جدول جو
جدول جو

معنی چفرسته - جستجوی لغت در جدول جو

چفرسته
(چَ رُ تَ / تِ)
ماشورۀ جولاهگان باشد. (برهان). بمعنی ’جغرشته’ و صورتی از تلفظ و نوشتۀ آن است. (از انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان که برتاتره پیچند و جامه ببافند و ’ماشوره’ گویند. (رشیدی). ماشورۀ جولاهگان. (ناظم الاطباء). ماشوره. (فرهنگ نظام). جغرسته و جفرشته و چغرسته. و رجوع به جغرسته و جفرسته و چغرشته شود، ریسمان خامی را نیز گویند که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود. (برهان). ریسمان خامی که در وقت رشتن بر دوک پیچد. (ناظم الاطباء). ریسمانی که بر چوبی پیچند و با آن پارچه بافند. (فرهنگ نظام). جفرسته و چفرسته وجغرشته. و رجوع به جغرسته و جفرسته و چغرشته شود
لغت نامه دهخدا
چفرسته
(چَ رَ تَ / تِ)
کلبتین و انبر مانندی که جراحان بدان رگها را گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورسته
تصویر نورسته
(دخترانه)
تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفرسته
تصویر جفرسته
ماسوره، نخی که هنگام ریسیدن پنبه دور دوک پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغرشته
تصویر چغرشته
ماسوره، نخی که هنگام ریسیدن پنبه دور دوک پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مؤنث واژۀ عفریت، موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آنکه تعلقات دنیوی ندارد، آزاده، آزاد، رهاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
فرستاده، برای مثال به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی - ۱/۱۰۸)، فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
خسته، زخمی و بر زمین کشیده شده، برای مثال او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)، پایمال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررسته
تصویر بررسته
روییده، رسته، کنایه از واقعی، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رِ تَ / تِ)
گروهۀ ریسمانی باشد که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود، بشکل مخلوطی یا اهلیلجی. (برهان). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را پنام و فرموک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود و آن را رغونه و پناغ و فرموک نیز گویند. (جهانگیری). ریسمان بر دوک پیچیده که به هندی پندیا گویند. (غیاث). گروهۀ ریسمانی که هنگام رشتن بر دوک پیچیده میشود. (ناظم الاطباء). چغرسته و چفرسته. گلولۀ نخی که هنگام پنبه رشتن از پیچیدن نخ بر دوک فراهم آید. و رجوع به پناغ و چغرسته و چفرسته و فرموک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ ءِ چَ تَ)
نام دریاچۀ ارومیه است. مؤلف ’مزدیسنا’ در توضیح لغت ’خنجست’ نویسد: ’در اصل میبایست ’چیچست’ باشد چه در اوستا ’چئچسته’ نام دریاچۀ ارومیه است’. (مزدیسنا تألیف دکترمعین چ 1 حاشیۀ ص 208)... (طبق سنت) تولد زرتشت در حدود دریاچۀ چئچستۀ آذربایجان که در قلمرو اقوام آریائی بود اتفاق افتاد. (از مزدیسنا ص 96). رجوع به چچست و چیچست شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ، رُ تَ / تِ)
مطلق نباتات و گیاه بی ساق باشد. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). گیاه تنه دار و غیرتنه دار. (شرفنامۀ منیری). مقابل بربسته بمعنی جماد. ضد بربسته. (شرفنامۀ منیری) : عضدالدوله تمثال آن بر در شیراز در محلی موسوم به سوق الامیر به اتمام فرمود... ملک قوزاز را فرمود چون می بینی، ملک قوزاز گفت امثال این مواضع و متنزهات به دوام عیش و ثبات عشرت امیر آراسته باد و جهت ابداع عجائب اشکال واستحداث غرائب برین سؤال ذات معلی باقی و پابسته این از مقولۀ فعل است و آن از قبیل انفعال یعنی بربسته دگر باشد و بررسته دگر. (ترجمه محاسن اصفهان).
میگفت بدندان بتم عقد درر
من هم چو توام لطیف و پاکیزه گهر
خندان خندان بنازگفتش خاموش
بررسته دگر باشد و بربسته دگر.
