چل. در تداول عامه، کسی که زود فریب خورد. گول. در اصطلاح عوام، مرادف پخمه و پپه و پفیوز است. فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد. غیّی. نادان. سفیه. ابله. هپل هپو. ضعیف عقل. دبنگ. هالو. خل. و رجوع به پخمه و پپه و چل و چلمنی شود
چِل. در تداول عامه، کسی که زود فریب خورد. گول. در اصطلاح عوام، مرادف پخمه و پپه و پفیوز است. فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد. غَیّی. نادان. سفیه. ابله. هپل هپو. ضعیف عقل. دبنگ. هالو. خل. و رجوع به پخمه و پپه و چل و چلمنی شود
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، شاکله
توت فَرَنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلَک، چیالَک، شاکَلَه
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 17 هزارگزی باختر اهر و 3 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 89 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اهر و چشمه. محصولش غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر که در 17 هزارگزی باختر اهر و 3 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 89 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اهر و چشمه. محصولش غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
چیزی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. (آنندراج). مأخوذ از هندی، به معنی سر غلیان گلی. (از ناظم الاطباء). مرادف چلیم و سر قلیان (مجموعۀ مترادفات ص 119). حقۀ قلیان: باقر، چلمی چو نافۀ آهو کو چون فاخته تا چندزنم کو کوکو در محشر اگر آتش دوزخ بینم فریاد برآورم که تنباکو، کو. باقر کاشی (از آنندراج). و رجوع به چلیم شود، در افغانستان به معنی مطلق قلیان متداول است. نوعی قلیان که کوزۀ آن نارگیل است، نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس. قسمی بنگ که درویشان بکار برند. نوعی بنگ و قسمی از مخدرات
چیزی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. (آنندراج). مأخوذ از هندی، به معنی سر غلیان گلی. (از ناظم الاطباء). مرادف چلیم و سر قلیان (مجموعۀ مترادفات ص 119). حقۀ قلیان: باقر، چلمی چو نافۀ آهو کو چون فاخته تا چندزنم کو کوکو در محشر اگر آتش دوزخ بینم فریاد برآورم که تنباکو، کو. باقر کاشی (از آنندراج). و رجوع به چلیم شود، در افغانستان به معنی مطلق قلیان متداول است. نوعی قلیان که کوزۀ آن نارگیل است، نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس. قسمی بنگ که درویشان بکار برند. نوعی بنگ و قسمی از مخدرات
نام برادر رام یا رامچند و این رام پسر و ولیعهد محبوب راجۀ جسرت و یکی از اوتاد یعنی مظاهر پروردگار یا خود پروردگار که بصورت شیر برای تنبیه دیوان مردم خوار به زمین آمد. (سبک شناسی ج 3 ص 264)
نام برادر رام یا رامچند و این رام پسر و ولیعهد محبوب راجۀ جسرت و یکی از اوتاد یعنی مظاهر پروردگار یا خود پروردگار که بصورت شیر برای تنبیه دیوان مردم خوار به زمین آمد. (سبک شناسی ج 3 ص 264)
صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی. (فرهنگ فارسی معین). نام چهارمین صورت از صور هشتگانه حروف جمّل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنان چون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. منوچهری. و رجوع به ابجدشود
صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی. (فرهنگ فارسی معین). نام چهارمین صورت از صور هشتگانه حروف جُمَّل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنان چون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. منوچهری. و رجوع به ابجدشود
راه باشد میان بوستان و باغ. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 361). راه راست بود ساخته در میان درختان. راه ساخته بود در میان صف درختان. راهی باشد در باغ میان درختان و از هر دو پهلوی راه درخت نشانده و آن جای نشستنگاه بگذاشته و از ریاحین بر وی کاشته باشد. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 361). صحن باغ و خیابان و بلندیهای اطراف زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. (برهان). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند و در میانش سه برگه و گلها کارند. (رشیدی). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند ودر میانۀ آنها گلها و ریاحین کارند. (آنندراج). نشستنگاه باغ. (انجمن آرا). نشستنگاهی که گرد بگرد آن درختان سایه دار باشد، نیز سوراخی را گویند که زیر درختان بازهشته و سر شاخهای ایشان بهم پیوسته بود. (ازشرفنامۀ منیری). راه بود در باغ و بوستان میان درختان در باز هشته چون زمین کشت و از هر طرف آن درخت نشانده و جای نشستن تهی گذاشته اگر چیزی از بر او از ریاحین کشته بود و اگر نبود. (اوبهی). خیابان که هر طرف آن درخت نشانده باشد. کوچه باغ. مسیری در باغ یا بوستان که زمین آن را جابجای سبزه یا گل کاشته و دو طرف درختان سبز یا میوه دار نشانده باشند: سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی (از فرهنگ اسدی). نگار مرا سرو آزاد خوان کنار من آن سروبن را چمن. فرخی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پرلاله و چاوله. عنصری. روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. دهقان به تعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153). هست قد یار من سرو خرامان در چمن بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن بلکه خد وقد آن زیباصنم را بنده اند ماه تابان بر فلک، سرو خرامان در چمن. سوزنی. میان انجمن سروران روی زمین چو سرو باشد در بوستان میان چمن. سوزنی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. از چمن دولتی که باغ کیان راست گر گل نو رفت نوبهار بماناد. خاقانی. داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا، رنگرزش آفتاب. خاقانی. گر سخن کش بینم اندر انجمن صدهزاران گل برویم زین چمن. مولوی. مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد. سعدی. چمن امروز بهشت است و تو درمی بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است. سعدی. عروس چمن گشت، رشک بهشت بمشاطگی آمد، اردی بهشت. ظهوری (از آنندراج). مگذر ز صفحۀ چمن امروز سرسری تاریخ خسروان جهانست روزگار. اثر (از آنندراج). ، بمعنی باغ و بستان و گلزار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مطلق جایی که در آن انواع درخت یا بوته یا گل کاشته باشند، زمین سبز و خرم را نیز گویند. (برهان). زمین سبز و مرغزار. (انجمن آرا). زمین سبز و خرم و مرغزار. (ناظم الاطباء). مرغ. مرج، در تداول عامه، نام سبزه و گیاهی معروف است که در زمین وسط خیابانها و میدانهای شهر یا در باغها و منازل میکارند تا سبزی خوشرنگ و بادوام آن چشم اندازی خرم و طرب انگیز بوجودآرد. و رجوع به چمن زنی و چمن کاری شود، اسب خوشراه و نرم رفتار را هم گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اسب راهوار و سبک رفتار. و رجوع به چم شود
راه باشد میان بوستان و باغ. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 361). راه راست بود ساخته در میان درختان. راه ساخته بود در میان صف درختان. راهی باشد در باغ میان درختان و از هر دو پهلوی راه درخت نشانده و آن جای نشستنگاه بگذاشته و از ریاحین بر وی کاشته باشد. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 361). صحن باغ و خیابان و بلندیهای اطراف زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. (برهان). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند و در میانش سه برگه و گلها کارند. (رشیدی). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند ودر میانۀ آنها گلها و ریاحین کارند. (آنندراج). نشستنگاه باغ. (انجمن آرا). نشستنگاهی که گرد بگرد آن درختان سایه دار باشد، نیز سوراخی را گویند که زیر درختان بازهشته و سر شاخهای ایشان بهم پیوسته بود. (ازشرفنامۀ منیری). راه بود در باغ و بوستان میان درختان در باز هشته چون زمین کشت و از هر طرف آن درخت نشانده و جای نشستن تهی گذاشته اگر چیزی از بر او از ریاحین کشته بود و اگر نبود. (اوبهی). خیابان که هر طرف آن درخت نشانده باشد. کوچه باغ. مسیری در باغ یا بوستان که زمین آن را جابجای سبزه یا گل کاشته و دو طرف درختان سبز یا میوه دار نشانده باشند: سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی (از فرهنگ اسدی). نگار مرا سرو آزاد خوان کنار من آن سروبن را چمن. فرخی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پرلاله و چاوله. عنصری. روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. دهقان به تعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153). هست قد یار من سرو خرامان