء). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است. (از منتهی الارب ذیل لغت جمجم) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25). خوش بود دلبستگی با دلبری ماهرویی مهربانی مهتری چمچمی در پای مردانه لطیف بر سرش خربندگانه میزری. سعدی (از انجمن آرا). اگر کیمخت بلغاری نباشد که درپوشم من و گرگا و چمچم. نزاری (از انجمن آرا). ، کفش نازک کهنه، چمچه و ملاغه و کفگیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمچه شود
سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سم اسب و استر و جز آن. (رشیدی) : تا تو چمچم کنی شکسته بوم بسرت سنگ همچو چمچم خر. سوزنی (از انجمن آرا). ، نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است. (برهان). نوعی پای افزار باشد که از جامۀکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. (جهانگیری). گیوه که از قسم پاافزار است. (رشیدی). نوعی از پاافزار باشد که از جامۀ کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند ’گیو’ گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. (ناظم الاطباء). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است. (از منتهی الارب ذیل لغت جمجم) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25). خوش بود دلبستگی با دلبری ماهرویی مهربانی مهتری چمچمی در پای مردانه لطیف بر سرش خربندگانه میزری. سعدی (از انجمن آرا). اگر کیمخت بلغاری نباشد که درپوشم من و گرگا و چمچم. نزاری (از انجمن آرا). ، کفش نازک کهنه، چمچه و ملاغه و کفگیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمچه شود
به معنی رفتار و خرام آمده است. (برهان). رفتار و خرام را گویند. (جهانگیری). خرام. (رشیدی). رفتار و خرام. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر بر مزن از هستی تا راه نگردد گم در بادیۀ مردان محو است ترا چمچم. مولوی (از جهانگیری). زمستان منهزم شد تا درآمد سپاه ماه پروردین به چمچم. پوربها (از انجمن آرا). رجوع به چم و ’چم و خم’ شود
به معنی رفتار و خرام آمده است. (برهان). رفتار و خرام را گویند. (جهانگیری). خرام. (رشیدی). رفتار و خرام. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر بر مزن از هستی تا راه نگردد گم در بادیۀ مردان محو است ترا چمچم. مولوی (از جهانگیری). زمستان منهزم شد تا درآمد سپاه ماه پروردین به چمچم. پوربها (از انجمن آرا). رجوع به چم و ’چم و خم’ شود
نوعی کفش که رویۀ آن را با نخ می بافند و ته آن را از لته و کهنه درست می کنند، گیوه، سم حیوانات چهارپا، سم، برای مثال تا تو چمچم کنی شکسته بود / بر سرت سنگ همچو «چم چم» خر (سوزنی - رشیدی - چم چم)
نوعی کفش که رویۀ آن را با نخ می بافند و ته آن را از لته و کهنه درست می کنند، گیوه، سم حیوانات چهارپا، سم، برای مِثال تا تو چمچم کنی شکسته بُوَد / بر سرت سنگ همچو «چم چم» خر (سوزنی - رشیدی - چم چم)
ملاقه، قاشق بزرگ، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، کفچه، برای مثال غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی - ۸۱)
ملاقه، قاشق بزرگ، کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، آردَن، کَفچه، برای مِثال غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی - ۸۱)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀشهرستان کرمانشاه واقع در 12 هزارگزی جنوب صحنه و 9هزارگزی جنوب راه شوسۀ کرمانشاه به همدان. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای معتدل، و 100 تن سکنه. آب آن از رود خانه کندوله تأمین میشود. محصول آن غلات وحبوبات و توتون است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀشهرستان کرمانشاه واقع در 12 هزارگزی جنوب صحنه و 9هزارگزی جنوب راه شوسۀ کرمانشاه به همدان. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای معتدل، و 100 تن سکنه. آب آن از رود خانه کندوله تأمین میشود. محصول آن غلات وحبوبات و توتون است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است. ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبال شامخۀ متصل به یکدیگر امتداد یافته و تنگ و درۀ دینوررا تشکیل داده است. وسعت و عرض تنگ بعضی جاها به پانصد و در برخی مواضع به دویست ذرع می رسد و اشجار بسیار از بید و غیره بطور انبوه در این تنگ روییده و جاهای باصفادارد. از میان تنگ نهری جاری است که منبع آن آبهای کندوله و دینور و بعضی از میاه اراضی کلیای است که از این آب همه دهات بلوک چمچمال مشروب میشوند و مازاد آن در نزدیکی بیستون به رود خانه کاماسب می ریزد. این آبادی را چشمه ها و سرابهای متعدد است که از جمله ’سراب چشمه سهراب’، ’کمیچه سراب’، ’سراب برناج’، ’سراب بخو بران’، ’سراب بدربان’، ’سراب شیخی آباد’ ’سراب زردآباد’، ’سراب جوگلان’ که از مزارع سمنگان است، ’سراب با باولی’ که در سفید چقا واقع است، ’سراب نادرآباد’ و ’چشمه زر’ که به ’چشمه شاه ماران’ شهرت دارد، معروف می باشند علاوه بر این سرابها سراب بیستون هم جزء این آبادی محسوب می شود و چند سراب دیگر هم هست که در آن طرف رود خانه کاماسب واقعند، از قبیل سراب خلیفه آباد که ملک ظهیرالملک است، سراب کاکل که ملک ورثۀ مرحوم علیقلی میرزا صارم الدوله می باشد، و هنگام طغیان آب بعضی از این سرابها به رود دینور و بعضی به رود خانه کاماسب میریزد. محصول این بلوک، گندم، جو، شلتوک و بعضی حبوبات است و در برخی جاها باغ و اشجار هم دیده می شود و بطور کلی این بلوک بزیادی محصول معروف است. متعلقات این بلوک بیش از چهل قریه است که: سمنگان’ ملک نگارنده، ’جیحون آباد’ ملک سادات دکه ای، ’دودانگه’ ملک ویس علی خان و چند خرده مالک که دارای پنجاه خانوار جمعیت و محل سکونت طایفۀ نانکلی است، ’برآفتابان’، ’نادرآباد’، ’بیستون’، و ’تخت شیرین’ از آن جمله اند. در این بلوک بعضی آثار قدیمه مشهود است که از جمله در ’نادرآباد’ سنگری است که نادر شاه افشار آن راهنگام شکست از قشون عثمانی بسته است و در ’سمنگان’ قلعه ای است قدیمی و مشهور است که جای رمۀ ’هجیر’ (که در شاهنامه اسم وی آمده) بوده است، و نیز در سمت کوه پرو (معروف بشیطان بازار) دریاچۀ معتبری است که خسرو پرویز جهت ییلاق خود ساخته و از آن زمان باقی است و نیلوفر زیادی در دریاچه به عمل آمده است، در میان تنگ دینور هم طاقی از آثار قدیمه است به نام ’فرهاد تراش’ که از میان کوه بریده شده و چند پله می خورد و به میان تنگ میرود، و هم در این تنگ مکانی است مشهور به ’نظرگاه مولا’ و مغاره ای است معروف به ’طویله سوراخ’ که در آنجا دریاچه ای است و کسی انتهای آن را ندیده و ممکن نیست تا آخر آن بروند، و نیز در پشت چشمه سهراب جایی است مشهور به ’آب زا’ و حوضی در آنجا ساخته اند که آب جاری در اوست و معلوم نیست که آب از کجا می آید و به کجا می رود، و در ’برآفتابان’ هم چاهی است که به زندان شمامه و دمامه مشهور میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 265 و266). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در جنوب و باختر بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه به همدان، از وسط و راه کرمانشاه به هرسین از منتهی الیه جنوبی آن می گذرد، و رود خانه گاماسیاب هم پس ازگذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش میشود و پس از مشروب ساختن قسمت عمده قراء بخش، در جنوب آبادی فراش از این بخش خارج و به دهستان در و فرامان داخل میگردد. و رود خانه دینور نیز پس از عبور از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته در اراضی قریۀ نادرآباد به رود خانه گاماسیاب ملحق میشود. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، تنباکو، چغندر قند، و لبنیات می باشد و در قراء کنار رود خانه دینور کشت برنج هم معمول است. این دهستان از 97 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های ’بیستون’: ’بدریان’، ’سفید چقا’، ’کاشانتو’ و ’سمنگان’ از قراء مهم این دهستان بشمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است. ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبال شامخۀ متصل به یکدیگر امتداد یافته و تنگ و درۀ دینوررا تشکیل داده است. وسعت و عرض تنگ بعضی جاها به پانصد و در برخی مواضع به دویست ذرع می رسد و اشجار بسیار از بید و غیره بطور انبوه در این تنگ روییده و جاهای باصفادارد. از میان تنگ نهری جاری است که منبع آن آبهای کندوله و دینور و بعضی از میاه اراضی کلیای است که از این آب همه دهات بلوک چمچمال مشروب میشوند و مازاد آن در نزدیکی بیستون به رود خانه کاماسب می ریزد. این آبادی را چشمه ها و سرابهای متعدد است که از جمله ’سراب چشمه سهراب’، ’کمیچه سراب’، ’سراب برناج’، ’سراب بخو بران’، ’سراب بدربان’، ’سراب شیخی آباد’ ’سراب زردآباد’، ’سراب جوگلان’ که از مزارع سمنگان است، ’سراب با باولی’ که در سفید چقا واقع است، ’سراب نادرآباد’ و ’چشمه زر’ که به ’چشمه شاه ماران’ شهرت دارد، معروف می باشند علاوه بر این سرابها سراب بیستون هم جزء این آبادی محسوب می شود و چند سراب دیگر هم هست که در آن طرف رود خانه کاماسب واقعند، از قبیل سراب خلیفه آباد که ملک ظهیرالملک است، سراب کاکل که ملک ورثۀ مرحوم علیقلی میرزا صارم الدوله می باشد، و هنگام طغیان آب بعضی از این سرابها به رود دینور و بعضی به رود خانه کاماسب میریزد. محصول این بلوک، گندم، جو، شلتوک و بعضی حبوبات است و در برخی جاها باغ و اشجار هم دیده می شود و بطور کلی این بلوک بزیادی محصول معروف است. متعلقات این بلوک بیش از چهل قریه است که: سمنگان’ ملک نگارنده، ’جیحون آباد’ ملک سادات دکه ای، ’دودانگه’ ملک ویس علی خان و چند خرده مالک که دارای پنجاه خانوار جمعیت و محل سکونت طایفۀ نانکلی است، ’برآفتابان’، ’نادرآباد’، ’بیستون’، و ’تخت شیرین’ از آن جمله اند. در این بلوک بعضی آثار قدیمه مشهود است که از جمله در ’نادرآباد’ سنگری است که نادر شاه افشار آن راهنگام شکست از قشون عثمانی بسته است و در ’سمنگان’ قلعه ای است قدیمی و مشهور است که جای رمۀ ’هجیر’ (که در شاهنامه اسم وی آمده) بوده است، و نیز در سمت کوه پرو (معروف بشیطان بازار) دریاچۀ معتبری است که خسرو پرویز جهت ییلاق خود ساخته و از آن زمان باقی است و نیلوفر زیادی در دریاچه به عمل آمده است، در میان تنگ دینور هم طاقی از آثار قدیمه است به نام ’فرهاد تراش’ که از میان کوه بریده شده و چند پله می خورد و به میان تنگ میرود، و هم در این تنگ مکانی است مشهور به ’نظرگاه مولا’ و مغاره ای است معروف به ’طویله سوراخ’ که در آنجا دریاچه ای است و کسی انتهای آن را ندیده و ممکن نیست تا آخر آن بروند، و نیز در پشت چشمه سهراب جایی است مشهور به ’آب زا’ و حوضی در آنجا ساخته اند که آب جاری در اوست و معلوم نیست که آب از کجا می آید و به کجا می رود، و در ’برآفتابان’ هم چاهی است که به زندان شمامه و دمامه مشهور میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 265 و266). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’نام یکی از دهستانهای بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است که در جنوب و باختر بخش صحنه واقع شده و راه شوسۀ کرمانشاه به همدان، از وسط و راه کرمانشاه به هرسین از منتهی الیه جنوبی آن می گذرد، و رود خانه گاماسیاب هم پس ازگذشتن از شهرستان نهاوند در محل آبادی چم سرخه وارد این بخش میشود و پس از مشروب ساختن قسمت عمده قراء بخش، در جنوب آبادی فراش از این بخش خارج و به دهستان در و فرامان داخل میگردد. و رود خانه دینور نیز پس از عبور از تنگ دینور قسمتی از قراء این دهستان را مشروب ساخته در اراضی قریۀ نادرآباد به رود خانه گاماسیاب ملحق میشود. این آبادی محصول عمده اش غلات، حبوبات، تنباکو، چغندر قند، و لبنیات می باشد و در قراء کنار رود خانه دینور کشت برنج هم معمول است. این دهستان از 97 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود 13700 تن است. قریه های ’بیستون’: ’بدریان’، ’سفید چقا’، ’کاشانتو’ و ’سمنگان’ از قراء مهم این دهستان بشمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود
چچن (در تداول اهالی کلاردشت و مازندران) دانه ای است مانند گندم، لکن تیره رنگ و از یک نوک کمی فرورفتگی دارد، و در گندم زارها روید، نان را بدمزه کند و چون گیاهی سمی است در خورنده سستی و دوار آرد. رجوع به چچن شود
دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 35 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 4 هزارگزی فارسینج واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 366 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 35 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 4 هزارگزی فارسینج واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 366 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پیشانی را گویند و به عربی ناصیه خوانند. (برهان). پیشانی بود. (جهانگیری) (رشیدی). بمعنی ناصیه و پیشانی. (انجمن آرا) (آنندراج) : به درگاه قصر رفیعت نهاده ملوک عجم از تفاخر چماچم. حکیم نزاری (از جهانگیری). ، موی پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء)
پیشانی را گویند و به عربی ناصیه خوانند. (برهان). پیشانی بود. (جهانگیری) (رشیدی). بمعنی ناصیه و پیشانی. (انجمن آرا) (آنندراج) : به درگاه قصر رفیعت نهاده ملوک عجم از تفاخر چماچم. حکیم نزاری (از جهانگیری). ، موی پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کنارۀ شمالی رود خانه جراحی، واقع است. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کنارۀ شمالی رود خانه جراحی، واقع است. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 30 هزارگزی شمال باختری اهوازو 5 هزارگزی راه شوسۀ حمیدیه به اهواز واقع است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 30 هزارگزی شمال باختری اهوازو 5 هزارگزی راه شوسۀ حمیدیه به اهواز واقع است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قاشق و کفگیر کوچک. (آنندراج). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم. خطیفه. (منتهی الارب) : غریبی گرت ماست پیش آورد دوپیمانه آبست و یک چمچه دوغ. سعدی. آن دیگ لب شکستۀ صابون پزی ز من آن چمچمۀ هریسه و حلوا از آن تو. وحشی. ز طباخی او شدم غصه خور دلی دارم از غصه چون چمچه پر. وحید (از آنندراج). و رجوع به چمچم و ملاغه و کفگیر شود، در لهجۀ قزوین، به معنی خاک انداز، در لهجه قزوین، قاشق چوبی بزرگ، جام و پیالۀ چوبین. (ناظم الاطباء).
قاشق و کفگیر کوچک. (آنندراج). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم. خَطیفَه. (منتهی الارب) : غریبی گرت ماست پیش آورد دوپیمانه آبست و یک چمچه دوغ. سعدی. آن دیگ لب شکستۀ صابون پزی ز من آن چمچمۀ هریسه و حلوا از آن تو. وحشی. ز طباخی او شدم غصه خور دلی دارم از غصه چون چمچه پر. وحید (از آنندراج). و رجوع به چمچم و ملاغه و کفگیر شود، در لهجۀ قزوین، به معنی خاک انداز، در لهجه قزوین، قاشق چوبی بزرگ، جام و پیالۀ چوبین. (ناظم الاطباء).
مؤلف مرآت البلدان نویسد:قریه ای است از محال کوهپایه و از مضافات ولایت ساوه که هوایی معتدل دارد و محصولش غله و میوجاتی از قبیل انگور، بادام، زردآلو، سیب و هلو میباشد که از آب دو رشته قنات مشروب میشود. این آبادی ملک رعیت و تیول جان محمدخان سیف السلطنه است و بر سر راه تهران به همدان واقع شده و دو باب حمام، یک مسجد و یک آب انبار ویک باب عمارت عالی از ابنیۀ قدیمه دارد و ساکنین آن در حدود یکهزار نفر میباشند. (از مرآت البلدان ج 4حاشیۀ ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: قصبه ای از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه که در24 هزارگزی شمال خاور نوبران و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است. سردسیر است و 1546 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و رود خانه کوشکنبر. محصولش غلات، بنشن، بادام، انگور و دیگر میوه ها. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و جوراب و راهش از طریق جمشیدآباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مؤلف مرآت البلدان نویسد:قریه ای است از محال کوهپایه و از مضافات ولایت ساوه که هوایی معتدل دارد و محصولش غله و میوجاتی از قبیل انگور، بادام، زردآلو، سیب و هلو میباشد که از آب دو رشته قنات مشروب میشود. این آبادی ملک رعیت و تیول جان محمدخان سیف السلطنه است و بر سر راه تهران به همدان واقع شده و دو باب حمام، یک مسجد و یک آب انبار ویک باب عمارت عالی از ابنیۀ قدیمه دارد و ساکنین آن در حدود یکهزار نفر میباشند. (از مرآت البلدان ج 4حاشیۀ ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: قصبه ای از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه که در24 هزارگزی شمال خاور نوبران و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است. سردسیر است و 1546 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و رود خانه کوشکنبر. محصولش غلات، بنشن، بادام، انگور و دیگر میوه ها. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و جوراب و راهش از طریق جمشیدآباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
صدا و آواز پای را گویند وقت راه رفتن. (برهان). آواز پای را گویند که هنگام راه رفتن برآید وشلپوی و شکاشک و شکک نیز گویند. (جهانگیری). آوازپای را گویند که وقت راه رفتن برآید و آن را شلپوی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). صدا و آواز پای در هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء). شکشک: در صف اقران مجد چمچمۀ مر کبش توده کش چشم تنگ از نمک ذوالمنن. فاخری رازی (از انجمن آرا). گردنعال وچمچمۀ باد پویگانش خوش چون سماع و سرمه بسمع و بصر رسید. فاخری رازی (از انجمن آرا). رجوع به شکاشک و شکشک و شکک و شلپویه شود
صدا و آواز پای را گویند وقت راه رفتن. (برهان). آواز پای را گویند که هنگام راه رفتن برآید وشلپوی و شکاشک و شکک نیز گویند. (جهانگیری). آوازپای را گویند که وقت راه رفتن برآید و آن را شلپوی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). صدا و آواز پای در هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء). شکشک: در صف اقران مجد چمچمۀ مر کبش توده کش چشم تنگ از نمک ذوالمنن. فاخری رازی (از انجمن آرا). گردنعال وچمچمۀ باد پویگانش خوش چون سماع و سرمه بسمع و بصر رسید. فاخری رازی (از انجمن آرا). رجوع به شکاشک و شکشک و شکک و شلپویه شود