(از انجمن آرا) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش نطنز شهرستان کاشان. دارای 1000 تن سکنه. آب آنجااز 11 رشته قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات، ابریشم، حبوب و انواع میوه جات است. سردسیری. شغل اهالی زراعت و عده ای برای تأمین معاش به طهران رفته و برمیگردند. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه فرعی بشوسه ودبستان دارد. بنای معصوم زاده روی تپۀ کنار آبادی از آثار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، دلو بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
نام قدیم بیت اللحم واقع در فلسطین است. (از قاموس الاعلام ترکی). اسم سابق بیت اللحم بود. ازسفر اول تواریخ مستفاد میشود که افراته اسم مردی بود که بیت اللحم را برپا کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ فَ)
پادشاه شهر فغنشور و آن شهری است از ملک چین و مردم آنجا بسیار جمیل و خوش صورت می باشند. (برهان) :
فرستوه شاه فغنشور بود
کز اختر به شاهیش منشور بود.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عِ تَ)
مؤنث عفریت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
تازه روییده. نهال. (ناظم الاطباء). نورس. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده. تازه. شاداب:
زین سپس وقت سپیده دم هر روزبه من
بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم.
فرخی.
که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگس ها و زراندود پیکانها.
ناصرخسرو.
از چمن دهر بشد ناامید
هر گل نورسته که از گل بزاد.
مسعودسعد.
به نورستگان چمن بازبین
مکش خط بر آن خطۀ نازنین.
مسعودسعد.
این همه نورستگان بچۀ نورند پاک
خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب.
خاقانی.
هست چون نورسته نی مرد هنرمند از قیاس
تا فزونتر می شود بند دگر می زایدش.
(از تاج المآثر).
گیاهان نورسته از قطره پر
چو بر شاخ مینابرآموده در.
نظامی.
نورسته گلی چو نار خندان
چه نار و چه گل، هزارچندان.
نظامی.
از پی آن گل نورسته دل ما یارب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَرْ، رَ تَ / تِ)
مرکّب از: بر + رسته بمعنی رها شده و برآمده، رجوع به رسته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) :
بگذر ز شر اگر نبود خیری
نارسته به ز خار بود رسته.
ناصرخسرو.
مرغ پرنارسته چون پران شود
لقمۀ هر گربۀ دران شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ تَ / تِ)
فرستاده. چیزی که به جهت کسی فرستند. (برهان) ، رسول. (برهان). سفیر. قاصد. ایلچی. (یادداشت به خط مؤلف) :
زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار
از خود به تن خویش رسول است و فرسته.
رودکی.
فرسته فرستاد با خواسته
غلامان و اسبان آراسته.
دقیقی.
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامۀتو نوا و فرسته شد.
دقیقی.
فرسته چو باد اندرآمد ز جای
بیاورد یاقوت نزد همای.
فردوسی.
فرسته ز مازندران رفت زود
چو مرغ پرنده، به کردار دود.
فردوسی.
به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین.
فردوسی.
چون خبر یافت شادبهر آن روز
کآمدستش فرستۀ بهروز.
عنصری.
بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان راز نامه مر او را نمود.
اسدی.
نویدی است پیری، که مرگش خرام
فرسته است و موی سپیدش پیام.
اسدی.
فرسته کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی.
، پیغمبر. (برهان). رسول الله ، فرشته. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرستاده و فرشته شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ تَ / تِ)
چفرسته. (شرفنامۀ منیری). گروهۀ ریسمانی که هنگام رشتن بر دوک پیچیده میشود. و رجوع به چفرسته و چغرشته شود، آلتی است که جولاهان را بوداز گل و نی در او باشد. (صحاح الفرس) ، زبانۀ آتش. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغرزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
تازه روییده نونهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آزاده، آزاد شده، فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسته
تصویر نارسته
نجات نیافته رها نشده مقابل رسته. نروییده نمو ناکرده مقابل رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
کوفته پایمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسته
تصویر بررسته
گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
فرستاده، رسول سفیر: فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یاد گیر. (گرشاسب نامه 265)، جمع فرستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفرسته
تصویر جفرسته
ماسوره چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
مونث عفریت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریته
تصویر عفریته
((عِ تِ))
مؤنث عفریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
((فَ خَ تِ))
خسته، کشته و بر زمین کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
((رَ تِ))
فروتن، خاضع، رها شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
((فِ رِ تِ))
روانه کرده، سفیر، پیغامبر، رسول، فرستاده
فرهنگ فارسی معین