جدول جو
جدول جو

معنی چفس - جستجوی لغت در جدول جو

چفس
متورم، کسی که بدنش در اثر بیماری متورم شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جایگاه مشبک چوبی یا فلزی که برای پرندگان یا حیوانات وحشی درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرس
تصویر چرس
بند و زندان، برای مثال هر که به قید تو گرفتار شد / تا ندهد جان نرهد زاین چرس (نزاری - لغت نامه - چرس)، شکنجه، آزار، فشار، چرخشت، آنچه درویشان و گدایان از دریوزگی و گدایی جمع کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکس
تصویر چکس
نشیمن باز و شاهین و مانند آن ها، آشیانۀ مخصوص مرغان شکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس
زمان کوتاه
نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند
نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون
نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد
نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد
نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام
نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفت
تصویر چفت
چوب بندی زیر درخت، چوب بستی که شاخه های تاک، کدو و امثال آن ها را روی آن می خوابانند، دارمو، جفت، چفته، سقف خمیده و طاق مانند، سقف گنبدی، طاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرس
تصویر چرس
مادۀ سقزی مخدر و سمی که از گیاه شاهدانه می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ چَ)
نهی) منع از چفسیدن است که بمعنی چسبیدن است یعنی مچسب. (برهان) (آنندراج). کلمه نهی از چفسیدن یعنی مچسب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چسبنده. چفسنده. چپسنده. چفسان. چسبان. و رجوع به چفسان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جفس
تصویر جفس
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سقزی که از برگ شاهدانه گیرندو آن مخدر است و با توتون یا تنباکو در سر چیق یا قلیان ریزند و دود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جای شبکه دار از چوب و برنج و آهن و امثال آن سازند و جانوران پرنده وحشی را در آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفس
تصویر طفس
گاییدن زن را چرکینی چرکین شدن پلید ناپاک، چرک، ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
جان، روح، روان، قوه ای است که بدان جسم زنده است هوائی که از دهان موجود زنده در حال تنفس خارج می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفس
تصویر رفس
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفت
تصویر چفت
زنجیر و قلاب پشت درب تنگ و چسبان را گویند، صفت محکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکس
تصویر چکس
خجالت، شرمندگی، تکه کاغذی که در آن دوا و چیزهای دیگری می پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرس
تصویر چرس
چرخشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرس
تصویر چرس
((چَ رَ))
بند، زندان، شکنجه، آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چفت
تصویر چفت
زنجیر در اتاق، قلاب پشت در
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
چوب بستی که تاک انگور و بیاره کدو و مانند آن را بر بالای آن بخوابانند، سقف، طاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرس
تصویر چرس
چیزهایی که درویشان و گدایان از گدایی جمع کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفس
تصویر تفس
((تَ))
گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرس
تصویر چرس
چراگاه چهارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفس
تصویر نفس
((نَ فْ))
تن، جسم، شخص، ذات، جان، خون، حقیقت هر چیز، روح، روان، جمع نفوس. انفس
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
ماده مخدری است که از مالش دادن سرشاخه های گیاه شاهدانه با دست یا روی پارچه بدست می آید و آن را با توتون یا تنباکو می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفس
تصویر قفس
((قَ فَ))
محفظه ای برای نگه داری پرندگان، استخوان جناغ سینه، زندان، هر جای تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفس
تصویر نفس
((نَ فَ))
دم، هوایی که با تنفس وارد ریه می شود، مهلت، زمان، جمع انفاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چفت
تصویر چفت
((چُ))
تنگ و چسبان، مقابل فراخ گشاد، جامه تنگ و چسبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
میک زدن، مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی