جدول جو
جدول جو

معنی چشمک - جستجوی لغت در جدول جو

چشمک
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
تصویری از چشمک
تصویر چشمک
فرهنگ فارسی عمید
چشمک
پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره، مصغر چشم، چشم کوچک، چشم زیبا، برای مثال آن خال چو مشک دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳ - ۵۲۱)، به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی - ۵۰۱)
عینک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینک، چشم فرنگی
چشمک زدن: بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره، خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
تصویری از چشمک
تصویر چشمک
فرهنگ فارسی عمید
چشمک
(چَ / چِ مَ)
تصغیر چشم و چشم کوچک. (برهان). مصغر چشم است. (انجمن آرا) (آنندراج). مصغر چشم یعنی چشم کوچک. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چشم کوچک. چشم خرد. چشم ریز، چشم هم بنظر آمده است که بعربی عین خوانند. (برهان). چشم و عین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چشمک
(چَ / چِ مَ)
عینک را گویند و آن چیزی است معروف. (برهان). فارسی عینک است. (انجمن آرا) (آنندراج). عینک. (ناظم الاطباء). چشم فرنگی. آلتی برای تقویت قوه باصره مرکب از دو شیشۀ مدور که بوسلۀ میلۀ فلزی بیکدیگر متصل است که برابر چشم ها قرار گیرند و دارای دو دستۀ فلزی است که انتهای آن منحنی است و بر بالای گوش نهند، و گاه چشمک فاقد دسته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به عینک و چشم فرنگی شود، پای افزار و کفش را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چشمک
(بَ)
کنایه از ایماء و اشارۀ بچشم. (برهان). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشۀ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج). غمزه و ایماء و اشارۀ چشم. (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن. (فرهنگ نظام). رجوع به چشمک زدن و چشمک کردن شود
دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان). بمعنی چشام. (انجمن آرا) (آنندراج). چاکسو. (ناظم الاطباء). چشم. رجوع به چشم و چشام شود، گیاهی که آن را بتازی ’اضراس الکلب’ خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چشمک
ایماء و اشاره با پلک زدن
تصویری از چشمک
تصویر چشمک
فرهنگ لغت هوشیار
چشمک
((~. مَ))
چشم کوچک، اشاره با گوشه چشم، عینک
تصویری از چشمک
تصویر چشمک
فرهنگ فارسی معین
چشمک
اشاره با گوشه چشم، اشارت نظربازانه، ایما، نظربازی، کورسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشمک
حرکت پلک چشم با هدف اشاره یا پیام عاشقانهچشمک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه
تصویر چشمه
(دخترانه)
مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، برای مثال هر کجا چشمهای بود شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی - ۶۸)
نمونه مثلاً یک چشمه از دیوانه بازی های برادرم را دیدی،
سوراخ ریز مثلاً چشمۀ سوزن، منبع، مبدا و اصل چیزی،
خورشید، آفتاب، سوراخ ریز در پارچه یا جامه، حلقه های ریز زره و کمربند
چشمۀ آتش فشان: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ آفتاب: کنایه از خورشید
چشمۀ الیاس: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمه چشمه: ویژگی که سوراخ های بسیار داشته باشد مانند لانۀ زنبور، سوراخ سوراخ، ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ های بسیار پیدا شده باشد
چشمۀ حیات: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴)
چشمۀ حیوان: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
چشمۀ خاوری: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ خضر: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹)
چشمۀ روز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ روشن: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ زندگی: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمۀ سیماب: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ سیماب ریز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ قیر: کنایه از شب
چشمۀ قیرگون: چشمۀ قیر، کنایه از شب
چشمۀ گرم: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نوربخش: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نوش: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمۀ هور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمک
تصویر چرمک
گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شود، بادریسۀ دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشمک
تصویر پشمک
نوعی شیرینی، به شکل تارهای سفید دراز شبیه پشم، که از شکر درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشمک
تصویر وشمک
کفش چرمی پای افزارچرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
جائی که آنجا آب جوشد و روان شود
فرهنگ لغت هوشیار
مصغر پشم، نوعی شیرینی که از شکر و روغن بو داده بشکل تارهای سفید دراز مانند پشم درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشمک
تصویر وشمک
((وَ مَ))
کفش چرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
((چَ مِ یا چَ مَ))
جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید، سوراخ ریز، منبع، اصل، آب اندک، چیز اندک، قسم، نوع، ممر معاش
فرهنگ فارسی معین
((پَ مَ))
نوعی شیرینی از شکر و روغن بو داده که به شکل تارهای سفید و دراز شبیه پشم درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمی
تصویر چشمی
اپتیک، عینک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
Spring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
source
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
manantial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
झरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
mata air
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
น้ำพุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
bron
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
sorgente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
nascente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
źródło
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
джерело
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
Quelle
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
источник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
מַעְיָן
دیکشنری فارسی به عبری