معنی پرپایه
- پرپایه((پُ یِ))
- هزارپا
واژههای مرتبط با پرپایه
پرپایه
- پرپایه
- پرپا، هزارپا
پرپایه
- پرپایه
- هِزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سَدپا، گوش خَزَک، گوش خَز، سَدپایِه
پرپایه
- پرپایه
- جانوریست که آنرا هزارپایه میگویند و بعربی شبث خوانند. (برهان). یعنی هزارپای و معنی ترکیبی بسیارپاست. (رشیدی). هزارپا، جانورکی پردست و پا که عوام آنرا خرخدا گویند. (برهان). پُرپا
پرمایه
- پرمایه
- از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
برپایه
- برپایه
- طبق
پرمایه
- پرمایه
- غنی، غلیظ
پرمایه
- پرمایه
- مایه دار
پرمایه
- پرمایه
- دارای مادۀ اصلی بسیار، دارای مایۀ بسیار، مایه دار، کنایه از غنی، کنایه از صاحب علم و خرد بسیار، بسیار دانا، کنایه از شریف، بزرگوار، کنایه از پربها، هر چیز گران مایه، کنایه از ثروتمند، ماده گاوی که شیر بسیار بدهد
پرمایه
- پرمایه
- پُربها، خردمند، دانشمند، نجیب، اصیل، مال دار، ثروتمند، خطیر، جلیل، قلم مویی که نوک آن پرپشت باشد
