دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، توتون و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. این آبادی را باصطلاح محل ’چرنو’ هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانۀ گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی ’غضروف’ خوانند. (برهان) (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء) ، بمعنی چرنده هم آمده است. (برهان) (آنندراج). حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چرنده شود
حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده. (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام. سائِم. سَوام. (منتهی الارب). ج، چرندگان: چرنده دیولاخ آکنده پهلو تنی فربه، میان چون موی لاغر. عنصری. .... یا باغ یا چرنده یا کشت یا بستان یا ازین اقسام ملک که عادت بداشتن آن جاری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده. (قصص الانبیاء ص 16). وی (اسب) شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه)، چرندو را نیز گویند که ’غضروف’ باشد. (برهان) .چرندو را نیز گویند. (آنندراج). غضروف. (ناظم الاطباء). رجوع به چرندو شود، هر جانور خزنده. (ناظم الاطباء). - چرنده و پرنده، آنکه چرد و آنکه پرد. آنکه بر زمین چرا کند و آنکه بر هوا پرواز نماید. در اصطلاح عوام، کنایه است از موجود زنده، و همه نوع جاندار بطور اعم
ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 50 هزارگزی شمال خاوری زرند و دو هزارگزی باختر راه مالرو چترود به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)