معمایی که به صورت منظوم از چیزی و با دادن نشانی های آن مطرح می شود مانند «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهن دم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح بالطافت و چون عقل باصفا ی گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند / گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا» که دربارۀ آب است، بردک، کردک، پردک، لغز، برای مثال اگر این چیستان تو بگشایی / گوی دانش ز موبدان ببری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
معمایی که به صورت منظوم از چیزی و با دادن نشانی های آن مطرح می شود مانندِ «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهن دُم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح بالطافت و چون عقل باصفا ی گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند / گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا» که دربارۀ آب است، بردک، کردک، پردک، لُغَز، برای مِثال اگر این چیستان تو بگشایی / گوی دانش ز موبدان ببری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل که در 18 هزارگزی جنوب خاوری سولده و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره واقع است. دشت و معتدل است و 470 تن سکنه دارد. آبش از وازرود. محصولش برنج لبنیات و کمی غله. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. اهالی این آبادی در تابستان به ییلاق بلده می روند و بعضی مردم بلده در زمستان به این آبادی می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل که در 18 هزارگزی جنوب خاوری سولده و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره واقع است. دشت و معتدل است و 470 تن سکنه دارد. آبش از وازرود. محصولش برنج لبنیات و کمی غله. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. اهالی این آبادی در تابستان به ییلاق بلده می روند و بعضی مردم بلده در زمستان به این آبادی می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مرکب است از لفظ ’زم’ که بمعنی سردی است و لفظ ’ستان’ که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث) (آنندراج). فصل چهارم از چهار فصل سال، ضد تابستان و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل. و آن سه ماه است: جدی دلو. حوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: ’زم’، سرما + ’ستان’، پسوند زمان) پهلوی ’زمیستان’، در اوراق مانوی ’زمگ’ (سرما، زمستان) ، پارسی میانه ’دمیستن’، گیلکی ’زمستان’، فریزندی ’زمسون’، یرنی ’زمسون’، نطنزی ’زمستان’، سمنانی ’زمستون’، سنگسری ’زمستون’، سرخه یی و لاسگردی ’زمستان’، شهمیرزادی ’زمستون’، استی ’زیمگ’، تهرانی ’زمستون’، فصل چهارم سال، پس از پاییز و پیش از بهار. فصل سرما. (حاشیۀ برهان چ معین) : شب زمستان بود و کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت. رودکی. زمستان که بودی گه باد و نم برآن تخت بر کس نبودی دژم. فردوسی. چنانکه این زمستان و فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). چون به زمستان به آفتاب بخسبی پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بیکار. ناصرخسرو. هرگاه که آفتاب به اول جدی رسد تا به اول حمل زمستان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در زمستان نمک گشاید و ابر نمک بسته بی مر افشانده ست. خاقانی. ازدرونخانه کنم قوت چو نحل چون جهان راست زمستان چه کنم. خاقانی. رجوع به زم، مزدیسنا ص 254 و فرهنگ ایران باستان ص 72 و 90 شود. - زمستانخانه، خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه: امیر را در این زمستانخانه، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678). - زمستانگاه، محل اقامت زمستانی. قشلاق. (فرهنگ فارسی معین). گرمسیر. زمستانگه: به حوالی... که زمستانگاه آنجا بود. (جامع التواریخ رشیدی). - ، فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود. - زمستانگه، زمستانگاه: چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر. (از جامع التواریخ رشیدی). - زمستانی، منسوب به زمستان و سرما و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتوی: خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست. سعدی
مرکب است از لفظ ’زم’ که بمعنی سردی است و لفظ ’ستان’ که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث) (آنندراج). فصل چهارم از چهار فصل سال، ضد تابستان و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل. و آن سه ماه است: جدی دلو. حوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: ’زم’، سرما + ’ستان’، پسوند زمان) پهلوی ’زمیستان’، در اوراق مانوی ’زمگ’ (سرما، زمستان) ، پارسی میانه ’دمیستن’، گیلکی ’زمستان’، فریزندی ’زمسون’، یرنی ’زمسون’، نطنزی ’زمستان’، سمنانی ’زمستون’، سنگسری ’زمستون’، سرخه یی و لاسگردی ’زمستان’، شهمیرزادی ’زمستون’، استی ’زیمگ’، تهرانی ’زمستون’، فصل چهارم سال، پس از پاییز و پیش از بهار. فصل سرما. (حاشیۀ برهان چ معین) : شب زمستان بود و کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت. رودکی. زمستان که بودی گه باد و نم برآن تخت بر کس نبودی دژم. فردوسی. چنانکه این زمستان و فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). چون به زمستان به آفتاب بخسبی پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بیکار. ناصرخسرو. هرگاه