جدول جو
جدول جو

معنی چغانه - جستجوی لغت در جدول جو

چغانه
از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغان، چغنه، برای مثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
تصویری از چغانه
تصویر چغانه
فرهنگ فارسی عمید
چغانه
(چَ نَ / نِ)
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صغانه. ونخ. معزف و معزفه. (منتهی الارب) :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.
کسائی.
وقتی که چون سرود سرایی بباغ
یا در چمن چغانه نهی برکنار.
فرخی.
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم.
منوچهری.
بهنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.
ناصرخسرو.
دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار.
خاقانی.
چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم
بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ.
سپاهانی (از شرفنامه).
این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است.
مولوی.
دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
چشم بر گوشۀ چغانه کند.
ابن یمین.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.
حافظ.
بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق
به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو:
مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن
مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی.
وفائی.
و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی:
مطرب عشق میزند هردم
چنگ در پردۀ چغانۀ دل.
مجیر بیلقانی (از انجمن آرا).
، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چغانه
(چَ نَ / نِ)
مردم کوشنده و سعی کننده را گفته اند. (از برهان). کوشش کننده و جاهد و ساعی و محنت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان شود
لغت نامه دهخدا
چغانه
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
چغانه
((چَ نِ))
از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند
فرهنگ فارسی معین
چغانه
ساز، قانون، شعر، قصیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چغامه
تصویر چغامه
چکامه، شعر، قصیده، چامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغانه
تصویر مغانه
به روش مغان، مانند مغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغانی
تصویر چغانی
از مردم چغان، برای مثال چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی - ۷/۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغانه
تصویر سغانه
خانۀ زیرزمینی، سرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، برای مثال همچو بلبل لحن و دستان ها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو - ۲۸۱)، کدویی که در آن شراب کنند، حیوان، جانور، برای مثال چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو را بر «چمانه» (ناصرخسرو - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رِ)
فروگرفتن ابر همه آسمان را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغان الغیم السماء، فروگرفت ابر همه آسمان را. (منتهی الارب). پوشانیدن ابر آسمان را: اغان الغین (لغه فی الغیم) السماء، البسها. (از اقرب الموارد) ، بریدن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن لباس: اغتدف الثوب، قطعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چغان و اهل چغان. منسوب به ’چغان’ که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است. اهل چغان. تنی از مردم چغان. از مردم چغانیان:
چغانی و ختلی و بلخی ردان
بخاری و از غرچگان موبدان.
فردوسی.
چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز بر هر کسی تار و تلخ.
فردوسی.
رازیت جز آن گفت کان چغانی
بلخیت نه آن گفت کان بخاری.
ناصرخسرو.
و رجوع به چغانیان و صغانی شود، منسوب به خاندان امرای چغانیان. یکتن از افراد خاندان چغانیان که امرای این خاندان سالها در خراسان و ری جبال و دیگر جاهای ایران امارت و حکمروائی داشته اند و احمد بن بکر و احمد بن محمد، ملقّب به فخرالدوله مظفر بن محتاج مکنی به ابوسعد از آن جمله معروفند. و رجوع به چغانیان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
سرواد و شعر و چکامه. (فرهنگ اسدی ذیل لغت سرواد حاشیۀ ص 107) قصیده را گویند و آن بیتی چند باشد متوازیۀ متشارکه در ردیف و قافیه. مبتنی بر مطلعی و گریز و شرطیه زیاده بر هفده بیت. (برهان). بمعنی قصیده و شعر. (انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح عروض، قصیده یعنی بیتی چند متوازی و مشترک در ردیف و قافیه. و دارای مطلعو گریز و شرطیه و زیاده بر هفده بیت. (ناظم الاطباء). مبدل چگامه. (فرهنگ نظام). قصیده و چکامه و چگامه. نوعی از اقسام شعر که در اصطلاح عروضی قصیده و چکامه نیز گویند. و رجوع به چکامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
میوۀ نارس را گویند. (برهان). بمعنی میوۀ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نارس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). در تداول عامۀ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند اطلاق میشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام، جوقی از مرغان بود. (فرهنگ اوبهی). جمعیت طیور. (شعوری). جغاله. چقاله. جفاله:
ز مرغ و آهو دانم به جویبار و بدشت
ازین چغاله چغاله وز آن قطار قطار.
عنصری (از فرهنگ اوبهی) ؟
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغاله ز غرمان رمه.
اسدی.
