چرخشت کوچک. دستگاهی فلزی یا چوبی که بوسیلۀ آن آب انگور یا میوه های دیگر گرفته شود. چروخچه (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چرخشته. رجوع به چرخشت و چرخشته و چروخچه شود
چرخشت کوچک. دستگاهی فلزی یا چوبی که بوسیلۀ آن آب انگور یا میوه های دیگر گرفته شود. چروخچه (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چرخشته. رجوع به چرخشت و چرخشته و چروخچه شود
نوعی اسباب بازی به شکل تکۀ چوب تراشیده به شکل مخروط که دور آن نخ میپیچند و طوری روی زمین رها میکنند که مدتی گرد خود بچرخد، گردنا، چرخ کوچکی که با آن کاری انجام می دهند مانند چرخ کوچک دستی که با آن پنبهدانه را از پنبه جدا می کنند، چرخ چوبی کوچک که زنان با آن نخ می ریسند
نوعی اسباب بازی به شکل تکۀ چوب تراشیده به شکل مخروط که دور آن نخ میپیچند و طوری روی زمین رها میکنند که مدتی گرد خود بچرخد، گردنا، چرخ کوچکی که با آن کاری انجام می دهند مانند چرخ کوچک دستی که با آن پنبهدانه را از پنبه جدا می کنند، چرخ چوبی کوچک که زنان با آن نخ می ریسند
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مِثال پُر زَر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
چرخی که با آن آب انگور بگیرند، ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب، جاست، سپار، برای مثال آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان (منوچهری - ۱۵۵)
چرخی که با آن آب انگور بگیرند، ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب، جاست، سپار، برای مِثال آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان (منوچهری - ۱۵۵)
کرباس که در آن دارو ببندند و در بعض فرهنگها وشترک به تقدیم شین وتاء بر راء آورده اند و در نسخۀ سروری ورشک به فتح واو و شین و سکون راء کیسۀ دارو و وشرک به حذف تاء نیز آورده. (حاشیۀ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی)
کرباس که در آن دارو ببندند و در بعض فرهنگها وشترک به تقدیم شین وتاء بر راء آورده اند و در نسخۀ سروری ورشک به فتح واو و شین و سکون راء کیسۀ دارو و وشرک به حذف تاء نیز آورده. (حاشیۀ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 5هزارگزی خاور داران و 3هزارگزی راه ماشین رو دامنه به بوئین، با 410 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 5هزارگزی خاور داران و 3هزارگزی راه ماشین رو دامنه به بوئین، با 410 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)
جایی باشد که انگور را در آن ریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (از برهان قاطع) (آنندراج). مرحوم دهخدا آن را مصحف چرخشت می دانند: چنان بنیاد ظلم از کشور خویش بفرمان الهی کرد ببخشت که بهر عصر کس بر فرق انگور نیارد زد لگد در هیچ خرخشت. شمس فخری
جایی باشد که انگور را در آن ریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (از برهان قاطع) (آنندراج). مرحوم دهخدا آن را مصحف چرخشت می دانند: چنان بنیاد ظلم از کشور خویش بفرمان الهی کرد ببخشت که بهر عصر کس بر فرق انگور نیارد زد لگد در هیچ خرخشت. شمس فخری
دهی جزء دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 33هزارگزی باختر کرج و 3هزارگزی جنوب هشتجرد واقع است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان، محصولش غلات، صیفی، بنشن، چغندر قند، باغات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 33هزارگزی باختر کرج و 3هزارگزی جنوب هشتجرد واقع است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان، محصولش غلات، صیفی، بنشن، چغندر قند، باغات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
چرخی باشد که بدان شیرۀ انگور و نیشکر گیرند. (برهان). منگنه و چرخی که بدان شیرۀ انگورو نیشکر گیرند. (ناظم الاطباء) ، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخشت شود
چرخی باشد که بدان شیرۀ انگور و نیشکر گیرند. (برهان). منگنه و چرخی که بدان شیرۀ انگورو نیشکر گیرند. (ناظم الاطباء) ، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخشت شود
چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمان بر آن بندند و نوعی بر زمین اندازند که تا مدتی در چرخ باشد. (برهان) (آنندراج). چوبی مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بسته و بر زمین گذاشته ریسمان را بکشند و تا مدتی در چرخ باشد. (ناظم الاطباء). آنرا گردنا نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، چرخی است که با آن پنبه را از دانه جدا کنند. (در اصطلاح اهالی گناباد خراسان). جرجیق. (کتاب لغت محلی شوشتر). جقرق. (اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ابزار چوبی که پنبۀ تخم را از پنبه جدا کند
چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمان بر آن بندند و نوعی بر زمین اندازند که تا مدتی در چرخ باشد. (برهان) (آنندراج). چوبی مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بسته و بر زمین گذاشته ریسمان را بکشند و تا مدتی در چرخ باشد. (ناظم الاطباء). آنرا گردنا نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، چرخی است که با آن پنبه را از دانه جدا کنند. (در اصطلاح اهالی گناباد خراسان). جَرجیق. (کتاب لغت محلی شوشتر). جِقرِق. (اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ابزار چوبی که پنبۀ تخم را از پنبه جدا کند
آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی). بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیرۀ آن برآید. (برهان). چرس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حوضی که انگور در آن ریزند و بپای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود و آنرا ’چرس’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). چرخ. چروخ (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جائی حوض مانند که انگور در آن ریزند و با پای بکوبند تا آب انگور گرفته شود: این کارد نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی (از فرهنگ اسدی). من سرد نیابم که مرا زآتش هجران آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت. عسجدی (از انجمن آرا). دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور. فرخی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). بچرخشت اندر اندازی نگونم زپشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. روز دگر آنگهی بناوه و پشته در بن چرخشتشان بمالد حمال. منوچهری. آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان. منوچهری. کشیده سر شاخ میوه به خاک رسیده بچرخشت میوه ز تاک. اسدی. شده خوشه پالوده سر تابدم ز چرخشت شیرش شده سوی خم. نظامی. ، چرخی که بدان شیرۀ انگور بگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیرۀ انگور و جز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود
آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی). بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیرۀ آن برآید. (برهان). چَرَس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حوضی که انگور در آن ریزند و بپای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود و آنرا ’چرس’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). چرخ. چروخ (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جائی حوض مانند که انگور در آن ریزند و با پای بکوبند تا آب انگور گرفته شود: این کارد نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی (از فرهنگ اسدی). من سرد نیابم که مرا زآتش هجران آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت. عسجدی (از انجمن آرا). دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور. فرخی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). بچرخشت اندر اندازی نگونم زپشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. روز دگر آنگهی بناوه و پشته در بن چرخشتشان بمالد حمال. منوچهری. آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان. منوچهری. کشیده سر شاخ میوه به خاک رسیده بچرخشت میوه ز تاک. اسدی. شده خوشه پالوده سر تابدم ز چرخشت شیرش شده سوی خم. نظامی. ، چرخی که بدان شیرۀ انگور بگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیرۀ انگور و جز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود
نوعی از بازی باشد که دوشیزگان و دختران کنند و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستها را بر سر زانوها مالند و چیزها گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کفهای دستهارا بر هم زنند. (برهان). ارغژ.
نوعی از بازی باشد که دوشیزگان و دختران کنند و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستها را بر سر زانوها مالند و چیزها گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کفهای دستهارا بر هم زنند. (برهان). ارغژ.
نوعی بازی دختران و آن چنانست که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستهارا بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها بر جهند و کفهای دستها را بر هم زنند، آوازی که با سودان انگشتان بیکدیگر بر آورند برای نشان دادن خوشحالی و شادمانی بشکن انگشتک
نوعی بازی دختران و آن چنانست که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستهارا بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها بر جهند و کفهای دستها را بر هم زنند، آوازی که با سودان انگشتان بیکدیگر بر آورند برای نشان دادن خوشحالی و شادمانی بشکن انگشتک
نوعی بازی دختران و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کف های دست ها را بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کف های دست ها را بر هم زنند، آوازی که با سودن انگشتان به یکدیگر برآورند برای نشان دادن
نوعی بازی دختران و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کف های دست ها را بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کف های دست ها را بر هم زنند، آوازی که با سودن انگشتان به یکدیگر برآورند برای نشان دادن