جدول جو
جدول جو

معنی چلینگر - جستجوی لغت در جدول جو

چلینگر
چلنگر، آنکه ادوات و آلات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل و کلید درست می کرد، قفل ساز
تصویری از چلینگر
تصویر چلینگر
فرهنگ فارسی عمید
چلینگر(چِ گَ)
چلنگر و چیلانگر. قفل و کلیدساز. و رجوع به چلنگر شود
لغت نامه دهخدا
چلینگر
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
چلینگر
چلنگر، چلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلنگر
تصویر چلنگر
کسی که ادوات و آلات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل و کلید درست می کرد، قفل ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیگر
تصویر گلیگر
گل کار، بنّا، کارگری که در کارهای ساختمانی کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
ضربه که با انگشت میانه به بدن کسی یا چیزی بزنند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
چینوار. راست. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 347)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کسی که چیلان یعنی آلات و ادوات آهنی سازد. چیلان ساز. آنکه افزار آهنین کوچک سازد. چیلانی:
ز چیلانگرم شعله در جان گرفت
دلم آتش از آب حیوان گرفت.
وحید (ازآنندراج).
رجوع به چیلان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مرکب از ’چیت’ + ’ساز’ مخفف سازنده، چیتگر، سازندۀ چیت، آنکه چیت ها را رنگ کند:
به این قالب خشک بی جان مرا
حیات است از چیت سازان مرا،
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ لَ گَ)
نام پادشاه زادۀ زنگیان که در میدان بدست اسکندر کشته شد. (برهان قاطع). پادشاه زنگبار در جنگ با اسکندر:
پلنگر که او بود سالار زنگ
بترسید کآمد ز دریا نهنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ گَ)
چلینگر. چیلانگر. آنکه آهن آلات خرد از قبیل زنجیر و انبر و میخ و امثال آن سازد. آهنگر که چیزهای آهنین خرد و ریز چون میخ و زنجیر وجزآن سازد. کسی که قفل و کلید و چفت و زره و چیزهای آهنین خرد از این قبیل سازد یا تعمیر کند. قفل ساز. سازندۀ قفل و کلید و نظایر آنها. آنکه چلنگری داندو چلنگری کند. و رجوع به چلنگرخانه و چلنگری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 11000گزی جنوب شوشتر و 2000گزی باختری راه تابستانی شوشتر به بندقیر. دشت، گرمسیر و مالاریائی. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی و کنجد. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ سَ)
دهی از بخش بندپی شهرستان بابل که در 39 هزارگزی جنوب بابل واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ محلی. محصولش لبنیات. شغل اهالی گله داری و راهش مالرو است. در این محل یک استخر عمیق طبیعی وجود دارد و اهالی این آبادی در زمستان برای تعلیف احشام به حدود قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
گلکار: زمانه هست بدولت سرای تو معمار چو آفتاب و مهش صد گلیگر و مزدور. (اثیر اخسیکتی)، بنا: در حال بفرمود تا استادان گلیگر سه کوچه بسنگ و گچ برآوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
سر انگشت که بچیزی زنند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل چلنگر ساختن چیزهای خرد آهنی از قبیل قفل کلید چفت و رزه. میخ انبر و مانند آنها، دکان چلنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلانگر
تصویر جلانگر
قفل ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلنگر
تصویر چلنگر
قفل ساز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلنگر
تصویر چلنگر
((چِ لِ گَ))
قفل ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلیگر
تصویر گلیگر
گلکار، بنا، گلگیر، غلیگر، غلیغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلیگر
تصویر غلیگر
((غِ غَ))
گلکار، بنا، گلگیر، غلیغر، گلیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلینگ
تصویر شلینگ
پول انگلیسی معادل 120 لیره استرلینگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
((تَ لَ گُ))
ضربه زدن با سر انگشت به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلانگر
تصویر چیلانگر
قفل ساز
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت آهنگر، زنجیرساز، نعل ساز، نعل بند، قفل ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا مکان مقر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
سفیدگر، مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پایه فلزی، استخوان جلوی کتف، در سه لت
فرهنگ گویش مازندرانی
خرده فروش دوره گرد، دارنده ی چرخ دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی جاودانه
فرهنگ گویش مازندرانی