جدول جو
جدول جو

معنی چلگی - جستجوی لغت در جدول جو

چلگی
(چِلْ لَ / لِ)
در تداول عامه، به معنی چل روزگی یا چهل سالگی است و بیشتر در مورد چهل روزگی کودک نوزاد مصطلح است
لغت نامه دهخدا
چلگی
(چِلْ لَ)
چل روزگی نوزاد. چهل روزگی ولادت نوزاد. روز چهلم تولد طفل
لغت نامه دهخدا
چلگی
چهل روزگی نوزاد، روز چهلم تولد طفل
تصویری از چلگی
تصویر چلگی
فرهنگ لغت هوشیار
چلگی
چهل روزگی، چهل سالگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگی
تصویر چنگی
چنگ نواز، چنگ زن، کسی که چنگ می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
شکمو بودن، دله بودن، کنایه از هرزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
از مردم چگل. بردگان خوب روی را از چگل به ایران می آورده اند، لذا در نزد شاعران فارسی زبان به زیبایی و خوش اندامی معروف شده اند، برای مثال گاهی شراب خوری با شاهد چگلی / گاهی نشاط کنی با لعبت ختنی (امیرمعزی - ۶۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از للگی
تصویر للگی
لله بودن، شغل و عمل لله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلبی
تصویر چلبی
عنوانی احترام آمیز برای علما، ادبا و شاهزادگان ترک آسیای صغیر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسۀ پارچین به تهران واقع است، در دامنه واقع است و معتدل، دارای 250 تن سکنه میباشد، از رود جاجرود مشروب میشود، محصولش غلات است و صیفی کاری دارد، اهالی بکشاورزی گذران میکنند، راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند:
کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف
چو خواجگان معطل بکنج مسجدها.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری).
یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام
یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی.
منوچهری.
بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی
بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری.
منوچهری.
چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته.
خاقانی.
چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری.
خاقانی.
پس آنگه ناخن چنگی شکستند
ز روی چنگش ابریشم گسستند.
نظامی.
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم نه در چنگی است.
نظامی.
نوایی برکشید از سینۀ تنگ
بچنگی داد کاین در ساز باچنگ.
نظامی.
نکیسانام مردی بود چنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی.
نظامی.
چنگیی کو درنوازد بیست وچار
چون نیابد گوش گردد چنگ وار.
مولوی.
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر.
مولوی.
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ.
سعدی (بوستان).
نهاده پدر چنگ بر نای خویش
پسر چنگی و نایی آورده پیش.
سعدی (بوستان).
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش.
حافظ.
، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سوی چنگی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59)
لغت نامه دهخدا
(چِ / چُ لَ / لُو)
چلویی. در تداول عامه، به کسی گویند که چلوپزی یا چلوفروشی پیشه دارد. چلوپز. مدیر چلوپزخانه. آنکه چلوپزی و چلوفروشی کند. و رجوع به چلو و چلوپز و چلویی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه که در 6 هزارگزی جنوب کوزران و 4 هزارگزی باختر راه فرعی کوزران به چهار زبر واقع است. دشت و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه و نهر دوکتان. محصولش غلات حبوبات دیم، مختصر چغندر قند و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. در زمستان گله داران به گرمسیر حدود ذهاب می روند و زارعین نعورآباد که خرابه است در این ده ساکن میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
مصدرمنحوت از غارت عربی، غارت کردن. اغاره:
چون دید ماهیان زمستان که در سفر
نوروزمه بماند قریب مهی چهار
اندر دوید و مملکت او بغارتید
با لشکری گران و سپاهی گزافه کار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
منسوب به شهر چگل. (ناظم الاطباء). منسوب به ’چگل’ که شهری از ترکستان قدیم است. کسی یا چیزی که از شهر چگل خیزد. و رجوع به چگل شود، کنایه از مرد یا زن زیباروی و خوش آب و رنگ. و رجوع به چگل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
عمل شخص چکه و لوده. لودگی. مزاحی. چگونگی چکه. مسخرگی. دلقکی. لودگی سخت. و رجوع به چکه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 90 هزارگزی شمال فریمان و 10 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به سرخس واقع است. دامنه و معتدل است و 286 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
در ترکی به معنی آقا و خواجه و سرور. بلسان الروم سیدی. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
دهی است جزء دهستان بزچاو بخش وفس شهرستان اراک که در 15 هزارگزی جنوب کمیجان بر سر راه نیمه شوسۀ کمیجان به اراک واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 556 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، ارزن، ذرت، بنشن، پنبه، انگور وقلمستان. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالی بافی و راهش نیمه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
سلطان صوفی، بنا بگفتۀ مؤلف عالم آرا یکی از کردانی بوده است که در دوران شاه عباس صفوی به حکومت دیلمان گیلان رسیده است. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 208). و نیزرجوع به تعلیقات مجمل التواریخ گلستانه ص 326 شود
حدیث، پیش از جنگ شجاعتی نبود:
گفت پیغمبر سپهدار قلوب
لاشجاعه یا فتی قبل الحروب.
مولوی
علی الجمع، کمرهای باریک و لاغر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو لَ)
حالت و چگونگی چوله. کژی و خمیدگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوله شود، از اصطلاحات علم آمار
لغت نامه دهخدا
عکل و شغل لله لله بودن: و آن حضرت بدست مرشد قلی خان در آمد به مشهد مقدی تشریف آورده اند. للگی مرشد قلی خان و در میانه استاجلو بودن مکروه خاطر شریفش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلگی
تصویر کلگی
منسوب به کله، آنچه از ساز و برگ اسب که بر کله اسب بندند: (همچو آن توبره که آکنده بند بر کلگی در افکنده)، (دهخدا در وصف آخوند. مجموعه اشعار)، قسمت بالایی کلاه پوستی که از مخمل یا پارچه دیگر میساختند: (ایجاد کلاه نظامی (در عهد ناصر الدین شاه) که عبارتست از پوست بخارا یی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه)، دایره ای کوچک در وسط پارچه خیمه که از چرم سازند و آنرا بر روی دیرک قرار دهند، حشفه
فرهنگ لغت هوشیار
چاچباژ (مالیات غله) منسوب به غله، مالیات غله: حالا آنچه بحرز آمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غله صد منی که به مال دیوان می دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
منسوب به چگل از اهل چگل، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلبی
تصویر چلبی
آقا، خواجه و سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلوی
تصویر چلوی
کسی که شغلش چلو پزی و چلو فروشی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
آنکه چنگ نوازد چنگ زن، مطرب خنیا گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
دله بودن، (دله)، چشم چرانی هیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
((دَ لِ))
دله بودن، چشم چرانی، حیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگی
تصویر چنگی
((چَ))
چنگ زدن، مطرب، خنیاگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگلی
تصویر چگلی
((چِ گِ))
زیباروی، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلبی
تصویر چلبی
((چَ لَ))
خواجه، آقا، سرور
فرهنگ فارسی معین