جدول جو
جدول جو

معنی چمانه

چمانه
(چَ نَ / نِ)
کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیۀ فرهنگ چ اقبال ص 447). نصف کدوی نقاشی کرده که بدان شراب خورند. (از برهان) (ناظم الاطباء). کدوی منقش که در آن شراب خورند. (رشیدی). نیم کدوی منقش بصورت پیاله که در آن شراب خورند. (غیاث). نیم کدوی منقش که در آن شراب خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). کدوی منقش که شراب در آن کنند. (صحاح الفرس) (اوبهی). نیم کدوی تراشیدۀ رنگ و رنگار کرده که در آن شراب می خورده اند. ظرفی چون صراحی ومانند آن که در آن شراب فرومی ریخته اند:
چو از چمانه به جام اندرون فروریزد
هوای ساغر و صهبا کند دل ابدال.
منجیک.
زاد همی ساز وشغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چمانه.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
گهی خفت بر سنبل و یاسمن
گهی با چمانه چمان در چمن.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
دیو بخندد به تو چو تو بنشینی
روی به محراب و دل بسوی چمانه.
ناصرخسرو.
دریا کش از آن چمانۀ رز
کو ماند کشتی گران را.
خاقانی.
داد عمر از زمانه بستانیم
جان به وام از چمانه بستانیم.
خاقانی.
، پیالۀ شراب را گویند. (برهان). پیالۀ شراب. (جهانگیری ذیل چمان). ظرف شراب. (انجمن آرا) (آنندراج). پیاله. (شرفنامۀ منیری). پیمانۀ شراب. (ناظم الاطباء). جام شراب. ساغر شراب:
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکندواندر شود در زاویه.
منوچهری.
منتظری که از فلک خوانچه زریر آیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه می بری ؟
خاقانی.
رجوع به چمان شود، کوزه بود که سرش تنگ باشد. (جهانگیری). چمانچی:
می بسفال خام نوش اینت چمانۀ طرب
لب به کلوخ خشک مال اینت شمامۀ طری.
خاقانی.
رجوع به چمانچی شود، پیمانۀ جمشید. (ناظم الاطباء). جام جم
لغت نامه دهخدا