لاک پشت، غلیواج، پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
لاک پشت، غلیواج، پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
لاک پشت و سنگ پشت را گویند. (برهان). لاک پشت. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). لاک پشت و سنگ پشت. (ناظم الاطباء) : چلچله بنشست و صوفی ره نیافت چلچله صدبار به زآن چل چله. قاسم انوار (از جهانگیری). ، به معنی غلیواج هم آمده است. (برهان). بعضی به معنی غلیواج گفته اند. (رشیدی). در بعضی نسخه ها بمعنی غلیواج آمده است. (جهانگیری). غلیواز و چغنه. (ناظم الاطباء) ، در تداول امروزی، بمعنی پرستو. پرستوک. فرستوک. ابابیل. خطاف. بلویه. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به پرستو شود
لاک پشت و سنگ پشت را گویند. (برهان). لاک پشت. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). لاک پشت و سنگ پشت. (ناظم الاطباء) : چلچله بنشست و صوفی ره نیافت چلچله صدبار به زآن چل چله. قاسم انوار (از جهانگیری). ، به معنی غلیواج هم آمده است. (برهان). بعضی به معنی غلیواج گفته اند. (رشیدی). در بعضی نسخه ها بمعنی غلیواج آمده است. (جهانگیری). غلیواز و چغنه. (ناظم الاطباء) ، در تداول امروزی، بمعنی پرستو. پرستوک. فرستوک. ابابیل. خطاف. بُلوَیَه. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به پرستو شود
شتاب، اضطراب، بی قراری، شتاب زده و مضطرب، برای مثال ای ز نور رای تو خورشید رخشان در حجاب / وای ز جود دست تو ابر بهاری چلبله (ظهیرالدین فاریابی - رشیدی - چلبه)
شتاب، اضطراب، بی قراری، شتاب زده و مضطرب، برای مِثال ای ز نور رای تو خورشید رخشان در حجاب / وای ز جود دست تو ابر بهاری چلبله (ظهیرالدین فاریابی - رشیدی - چلبه)
زمین پر آب و گل را گویند که پای مردم و حیوانات دیگر در آن بلغزد. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). خلاب. خلاس. رجوع به خلاب و خلاس شود، کوهپارۀ نرمی را گویند که طفلان بر آن لغزند. (برهان). پشتۀ بلند یا کوه پاره ای که کودکان بسرین بر آن نشسته از بالا به نشیب لغزند. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). لخشک. (برهان) (ناظم الاطباء). زحلوقه، بعربی. (برهان) (نصاب الصبیان). سرسره. رجوع به لخشک شود، ریسمانی را نیز گفته اند که در ایام عید و نوروز و جشنها از جایی بیاویزند و زنان و دختران بر آن نشسته، در هوا آیند و روند. (برهان) (آنندراج). ریسمانی که جایی آویزند و کودکان و زنان در آن نشسته آیندوروند کنند. (ناظم الاطباء). چنبلول نیز گویند. (ناظم الاطباء). تاب. باد. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه). رجوع به باد، بادبر، بادفر و تاب شود
زمین پر آب و گل را گویند که پای مردم و حیوانات دیگر در آن بلغزد. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). خلاب. خلاس. رجوع به خلاب و خلاس شود، کوهپارۀ نرمی را گویند که طفلان بر آن لغزند. (برهان). پشتۀ بلند یا کوه پاره ای که کودکان بسرین بر آن نشسته از بالا به نشیب لغزند. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). لخشک. (برهان) (ناظم الاطباء). زحلوقه، بعربی. (برهان) (نصاب الصبیان). سرسره. رجوع به لخشک شود، ریسمانی را نیز گفته اند که در ایام عید و نوروز و جشنها از جایی بیاویزند و زنان و دختران بر آن نشسته، در هوا آیند و روند. (برهان) (آنندراج). ریسمانی که جایی آویزند و کودکان و زنان در آن نشسته آیندوروند کنند. (ناظم الاطباء). چنبلول نیز گویند. (ناظم الاطباء). تاب. باد. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه). رجوع به باد، بادبر، بادفر و تاب شود
بمعنی مفت و رایگان باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). رایگان. (از جهانگیری) (رشیدی). مفت و رایگان و بدون زحمت. (ناظم الاطباء) : علم حق آن است زآنسو کش عنان عامه را ده جمله علم چلمله. ناصرخسرو (ازجهانگیری)
بمعنی مفت و رایگان باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). رایگان. (از جهانگیری) (رشیدی). مفت و رایگان و بدون زحمت. (ناظم الاطباء) : علم حق آن است زآنسو کش عنان عامه را ده جمله علم چلمله. ناصرخسرو (ازجهانگیری)
کفش و پای افزار چرمی. پوزار. نوعی کفش. قسمی پای افزار. مطلق پاپوش: گرفتم که جایی رسیدی ز مال که زرین کنی صندل و چاچله. عنصری. غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله. عسجدی. کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله. مسعودسعد. بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله. فلکی شروانی
کفش و پای افزار چرمی. پوزار. نوعی کفش. قسمی پای افزار. مطلق پاپوش: گرفتم که جایی رسیدی ز مال که زرین کنی صندل و چاچله. عنصری. غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله. عسجدی. کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله. مسعودسعد. بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله. فلکی شروانی
باد پیچ و چنبلول. (ناظم الاطباء). ریسمانی دولا که از شاخ درخت و جاهای بلند آویزان کنند و در آن نشسته آیند و روند نمایند. (از ناظم الاطباء). چنچولی. باد. تاب. رجوع به چنچولی شود
باد پیچ و چنبلول. (ناظم الاطباء). ریسمانی دولا که از شاخ درخت و جاهای بلند آویزان کنند و در آن نشسته آیند و روند نمایند. (از ناظم الاطباء). چنچولی. باد. تاب. رجوع به چنچولی شود