دهی از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 17هزارگزی شمال خاوری بخش و 17هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 502 تن سکنه دارد. آبش از رود ایشلق محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 17هزارگزی شمال خاوری بخش و 17هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 502 تن سکنه دارد. آبش از رود ایشلق محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه چرند بافتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن، چرند گفتن چرند و پرند: چرندپرند، سخن بیهوده و بی معنی، یاوه چرند گفتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه چرند بافتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن، چرند گفتن چرند و پرند: چرندپرند، سخن بیهوده و بی معنی، یاوه چرند گفتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
چرند و پرند، حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
چرند و پرند، حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانۀ گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی ’غضروف’ خوانند. (برهان) (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء) ، بمعنی چرنده هم آمده است. (برهان) (آنندراج). حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چرنده شود
استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانۀ گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی ’غضروف’ خوانند. (برهان) (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء) ، بمعنی چرنده هم آمده است. (برهان) (آنندراج). حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چرنده شود
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، توتون و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. این آبادی را باصطلاح محل ’چرنو’ هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، توتون و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. این آبادی را باصطلاح محل ’چرنو’ هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده. (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام. سائم. سوام. (منتهی الارب). ج، چرندگان: چرنده دیولاخ آکنده پهلو تنی فربه، میان چون موی لاغر. عنصری. .... یا باغ یا چرنده یا کشت یا بستان یا ازین اقسام ملک که عادت بداشتن آن جاری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده. (قصص الانبیاء ص 16). وی (اسب) شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه)، چرندو را نیز گویند که ’غضروف’ باشد. (برهان) .چرندو را نیز گویند. (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء). رجوع به چرندو شود، هر جانور خزنده. (ناظم الاطباء). - چرنده و پرنده، آنکه چرد و آنکه پرد. آنکه بر زمین چرا کند و آنکه بر هوا پرواز نماید. در اصطلاح عوام، کنایه است از موجود زنده، و همه نوع جاندار بطور اعم
حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده. (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام. سائِم. سَوام. (منتهی الارب). ج، چرندگان: چرنده دیولاخ آکنده پهلو تنی فربه، میان چون موی لاغر. عنصری. .... یا باغ یا چرنده یا کشت یا بستان یا ازین اقسام ملک که عادت بداشتن آن جاری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده. (قصص الانبیاء ص 16). وی (اسب) شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه)، چرندو را نیز گویند که ’غضروف’ باشد. (برهان) .چرندو را نیز گویند. (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء). رجوع به چرندو شود، هر جانور خزنده. (ناظم الاطباء). - چرنده و پرنده، آنکه چرد و آنکه پرد. آنکه بر زمین چرا کند و آنکه بر هوا پرواز نماید. در اصطلاح عوام، کنایه است از موجود زنده، و همه نوع جاندار بطور اعم
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن: چرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ بارد سپهر. فردوسی. ز آواز اسبان و بانگ سران چرنگیدن گرزهای گران. فردوسی. رجوع به چرنگ شود. ، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها: ز بس نالۀ کوس با کره نای چرنگیدن زنگ و هندی درای. فردوسی. به ابر اندرآمد دم کره نای چرنگیدن گرز و هندی درای. فردوسی. رجوع به چرنگ شود
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن: چرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ بارد سپهر. فردوسی. ز آواز اسبان و بانگ سران چرنگیدن گرزهای گران. فردوسی. رجوع به چرنگ شود. ، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها: ز بس نالۀ کوس با کره نای چرنگیدن زنگ و هندی درای. فردوسی. به ابر اندرآمد دم کره نای چرنگیدن گرز و هندی درای. فردوسی. رجوع به چرنگ شود
آوازی که بسبب پی درپی زدن شمشیر و گرز و امثال آن برآید. (برهان) (آنندراج). آوازی که از برخورد پی درپی شمشیر و گرز برآید. (ناظم الاطباء). جرنگ. چاک چاک. چاکاچاک. رجوع به جرنگ شود، صدا و آواز درای و زنگ را هم گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز درای. صدای زنگ و جرس. جرنگ: ز غریدن کوس و شیپور و نای ز بانگ جرس وز چرنگ درای. فردوسی. خروش آمد و نالۀ کرنای هم ازپشت پیلان چرنگ درای. فردوسی. از آن های وهوی و چرنگ درای بکردار طهمورثی کرنای. فردوسی. رجوع به جرنگ شود، صدا و آوازی را نیز گفته اند که درمیان کوه و گنبد بسبب خوردن چیزی بر چیزی پیچد. (برهان) (آنندراج). صدا و صوت انعکاس که از کوه و گنبد و جز آن برآید. (ناظم الاطباء). انعکاس صوت و صدا در کوه و حمام و امثال آن، آواز شکستن بلور و جز آن. جرنگ. (ناظم الاطباء). جرینگ. درینگ، صدای زه کمان. آوازی که از کمان برخیزد: ز چاک تبرزین، چرنگ کمان زمین گشت جنبان تراز آسمان. فردوسی
آوازی که بسبب پی درپی زدن شمشیر و گرز و امثال آن برآید. (برهان) (آنندراج). آوازی که از برخورد پی درپی شمشیر و گرز برآید. (ناظم الاطباء). جرنگ. چاک چاک. چاکاچاک. رجوع به جرنگ شود، صدا و آواز درای و زنگ را هم گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز درای. صدای زنگ و جرس. جرنگ: ز غریدن کوس و شیپور و نای ز بانگ جرس وز چرنگ درای. فردوسی. خروش آمد و نالۀ کرنای هم ازپشت پیلان چرنگ درای. فردوسی. از آن های وهوی و چرنگ درای بکردار طهمورثی کرنای. فردوسی. رجوع به جرنگ شود، صدا و آوازی را نیز گفته اند که درمیان کوه و گنبد بسبب خوردن چیزی بر چیزی پیچد. (برهان) (آنندراج). صدا و صوت انعکاس که از کوه و گنبد و جز آن برآید. (ناظم الاطباء). انعکاس صوت و صدا در کوه و حمام و امثال آن، آواز شکستن بلور و جز آن. جرنگ. (ناظم الاطباء). جرینگ. درینگ، صدای زه کمان. آوازی که از کمان برخیزد: ز چاک تبرزین، چرنگ کمان زمین گشت جنبان تراز آسمان. فردوسی
حرف پوچ و بی معنی، و گاهی با لفظ ’پرند’ بهمین معنی استعمال میشود. (فرهنگ نظام). سخن پوچ و بیهوده. هذیان. سخن مهمل و بی معنی. پرت و پلا. سخن یاوه. حرف مفت. چرت و پرت. چرند و پرند. رجوع به چرند و پرند و چرند گفتن شود، حیوان چرنده و چارپا. (ناظم الاطباء)
حرف پوچ و بی معنی، و گاهی با لفظ ’پرند’ بهمین معنی استعمال میشود. (فرهنگ نظام). سخن پوچ و بیهوده. هذیان. سخن مهمل و بی معنی. پرت و پلا. سخن یاوه. حرف مفت. چرت و پرت. چرند و پرند. رجوع به چرند و پرند و چرند گفتن شود، حیوان چرنده و چارپا. (ناظم الاطباء)