و رجوع به جغاله و جفاله شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع کهکیلویۀ فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
از آلات سرود است. معرب چغانه. (منتهی الارب). چغانه. (مهذب الاسماء) (السامی). کمانچه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ)
نام قبیله ای از قبایل خوزستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. در سه هزارگزی باختر نقده و 1500 گزی شمال شوسه به نقده واقع شده است و 695 تن سکنه دارد. از رود خانه گدار آبیاری میشود و محصولش غلات، توتون چغندر و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری و صنایع دستی از قبیل جاجیم بافی اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
بمعنی چغانه است. (اوبهی) ، چکّه. لکّه:
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش
کت همه جامه چکانه برچکید.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چِ نِ)
دهی از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 43 هزارگزی جنوب خاوری بیجار و 7هزارگزی شمال خاوری سلامت آباد و راه شوسه واقع است. تپه ماهوری و معتدل است و 115 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه تلوار. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است، لیکن در فصل تابستان از سلامت آباد با اتومبیل هم میتوان بدانجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ / نِ)
به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان). حیوان را نامند. (جهانگیری). جاندار و حیوان. (ناظم الاطباء). چم. ورجوع به چم شود، میانه و وسط. (ناظم الاطباء) ، جرعۀ شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیۀ فرهنگ چ اقبال ص 447). نصف کدوی نقاشی کرده که بدان شراب خورند. (از برهان) (ناظم الاطباء). کدوی منقش که در آن شراب خورند. (رشیدی). نیم کدوی منقش بصورت پیاله که در آن شراب خورند. (غیاث). نیم کدوی منقش که در آن شراب خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). کدوی منقش که شراب در آن کنند. (صحاح الفرس) (اوبهی). نیم کدوی تراشیدۀ رنگ و رنگار کرده که در آن شراب می خورده اند. ظرفی چون صراحی ومانند آن که در آن شراب فرومی ریخته اند:
چو از چمانه به جام اندرون فروریزد
هوای ساغر و صهبا کند دل ابدال.
منجیک.
زاد همی ساز وشغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چمانه.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
گهی خفت بر سنبل و یاسمن
گهی با چمانه چمان در چمن.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
دیو بخندد به تو چو تو بنشینی
روی به محراب و دل بسوی چمانه.
ناصرخسرو.
دریا کش از آن چمانۀ رز
کو ماند کشتی گران را.
خاقانی.
داد عمر از زمانه بستانیم
جان به وام از چمانه بستانیم.
خاقانی.
، پیالۀ شراب را گویند. (برهان). پیالۀ شراب. (جهانگیری ذیل چمان). ظرف شراب. (انجمن آرا) (آنندراج). پیاله. (شرفنامۀ منیری). پیمانۀ شراب. (ناظم الاطباء). جام شراب. ساغر شراب:
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکندواندر شود در زاویه.
منوچهری.
منتظری که از فلک خوانچه زریر آیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه می بری ؟
خاقانی.
رجوع به چمان شود، کوزه بود که سرش تنگ باشد. (جهانگیری). چمانچی:
می بسفال خام نوش اینت چمانۀ طرب
لب به کلوخ خشک مال اینت شمامۀ طری.
خاقانی.
رجوع به چمانچی شود، پیمانۀ جمشید. (ناظم الاطباء). جام جم
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
زیرزمین و سردابه. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول که در جنوب باختری دزفول و در باختر رود خانه دز واقع است. هوایش گرمسیری است و سکنۀ این دهستان و آبادیهای تابع آن 6 هزار تن میباشند. آبش از رودخانه و چاه. محصول عمده اش غلات و شغل بیشتر اهالی دیم کاری است. این دهستان از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قصبۀ چنانه که به ’چنانه محمد’ معروف است مرکز دهستان میباشد. قریه های مهم این دهستان عبارتند از: عشیره، زامل فعیل، زمد و ساکنان این قراء ازطوایف مختلف اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغانه
تصویر مغانه
منسوب به مغان مربوط به مغان. شرابی که زردشتیان بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته چغانه چکانه از ابزار های خنیا کفچکی است که بدان چند زنگوله آویخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوه نارس مثل بادام و زرد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
شعر، قصیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
ظرفی که در آن شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
((چَ لِ))
میوه نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
کدویی که در آن شراب کنند، صراحی، پیاله شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمانه
تصویر چمانه
((چَ نِ))
حیوان، جانور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چکامه
فرهنگ فارسی معین