جدول جو
جدول جو

معنی چرمسازی - جستجوی لغت در جدول جو

چرمسازی
(چَ)
عمل ساختن چرم. ساختن چرم از پوست. چرمگری. دباغی کردن پوست با دست یا بوسیلۀ ماشین. رجوع به چرمساز و چرمگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرمساری
تصویر شرمساری
خجلت، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارهسازی
تصویر چارهسازی
چاره گری، چاره اندیشیبرای مثال در چارهسازی به خود در مبند / که بسیار تلخی بود سودمند (نظامی۵ - ۸۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ مُ)
دهی است به حمص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوسعد گوید بگمان من از قراء حمص است. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موافقت و همدمی و همراهی. (ناظم الاطباء). موافقت. (شرفنامۀ منیری). هم آهنگی. سازگاری. سازواری. (یادداشت مؤلف) : توقع آن است که به وجه دمسازی و بنده نوازی قدم رنجه کنی. (سندبادنامه ص 103).
خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی.
نظامی.
من کمر بسته ام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی.
نظامی.
وآن شکر لب ز روی دمسازی
بازگفتی نکرد ازآن بازی.
نظامی.
- دمسازی در کار و هنری، سازواری و مهارت داشتن در آن. آشنا بودن با رموز و فنون آن:
باشد از چابکی و دمسازی
صد معلق زدن به هر بازی.
نظامی.
- دمسازی گرفتن، انس گرفتن. مأنوس شدن. سازوار گردیدن. الفت گرفتن:
ایمنی با سدّۀ جاهت چو دمسازی گرفت
فتنه را گفتند کایمان تازه کن کآخر دم است.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
- دمسازی نمودن (کردن) ، سازگاری نمودن. موافقت کردن. سازوار و موافق شدن:... و باشه به بنجشک در یک منزل دمسازی مینمایند. (سندبادنامه ص 9).
چو باشه کند چشم بدیازیی
کند دیو با فتنه دمسازیی.
نظامی.
چون گران دیدمش در آن بازی
کردم آهستگی و دمسازی.
نظامی.
، اعتماد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
راهسازی. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
در مقابل زیرسازی در بعض کارها چون سنگ کاری بنا و اسفالت کردن پشت بام و خیابانها و غیره گفته میشود، ساختن قسمت سطحی خیابان و جاده و غیره
لغت نامه دهخدا
(ذَ زی ی)
محمد بن فضل. محدث است و ابوحفص شاهین از او روایت کند. در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
حسن بن علی اعرابی بدوی راویه، مکنی به ابی علی. او به بصره آمد و در آنجا اقامت گزید. از اوست: کتاب خلق الانسان. (ابن الندیم). و در جای دیگر ابن الندیم در تحت کلمه حرمازی مطلق گوید: او را پنجاه ورقه شعر است. و ظاهراً این شاعر همان مؤلف کتاب خلق الانسان است. و در بعض کتب لغت آمده است که حرمازی از قدماء لغویین بصره است. و ابوریحان بیرونی در فصل اسماء اللاّلی و صفاتها (الجماهر چ حیدرآباد ص 107) گوید: و قال الحرمازی فی توأم انه قصبه عمان مما یلی الساحل و صحار مما یلی الجبل علی طرق المفازه و بینهما عشرون فرسخاً. و از این نقل ظاهر میشود که حرمازی کتاب دیگری هم در مطلق لغات یا اعلام جغرافیائی داشته است و توأمیه نامی از نامهای لؤلؤ است منسوب به این قصبه
سمعانی گوید: هذه النسبه الی... و هو ابوذروه الحرمازی. یعد فی الصحابه. ذکره ابوبشر الدولابی فی کتاب الاسماء و الکنی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تندی در تاخت و تاز
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و کیفیت شرمسار. خجلت. شرمندگی. (فرهنگ فارسی معین). خجالت و شرمندگی. (ناظم الاطباء). خجل. خجلت. سرافکندگی. انفعال. (یادداشت مؤلف) :
و آنجا که من نباشم گویی مثال من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری.
نظامی.
زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد.
نظامی.
ز شغلی کزو شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.
نظامی.
شب ازشرمساری و فکرت نخفت
سحرگه پرستاری از خیمه گفت.
سعدی (بوستان).
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس.
سعدی (بوستان).
با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت... (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
عمل دامساز
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چپربندی. عمل کشیدن چپر برای منع ورود آدمی یا حیوان به خانه یا مزرعه. دیوارسازی از چوب یا نی یا خار و جز اینها
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چراغچیگری. لامپاسازی. تعمیر و اصلاح چراغ. ساختن چراغ. رجوع به چراغ ساز و چراغ ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
منسوب به ارمناز که دهی است از دهات شهر صور از بلاد شام و بدانجا منسوب است ابوالحسن علی بن عبدالسلام الارمنازی از فضلا و شعرای مشهور و پسر او ابوالفرج غیث و او حدیث بسیار سماع و جمع کرده است و از ابوالحسن الارمنازی، ابوالفضل محمد بن طاهر المقدس الحافظ سماع دارد. (انساب سمعانی). عبیداﷲ المستجیریه گوید شکی نیست که ارمناز از نواحی حلب است و اگر ابوسعد سمعانی بعلت سماع محمد بن طاهر از ابوالحسن به صور، به اشتباه نیفتاده باشد، باید پنداشت که ارمناز قریۀ دیگری است به صور. واﷲ اعلم. و چنانکه حافظ ابوالقاسم در ترجمه علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر الارمنازی ابی الحسن نوشته و گفته است: والد غیث الصوری الکاتب، اصله من ارمناز قریه من ناحیه انطاکیه بالشام و له شعر مطبوع. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزمسازی
تصویر رزمسازی
عمل رزمساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسازی
تصویر دمسازی
همدمی همرازی مصاحبت، موافقت سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همسازی
تصویر همسازی
موافقت، هم نسبتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمساری
تصویر شرمساری
حالت و کیفیت شرمسار خجلت شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرم سازی
تصویر سرم سازی
ساختن سرم تهیه سرم: کارخانه سرم سازی کرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم ساز
تصویر چرم ساز
دباغ و کسی که چرم می سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسازی
تصویر روسازی
جعل
فرهنگ واژه فارسی سره
چرمگر، دباغ، صرام، چرم پیرا، پوست پیرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی
متضاد: سربلندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکانی که در آن به صورت انبوه سرخس روید
فرهنگ گویش مازندرانی