که آفتاب به اول جدی رسد تا به اول حمل زمستان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در زمستان نمک گشاید و ابر نمک بسته بی مر افشانده ست. خاقانی. ازدرونخانه کنم قوت چو نحل چون جهان راست زمستان چه کنم. خاقانی. رجوع به زم، مزدیسنا ص 254 و فرهنگ ایران باستان ص 72 و 90 شود. - زمستانخانه، خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه: امیر را در این زمستانخانه، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678). - زمستانگاه، محل اقامت زمستانی. قشلاق. (فرهنگ فارسی معین). گرمسیر. زمستانگه: به حوالی... که زمستانگاه آنجا بود. (جامع التواریخ رشیدی). - ، فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود. - زمستانگه، زمستانگاه: چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر. (از جامع التواریخ رشیدی). - زمستانی، منسوب به زمستان و سرما و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتوی: خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست. سعدی
بلغت فرغانه، پادشاه پادشاهان. سلطان السلاطین. شاهنشاه. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است. (تاج العروس). یافعی گوید: بکسرالهمزه وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناه تحت بعدالشین و معناه... ملک الملوک، سخن بسیار درشت گفتن، درشت شدن. (زوزنی)، عادت کردن بدرشت پوشیدن. (آنندراج). عادت کردن بپوشیدن لباس نیک درشت غیراملس، نیک درشت شدن جامه، بسیار سخت شدن خشونت چیزی یا کسی
بلغت فرغانه، پادشاه پادشاهان. سلطان السلاطین. شاهنشاه. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است. (تاج العروس). یافعی گوید: بکسرالهمزه وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناه تحت بعدالشین و معناه... ملک الملوک، سخن بسیار درشت گفتن، درشت شدن. (زوزنی)، عادت کردن بدرشت پوشیدن. (آنندراج). عادت کردن بپوشیدن لباس نیک درشت غیراَملس، نیک درشت شدن جامه، بسیار سخت شدن خشونت چیزی یا کسی
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 316 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 316 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
خانه خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) : ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ. منوچهری. بر غوره چهار مه کنم صبر تا باده به خمستان ببینم. خاقانی. لعل تاج خسروان بربودمی بر سفال خمستان افشاندمی. خاقانی. عاشقی توبه شکسته همچو من از طواف خمستان آمد برون. خاقانی. ، کوره و داش سفال و خشت پزی. (ناظم الاطباء)
خانه خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) : ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ. منوچهری. بر غوره چهار مه کنم صبر تا باده به خمستان ببینم. خاقانی. لعل تاج خسروان بربودمی بر سفال خمستان افشاندمی. خاقانی. عاشقی توبه شکسته همچو من از طواف خمستان آمد برون. خاقانی. ، کوره و داش سفال و خشت پزی. (ناظم الاطباء)
چهل دختران، نام کوهی واقع در دو میلی شهر شیراز و در شمال شرقی آن شهر و بنا بگفتۀ صاحب فارسنامۀ ناصری قبر شاه شجاع، ممدوح حافظ در دامنۀ آن در نزدیک ’هفت تنان’ واقع است. عبارت صاحب فارسنامه این است ’و در دامنۀ کوه چهل مقام که بصفۀ ضرابیان شهرت یافته میانۀ شمال و مشرق شیراز بمسافت ربع فرسخی قبری است که حضرت کریم خان زند سنگی بزرگ بر او انداخته است و میانۀ اهل شیرازبقبر شاه شجاع معروف گشته است’. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 321 و 322 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 184)
چهل دختران، نام کوهی واقع در دو میلی شهر شیراز و در شمال شرقی آن شهر و بنا بگفتۀ صاحب فارسنامۀ ناصری قبر شاه شجاع، ممدوح حافظ در دامنۀ آن در نزدیک ’هفت تنان’ واقع است. عبارت صاحب فارسنامه این است ’و در دامنۀ کوه چهل مقام که بصفۀ ضرابیان شهرت یافته میانۀ شمال و مشرق شیراز بمسافت ربع فرسخی قبری است که حضرت کریم خان زند سنگی بزرگ بر او انداخته است و میانۀ اهل شیرازبقبر شاه شجاع معروف گشته است’. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 321 و 322 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 184)
زمستان به خواب دیدن، پادشاه بود. اگر به خواب بیند که زمستان بود چنانکه مردم را از آن مضرت می رسید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه مضرت رسد. اگر دید هوا سخت سرد بود و سرما کس را زیان نداشت، دلیل که اهل آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد و زمستان را در وقت خود دیدن بهتر است. محمد بن سیرین زمستان را در وقت خود دیدن، چنانکه سرما سخت نباشد، دلیل یافتن مراد و زیادتی عز و شرف بود و مردم عامه را از پادشاه نصرت و قوت باشد و دلیل بر زیادتی عدل و انصاف بود.
زمستان به خواب دیدن، پادشاه بود. اگر به خواب بیند که زمستان بود چنانکه مردم را از آن مضرت می رسید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه مضرت رسد. اگر دید هوا سخت سرد بود و سرما کس را زیان نداشت، دلیل که اهل آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد و زمستان را در وقت خود دیدن بهتر است. محمد بن سیرین زمستان را در وقت خود دیدن، چنانکه سرما سخت نباشد، دلیل یافتن مراد و زیادتی عز و شرف بود و مردم عامه را از پادشاه نصرت و قوت باشد و دلیل بر زیادتی عدل و انصاف بود.