معنی چشتی - جستجوی لغت در جدول جو

چشتی

لغت نامه دهخدا

آشتی

(دخترانه)

دوستی و پیوند دوباره بعد از رنجش و آزردگی، سازش و صلح

فرهنگ نامهای ایرانی

آشتی

سازش و دوستی پس از قهر و نزاع، صلح، برای مثال چو از آشتی شادی آید به چنگ / خردمند هرگز نکوشد به جنگ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۶)

فرهنگ فارسی عمید

پشتی

قرارگرفته در پشت چیزی، هر چیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند، کنایه از پشت وپناه، حامی، یار و یاور، کنایه از نگهبان، کنایه از حمایت، برای مثال که ایشان به پشتی من جنگ جوی / سوی مرز ایران نهادند روی (فردوسی - لغت نامه - پشتی)

قرارگرفته در پشت چیزی، هر چیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند، کنایه از پشت وپناه، حامی، یار و یاور، کنایه از نگهبان، کنایه از حمایت، برای مِثال که ایشان به پشتی من جنگ جوی / سوی مرز ایران نهادند روی (فردوسی - لغت نامه - پشتی)

فرهنگ فارسی عمید

کشتی

از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً کنایه از وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد

فرهنگ فارسی عمید

دشتی

زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، علق

فرهنگ فارسی عمید

گشتی

پاسبان یا نگهبانی که باید در مسافت معینی گردش و نگهبانی کند

فرهنگ فارسی عمید

دشتی

مربوط به دشت، صحرایی، در موسیقی آوازی از ملحقات دستگاه شور

فرهنگ فارسی عمید

هشتی

راهرو سقف دار هشت ضلعی که در جلو در ورودی خانه ساخته می شد

فرهنگ فارسی عمید

چرتی

کسی که چرت می زند و در حال چرت زدن است، چرت زننده،

فرهنگ فارسی عمید

خشتی

ساخته شده از خشت مثلاً خانۀ خشتی،
ویژگی یکی از قطع های کتاب مثلاً قطع خشتی،
دارای شکل یا نقش مربع مثلاً کاغذ خشتی،
از طرح های قالی مثلاً قالی خشتی

فرهنگ فارسی عمید

چشتیه

سلسله ای از صوفیان هند منسوب به خواجه ابواحمد چشتی (از مردم چشت، قریهای در نزدیکی هرات) که در قرن چهارم هجری می زیسته

فرهنگ فارسی عمید

مشتی

نوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی، برای مثال زمین برسان خون آلود دیبا / هوا برسان نیل اندود مشتی (دقیقی - ۱۰۶)

فرهنگ فارسی عمید

چشته

طعمه ای که به حیوانات می دهند

فرهنگ فارسی عمید

پشتی

هر چیزی که پشت سر بگذارند و بان تکیه دهند و حامی ونگهبان هم گویند

فرهنگ لغت هوشیار

چشنی

چیزی که باندازه چشیدن باشد آن قدر از خوراک که برای مزه کردن بجشند مزه، مقداری اندک ترشی مانند آب غوره سرکه و رب انار که بخوراک زنند، کلاهک فلزی که در ته مقداری اندک ماده قابل انفجار تعبیه شده و آنرا در ته فشنگ یا در تفنگهای سر پر برای آتش کردن تفنگ بکار برند، نمودار نمونه، مزه. یا چاشنی دل. سخنان لطیف و دلکش

فرهنگ لغت هوشیار

چستی

چالاکی و زبر دستی و جلدی و تیز دستی و بیداری و سرعت

فرهنگ لغت هوشیار

چشته

چاشت، طعمه نواله، غذایی که بحیوانات (ماهیان جانوران درنده و غیره) دهند، چاشنی مزه، کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنها را حریصص بشکار کنند

فرهنگ لغت هوشیار

زشتی

بد گلی بد منظری مقابل زیبایی جمال، بدی ناپسندی قبح: (زشتی این عمل بر کسی پوشیده نیست)

فرهنگ لغت هوشیار

آشتی

دوستی از نو کردن، ترک جنگ

فرهنگ لغت هوشیار

دشتی

منسوب به دشت صحرایی، یکی از آوازهای ایرانی و آن نمونه ایست از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گه چنان موثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه میفشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است. (نوت شاهد حجاز) گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت (خالقی. مجله موزیک)

فرهنگ لغت هوشیار

خشتی

منسوب به خشت مانند خشت، خانه ای که از خشت سازند، مربع چهار گوشه

فرهنگ لغت هوشیار

کشتی

سفینه، وسیه نقلیه ای که در روی آب حرکت میکند زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون بکار بردن آلات و اسباب بقصد بر زمین افکندن، هم نبرد، مصارعت

فرهنگ لغت هوشیار

گشتی

پاسبان شب نگهبان شب عسس گزمه، دسته ای از نگهبانان که باید محوطه معینی را مراقبت و نگهبانی نمایند و پیوسته در آن محوطه حرکت کنند

فرهنگ لغت هوشیار

مشتی

مشهدی اهل مشهد، خراج و دست و دل باز و خوش سر و وضع، داش لوطی جوانمرد. نوعی پارچه حریر لطیف و نازک: زمین برسان خون آلوده دیبا هوا برسان مشک اندوده مشتی. (دقیقی) آن مقدار از هر چیز که در دست بگنجد چون پنجه را بهم آورند یک مشت: جلو آینه مشتی گندم پاشیده رویش سوزنی ترمه می اندازند، گروهی اندک: و از کافه ساکنان دو ولایت بهشت آسا جز مشتی اطفال وعورت و بعضی از صناع و محترفه... یا مشتی زیاد. گروه مخالف و مردود و حقیر. یا مشتی شرار. ستاره های آسمان، هفت سیاره

فرهنگ لغت هوشیار