در چمن بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن بلکه خد وقد آن زیباصنم را بنده اند ماه تابان بر فلک، سرو خرامان در چمن. سوزنی. میان انجمن سروران روی زمین چو سرو باشد در بوستان میان چمن. سوزنی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. از چمن دولتی که باغ کیان راست گر گل نو رفت نوبهار بماناد. خاقانی. داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا، رنگرزش آفتاب. خاقانی. گر سخن کش بینم اندر انجمن صدهزاران گل برویم زین چمن. مولوی. مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد. سعدی. چمن امروز بهشت است و تو درمی بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است. سعدی. عروس چمن گشت، رشک بهشت بمشاطگی آمد، اردی بهشت. ظهوری (از آنندراج). مگذر ز صفحۀ چمن امروز سرسری تاریخ خسروان جهانست روزگار. اثر (از آنندراج). ، بمعنی باغ و بستان و گلزار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مطلق جایی که در آن انواع درخت یا بوته یا گل کاشته باشند، زمین سبز و خرم را نیز گویند. (برهان). زمین سبز و مرغزار. (انجمن آرا). زمین سبز و خرم و مرغزار. (ناظم الاطباء). مَرغ. مَرج، در تداول عامه، نام سبزه و گیاهی معروف است که در زمین وسط خیابانها و میدانهای شهر یا در باغها و منازل میکارند تا سبزی خوشرنگ و بادوام آن چشم اندازی خرم و طرب انگیز بوجودآرد. و رجوع به چمن زنی و چمن کاری شود، اسب خوشراه و نرم رفتار را هم گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء). اسب راهوار و سبک رفتار. و رجوع به چم شود
مکتوب اطلاع از جانب زمین دار به حاکم که مال الاجارۀ وی حاضر است برای پرداختن. (ناظم الاطباء). عنوان قسمی نامۀ اداری در اصطلاح مأموران وصول مالیات ارضی و تحصیلداران سابق که فعلاً مصطلح و معمول نیست
مکتوب اطلاع از جانب زمین دار به حاکم که مال الاجارۀ وی حاضر است برای پرداختن. (ناظم الاطباء). عنوان قسمی نامۀ اداری در اصطلاح مأموران وصول مالیات ارضی و تحصیلداران سابق که فعلاً مصطلح و معمول نیست
بینی آدمی و حیوانات دیگر باشد به زبان زند و پازند، و به عربی انف گویند. (برهان). به زبان زند و پازند بینی آدمی و دیگر جانوران. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خرطوم و منقار. (ناظم الاطباء)
بینی آدمی و حیوانات دیگر باشد به زبان زند و پازند، و به عربی انف گویند. (برهان). به زبان زند و پازند بینی آدمی و دیگر جانوران. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خرطوم و منقار. (ناظم الاطباء)
نام یکی از حکمای یونان باستان. مولد وی در حدود سال 340 قبل از میلاد و وفات در 273. وی از شاگردان کسنوکراتس است و پس از وی به ریاست حوزۀ درس استاد رسید. کراتس و کرانتر و زنون و ارسزیلاس از شاگردان اویند
نام یکی از حکمای یونان باستان. مولد وی در حدود سال 340 قبل از میلاد و وفات در 273. وی از شاگردان کسنوکراتس است و پس از وی به ریاست حوزۀ درس استاد رسید. کراتس و کرانتر و زنون و ارسزیلاس از شاگردان اویند
در گرگان، به ’همیشک’ که درختچه ای است کوچک و در همه نقاط جنگلهای شمال موجود است، گویند. در تلفظ گرگانیان درختی است که نام علمی آن ’داناراسمزا’ می باشد. و رجوع به همیشک شود به لغت اهالی مازندران، چگلگ و توت فرنگی. (ناظم الاطباء)
در گرگان، به ’همیشک’ که درختچه ای است کوچک و در همه نقاط جنگلهای شمال موجود است، گویند. در تلفظ گرگانیان درختی است که نام علمی آن ’داناراسمزا’ می باشد. و رجوع به همیشک شود به لغت اهالی مازندران، چگلگ و توت فرنگی. (ناظم الاطباء)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 9 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 5 هزارگزی باختر راه شوسۀ صومعه سرا به طاهرگوراب واقع است. جلگه و مرطوب است و 281 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال. محصولش برنج، توتون، سیگار و ابریشم. شغل اهالی زراعت و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 9 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 5 هزارگزی باختر راه شوسۀ صومعه سرا به طاهرگوراب واقع است. جلگه و مرطوب است و 281 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال. محصولش برنج، توتون، سیگار و ابریشم. شغل اهالی زراعت و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)