جدول جو
جدول جو

معنی چرگر - جستجوی لغت در جدول جو

چرگر(چُ گَ)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر.
زینبی (از فرهنگ اسدی).
بوس و نظرم حلال باشد با یار
این معنی من گرفتم از چرگر.
ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا).
، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) :
بر پی شیر دین یزدان شو
کز پس چرگر امت است بتاز.
ناصرخسرو (از جهانگیری).
، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چرگر(چَ گَ)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چرگر(چَ گَ)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) :
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر.
؟ (از فرهنگ اسدی).
ز آوای مطرب ز دستان چرگر
دل من تپان همچو ماهی است در بر.
شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورگر
تصویر ورگر
(پسرانه)
با دوام (نگارش کردی: وهرگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
تخت، تخت پادشاهی
دادگر، از نام های باری تعالی، گروگر، برای مثال چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وچرگر
تصویر وچرگر
قاضی، فتوی دهنده، مفتی، حاکم شرع، برای مثال بوسه و نظرت حلال باشد باری / حجت دارم براین سخن ز وچرگر (زینبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
کسی که پیشه اش ساختن زینت آلات و چیزهای دیگر از زر است، طلاساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمگر
تصویر چرمگر
کسی که پوست حیوانات را دباغت میکند و چرم می سازد، چرم ساز، دباغ، پوست پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگر
تصویر سرگر
گیوه دوز، گیوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراگر
تصویر چراگر
چرندهبرای مثال گهی با چرنده چراگر شدی / گهی با پرنده پرآور شدی (خواجو - ۴۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند، برای مثال عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی - ۱۰۲)
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، بردال، پردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگر
تصویر درگر
درودگر، چوب تراش، نجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرچر
تصویر چرچر
خوشی، خوش خوراکی، آمادگی اسباب عیش و خوشی
چرچر کردن: خوش چریدن، خوب خوردن و خوش بودن، مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ چَ گَ)
مفتی. فتوی دهنده، پیغمبر و رسول. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). (مشتق از وزاره به معنی گداره و گر علامت فاعلی) گذارش گر. و کلمه وزیر نیز معرب همین وچر است. (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز وچرگر.
زینبی.
در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی که کتابت آن در 776 هجری قمری است مینویسد: چرگر، سرودگوی بود. شاعر گوید:
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
به بزم ساخته، رود آخته دوصد چرگر
و چرگر دیگر مفتی بود. زینبی گوید:
بوسه ونظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن روا چرگر. (کذا).
چنانکه مشهود است کلمه چرگراست نه وچرگر برای اینکه بعد از چرگر به معنی سرودگوی مینویسد چرگر دیگر لیکن شعر زینبی را که شاهد می آورد مصرع دوم طوری است که اگر ز وچرگر بخوانیم وزن درست میشود و فرهنگها از همین جا به اشتباه افتاده اند ولی بی شبهه مصراع ثانی غلط است و شاید اصل چنین بوده: حجت دارم بر این سخن از چرگر یا بر چرگر یا ز گفتۀ چرگر، با اینهمه کلمه ای در پهلوی هست بدینصورت ’واژی تاژ’ به معنی قاری و نمازگزار و خوانندۀ ادعیۀ دینی و امثال آن است. واﷲ اعلم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وراگر اگر هم عجزنبود از قدر ورگر بود جاهلی از عاجزی بدتر بود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که برگهایش کامل و پنجه یی و گلهایش آبی یا بنفش و یا زردند و گل آذینش خوشه یی است. میوه این گیاه شبیه باقلا ولی کوچکتر از آنست و دانه هایش ریزتر از یک نخود و سیاه رنگ است و آنها را باقلای نبطی گویند. ازین گیاه بمنظور تغذیه دامها و از دانه اش جهت تغذیه انسان مانند غلات دیگر استفاده میشود باقلای مصری جرجر جرجر مصری باقلای قبطی ترمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشگر
تصویر چشگر
چاشنی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
بمعنی زر ساز، کسی که بازر کار می کند، صیاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وچرگر
تصویر وچرگر
فتوی دهنده، مفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراگر
تصویر چراگر
چرنده چرا کننده حیوانی که علف بخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گَ گَ))
دادگر، یکی از نام های خداوند، تخت پادشاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وچرگر
تصویر وچرگر
((~. گَ))
مفتی، حاکم شرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گُ گُ))
بسیار و پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
((زَ گَ))
سازنده زیورآلات طلایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
((پَ گَ))
طوق، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می کرده اند و گاه بر گردن اسب می انداختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگر
تصویر چنگر
آنقوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
طلافروش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
Flashy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
броский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
auffällig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
показний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
krzykliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
浮夸的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
chamativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
vistoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی