جدول جو
جدول جو

معنی چلپایه - جستجوی لغت در جدول جو

چلپایه(چِ یِ)
یکی از منازل مابین راور کرمان و طبس که در صحرای لوت واقع است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
هزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سدپا، گوش خزک، گوش خز، سدپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدپایه
تصویر سدپایه
هزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، گوش خز، پرپایه، گوش خزک، سدپا
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی گیاهی که گل نر و گل مادۀ آن بر روی دو شاخه یا دو پایۀ جداگانه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همپایه
تصویر همپایه
کسی که با دیگری در یک درجه و پایه باشد، دو نفر که دارای شغل و مقام نظیر هم باشند
فرهنگ فارسی عمید
(پُ یَ / یِ)
جانوریست که آنرا هزارپایه میگویند و بعربی شبث خوانند. (برهان). یعنی هزارپای و معنی ترکیبی بسیارپاست. (رشیدی). هزارپا، جانورکی پردست و پا که عوام آنرا خرخدا گویند. (برهان). پرپا
لغت نامه دهخدا
(پا یَ/ یِ)
پیلپای. ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ: در این رواق که طاقهای آن بر پیلپایه هاست قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40). شبها در مسجد میگشتم و زار زار میگریستم و سر خود بر پیلپایه میزدم. (رشحات علی بن حسن کاشفی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
گیاهی خاص بعض نواحی امریکا، و میوۀ مأکول آن پاپای نام دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
قریه ای از نظر دانیه از اقلیم جبل به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَیَ)
قریه ای است از بطن دانیه از اقلیم جبل به اندلس. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ظرفی است چوبی مانند سینی که برای صاف کردن برنج از شلتوک و غیره استفاده می کنند و آن را بوسیلۀ چرخهای آبی از چوب یک تکه درست می کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ یَ / یِ)
بالوایه. پرستوک را گویند و آن پرنده ایست که به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستوک. (الفاظ الادویه). خطاف. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی).
گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(صَ یَ / یِ)
هزارپا. ام اربع و اربعین. جانوری است دارای سم. (المنجد). هزارپا. رجوع به هزارپا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
اصطلاح چارواداران است. (یادداشت مؤلف). چوپا
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
نوعی از ضب است که سوسمار باشد و آن را وزغه نیز گویند و آن کوچکترین اجناس سوسمار است و بعضی گویند حربا عبارت از اوست و او عقرب را درست فرو می برد و گوشت او سم قاتل است، اگر در شراب افتد و بمیرد آن شراب هلاک کننده باشد. (برهان). معروف است و نام او تبدیلات دارد. (از انجمن آرا). جانوری شبیه به حربا که در سقف خانه ها باشد، به هندی چهپگلی گویند. (آنندراج) (غیاث). کرپاسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربایش. مارمولک. کربس. کربش. کربسو. کربشو. کربسه. کربشه. کلپسه. (در لهجۀ اهالی خراسان). مارپلاس. سوسمار کوچک زهردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به کرپاسه و کرپاسو و کربسو و کربشو و کربسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسپایه
تصویر بسپایه
بس پایک
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در پایین کوه واقع است دامنه: بروستای گرگان دیهی است در کوهپایه، ناحیه کوهستانی، جمع (غلط) کوهپایجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپیایی
تصویر چلپیایی
منسوب به چلپیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
پرپا، هزارپا
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های اطاق گذارند پی جرز و مجردی (دربنا) : آنگاه دانشمند را گفتن که در زیر هر پیلپایه مثل آن کس بیابی که مسئله حیض ترا جواب گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همپایه
تصویر همپایه
کسی که از حیث مقام و رتبه با دیگری مساوی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپایه
تصویر کمپایه
کسی که رتبه و مقام او پست باشد دون مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
((پُ یِ))
هزارپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
((بَ یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
((چَ س))
مارمولک، کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، کرباسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برپایه
تصویر برپایه
طبق
فرهنگ واژه فارسی سره
باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافته ی تارهای بلند پوست درخت نم دار که از آن جهت آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی