جدول جو
جدول جو

معنی چرن - جستجوی لغت در جدول جو

چرن
(چُ رُ)
دهی از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 17هزارگزی شمال خاوری بخش و 17هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 502 تن سکنه دارد. آبش از رود ایشلق محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
چرن
چرند، حرف بیهوده، دام یا انسان اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرند گفتن
تصویر چرند گفتن
سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرند
تصویر چرند
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
چرند بافتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن، چرند گفتن
چرند و پرند: چرندپرند، سخن بیهوده و بی معنی، یاوه
چرند گفتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرنگ
تصویر چرنگ
چرنگیدن، جرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرند و پرند
تصویر چرند و پرند
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرند و پرند
تصویر چرند و پرند
چرند و پرند، حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رَ)
یاوه گویی. حرف مفت زنی. مهمل بافی. پرت و پلا گویی. رجوع به چرند و پرند گفتن و چرندگوی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانۀ گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی ’غضروف’ خوانند. (برهان) (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء) ، بمعنی چرنده هم آمده است. (برهان) (آنندراج). حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چرنده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، توتون و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. این آبادی را باصطلاح محل ’چرنو’ هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ دَ / دِ)
حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده. (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام. سائم. سوام. (منتهی الارب). ج، چرندگان:
چرنده دیولاخ آکنده پهلو
تنی فربه، میان چون موی لاغر.
عنصری.
.... یا باغ یا چرنده یا کشت یا بستان یا ازین اقسام ملک که عادت بداشتن آن جاری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده. (قصص الانبیاء ص 16). وی (اسب) شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه)، چرندو را نیز گویند که ’غضروف’ باشد. (برهان) .چرندو را نیز گویند. (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء). رجوع به چرندو شود، هر جانور خزنده. (ناظم الاطباء).
- چرنده و پرنده، آنکه چرد و آنکه پرد. آنکه بر زمین چرا کند و آنکه بر هوا پرواز نماید. در اصطلاح عوام، کنایه است از موجود زنده، و همه نوع جاندار بطور اعم
لغت نامه دهخدا
(چَرَ)
منسوب به چرند است و عوام آنرا به ’چرندیات’ جمع بسته اند و امروزه در تداول عامه استعمال جمع آن از مفردش متداول تر است. رجوع به چرند شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن:
چرنگیدن گرزۀ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ بارد سپهر.
فردوسی.
ز آواز اسبان و بانگ سران
چرنگیدن گرزهای گران.
فردوسی.
رجوع به چرنگ شود.
، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها:
ز بس نالۀ کوس با کره نای
چرنگیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
به ابر اندرآمد دم کره نای
چرنگیدن گرز و هندی درای.
فردوسی.
رجوع به چرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ دُ)
یاوه گوی. مهمل گوی. گویندۀ سخن بیهوده و بی معنی. چرت و پرت گوی. گویندۀ پرت و پلا. حرف مفت زن. مهمل باف. رجوع به چرند و چرند گفتن و چرند گویی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
آوازی که بسبب پی درپی زدن شمشیر و گرز و امثال آن برآید. (برهان) (آنندراج). آوازی که از برخورد پی درپی شمشیر و گرز برآید. (ناظم الاطباء). جرنگ. چاک چاک. چاکاچاک. رجوع به جرنگ شود، صدا و آواز درای و زنگ را هم گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز درای. صدای زنگ و جرس. جرنگ:
ز غریدن کوس و شیپور و نای
ز بانگ جرس وز چرنگ درای.
فردوسی.
خروش آمد و نالۀ کرنای
هم ازپشت پیلان چرنگ درای.
فردوسی.
از آن های وهوی و چرنگ درای
بکردار طهمورثی کرنای.
فردوسی.
رجوع به جرنگ شود، صدا و آوازی را نیز گفته اند که درمیان کوه و گنبد بسبب خوردن چیزی بر چیزی پیچد. (برهان) (آنندراج). صدا و صوت انعکاس که از کوه و گنبد و جز آن برآید. (ناظم الاطباء). انعکاس صوت و صدا در کوه و حمام و امثال آن، آواز شکستن بلور و جز آن. جرنگ. (ناظم الاطباء). جرینگ. درینگ، صدای زه کمان. آوازی که از کمان برخیزد:
ز چاک تبرزین، چرنگ کمان
زمین گشت جنبان تراز آسمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
حرف پوچ و بی معنی، و گاهی با لفظ ’پرند’ بهمین معنی استعمال میشود. (فرهنگ نظام). سخن پوچ و بیهوده. هذیان. سخن مهمل و بی معنی. پرت و پلا. سخن یاوه. حرف مفت. چرت و پرت. چرند و پرند. رجوع به چرند و پرند و چرند گفتن شود، حیوان چرنده و چارپا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ / نِ)
لولۀ ابریق و آفتابه و سماور و جز اینها. در تداول مردم خراسان چنّد. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرندو
تصویر چرندو
غضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرنگیدن
تصویر چرنگیدن
آواز کردن شمشیر و گرز و مانند آنها بر اثر تصادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند گوی
تصویر چرند گوی
مهمل گوی، یاوه گو، سخن بیهوده و بی معنی، مهمل باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند گفتن
تصویر چرند گفتن
مطالب بیهوده بهم بافتن لاطایل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند بافی
تصویر چرند بافی
عمل چرند بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند بافتن
تصویر چرند بافتن
مطالب بیهوده بهم بافتن لاطایل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی که از برخورد پیاپی شمشیر و گرز و مانند آنها بر آید، صدای زه کمان، آواز درای و زنگ، صدایی که در کوه و گنبد پیچد، آواز شکستن بلور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند
تصویر چرند
حرف پوچ و بی معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند
تصویر چرند
((چَ رَ))
بیهوده، یاوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرنده
تصویر چرنده
((چَ رَ دِ))
حیوان علفخوار که چرا کند، جمع چرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرندو
تصویر چرندو
((چَ رَ))
غضروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرند
تصویر چرند
هذیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرند و چار
تصویر چرند و چار
جر و بحث
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ربط، بی معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان بندپی شهرستان بابلاز دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
چرا می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
مرکب یا جوهری که برای نوشتن به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی