جدول جو
جدول جو

معنی تلنگر

تلنگر((تَ لَ گُ))
ضربه زدن با سر انگشت به کسی یا چیزی
تصویری از تلنگر
تصویر تلنگر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تلنگر

تلنگر

تلنگر
گذاشتن نوک انگشت میانی را به نوک ابهام و آن را به قوت لغزاندن تا بن ابهام بنحوی که بانگ برآید. (ناظم الاطباء) ، زدن با ناخن وسطی چیزی را، بدین گونه که سر وحشی ناخن وسطی را به انسی بند برین ابهام فشرده با فشار جدا کردن ناخن وسطی را از آن برای بردن گرد و غباری از جامه یا برآوردن آوازی ضعیف از چیزی: به نان تلنگر زدن تا خاکستر روی آن بشود. به جامه تلنگر زدن برای اینکه آلودگی آن به گچ و جز آن زائل گردد. بدر تلنگر زدن تا تنها آنکه منتظر است بشنود و کس دیگر نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

چلنگر

چلنگر
کسی که ادوات و آلات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل و کلید درست می کرد، قفل ساز
چلنگر
فرهنگ فارسی عمید