جدول جو
جدول جو

معنی چماقدار - جستجوی لغت در جدول جو

چماقدار
دارندۀ چماق. آن کس که چماق بدست دارد. چماقلو. و رجوع به چماقلو شود
لغت نامه دهخدا
چماقدار
دارنده چماق آن کس که چماق بدست دارد
تصویری از چماقدار
تصویر چماقدار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
کسی که زمام امور کشور را در دست دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاودار
تصویر چاودار
گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردار
تصویر آماردار
حسابدار، محاسب
فرهنگ فارسی عمید
چودار، چودر، ویبگ، گیاهی هرزه که در غله زار روید و دانۀ آن چون گندمی لاغر و کشیده است، قسمی گندم وحشی، نوعی از حبوبات که در میان گندم و جو پیدا آید، و رجوع به چودار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
شکافته، دریده، پاره، عضوی یا جامه ای که شکافتگی و بریدگی داشته باشد، ترکیده، کفیده
لغت نامه دهخدا
(سْ / سِ)
دارندۀ طاق، رجوع به طاق شود، ایوان دار، مجازاً نگهبان و محافظ:
دین را که بود تو طاقداری
زین گونه چهار طاق داری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ بَ)
آنچه شکاف داشته باشد، رجوع به فاق شود
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ نُ / نِ / نَ)
صاحب مال و دولتمند، (آنندراج)، غنی و پولدار و متمول و مالک و صاحب مال، (ناظم الاطباء)، مال دارنده، دارای مال، ثروتمند، غنی، توانگر، دارا، صاحب ثروت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یکی مایه ور مالدار ایدر است
که گنجش ز گنج تو افزون تر است،
فردوسی،
مالداران توانگر کیسۀ درویش دل
در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند،
سنائی،
من مفلسم و تو مالداری
من خالیم و تو خالداری،
نظامی،
مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طائی در کرم، (گلستان چ قریب ص 109)، مالک ستور و حشم، صاحب مواشی، آنکه گاو و گوسفند و خر و استر و امثال آن دارد، صاحب چارپایان، آنکه رمه و گله و ایلخی دارد برای فروش یا اجاره یا فایده های دیگر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خرکچی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که در 2 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 12 هزارگزی شمال خاور ماسال واقع است. جلگه و مرطوب است و 198 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاندرمن. محصولش برنج، ابریشم و ذغال. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. جنگل موسوم به هفت دقنان که آثار بناهای قدیمی بسیار در آن مشاهده میگردد، در شمال خاوری این آبادی واقع است. و نمودار آن میباشد که آنجا روزگاری شهر بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
زمام دارنده. پیشوای قوم، سیاستمدار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه دارای کمان باشد و کمانکش و تیرانداز و کسی که کمان بدست میگیرد. (ناظم الاطباء). کمان دارنده. کسی که به کمان مجهز است و در تیراندازی با کمان مهارت دارد. کمانگیر. (فرهنگ فارسی معین) :
کماندار با تیر و ترکش هزار
بیاورد با خویشتن شهریار.
فردوسی.
شست کرشمه چو کماندار شد
تیر نینداخته بر کار شد.
نظامی.
همین یک کماندار شد کز نخست
بر آماجگه تیر او شد درست.
نظامی.
کماندار و سختی کش و سخت کش.
نظامی.
یلان کماندار نخجیرزن
غلامان ترکش کش تیرزن.
سعدی.
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد.
سعدی.
راه عشق ارچه کمین گاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
- کمانداران ابرو، که ابروانی چون کمان دارند:
من از دست کمانداران ابرو
نمی یارم گذر کردن به هر سو.
سعدی.
بر سر خاکش به جای شمع تیری می نهد
هر که قربان کمانداران ابرو می شود.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
خمار. آنکه حالت خماری دارد
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد که در 42 هزارگزی شمال دورود و یک هزارگزی خاور کنار راه آهن دورود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 459 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه. محصولش غلات، پنبه و چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
چراغچی. خادمی که نگهداری و روغن کردن و پاکیزه داشتن چراغها با اوست. دارنده و مواظبت کننده چراغ. کسی که مسئولیت پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه شاهی یا امیری یا اداره ای را عهده دار است. مأمور چراغداری. رجوع به چراغچی شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
بشماقچی. نگهبان کفش. کفشدار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بشماق. بشمق، بشماقچی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشماقدار
تصویر بشماقدار
کفشدار نگهبان کفش کفشدار بشماقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
پیشوای قوم، سیاستمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالدار
تصویر مالدار
صاحب مال و دولتمند، متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقدار
تصویر فاقدار
فاژ دار شکافدار دهان باز چون پسته آنچه شکاف داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقدار
تصویر طاقدار
نگهبان و محلفظ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیه آرد و نان به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاقدار
تصویر طاقدار
آن چه دارای طاق است، دارای ایوان، مجازاً، نگهبان، محافظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمامدار
تصویر زمامدار
سیاستمدار، پیشوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کماندار
تصویر کماندار
((کَ))
تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک انداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاه کوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چارپادار، چاروا دار
فرهنگ گویش مازندرانی
ریش دار، برّاق، خوشحال، درخشان، زشت، جلوه گر، خیره کننده، صاف، زرق و برق دار
دیکشنری اردو به فارسی