جدول جو
جدول جو

معنی چرخشتک - جستجوی لغت در جدول جو

چرخشتک
(چَ خُ / خَ تَ)
چرخشت کوچک. دستگاهی فلزی یا چوبی که بوسیلۀ آن آب انگور یا میوه های دیگر گرفته شود. چروخچه (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چرخشته. رجوع به چرخشت و چرخشته و چروخچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی اسباب بازی به شکل تکۀ چوب تراشیده به شکل مخروط که دور آن نخ میپیچند و طوری روی زمین رها میکنند که مدتی گرد خود بچرخد، گردنا، چرخ کوچکی که با آن کاری انجام می دهند مانند چرخ کوچک دستی که با آن پنبهدانه را از پنبه جدا می کنند، چرخ چوبی کوچک که زنان با آن نخ می ریسند
فرهنگ فارسی عمید
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخشت
تصویر چرخشت
چرخی که با آن آب انگور بگیرند، ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب، جاست، سپار، برای مثال آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان (منوچهری - ۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخشته
تصویر فرخشته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خُ / خَ تَ / تِ)
دستگاهی شبیه منگنه از چوب، که میوه هایی از قبیل انگور و غیره را میفشرد و آب آنها را میگیرد. (شعوری ج 1 ص 349)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ تَ)
کرباس که در آن دارو ببندند و در بعض فرهنگها وشترک به تقدیم شین وتاء بر راء آورده اند و در نسخۀ سروری ورشک به فتح واو و شین و سکون راء کیسۀ دارو و وشرک به حذف تاء نیز آورده. (حاشیۀ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 5هزارگزی خاور داران و 3هزارگزی راه ماشین رو دامنه به بوئین، با 410 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ)
مصغر درخت. (آنندراج). درخت پست. درخت کوتاه. گلبن. (ناظم الاطباء). درخت خرد. بته. بوته. درختچه. ثمنش. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ خُ)
از دروازه های شهر هرات است و محله ای نیز بدان منسوب است و بر خلاف نام آن که دروازۀ خشک است، دو نهر آب از کنار آن می گذرد. و یاقوت در معجم البلدان می نویسد خود آنرا بدین وضع دیده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ خُ)
جایی باشد که انگور را در آن ریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (از برهان قاطع) (آنندراج). مرحوم دهخدا آن را مصحف چرخشت می دانند:
چنان بنیاد ظلم از کشور خویش
بفرمان الهی کرد ببخشت
که بهر عصر کس بر فرق انگور
نیارد زد لگد در هیچ خرخشت.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 33هزارگزی باختر کرج و 3هزارگزی جنوب هشتجرد واقع است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان، محصولش غلات، صیفی، بنشن، چغندر قند، باغات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ / خَ)
چرخی باشد که بدان شیرۀ انگور و نیشکر گیرند. (برهان). منگنه و چرخی که بدان شیرۀ انگورو نیشکر گیرند. (ناظم الاطباء) ، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیرۀ آن برآید. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخشت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمان بر آن بندند و نوعی بر زمین اندازند که تا مدتی در چرخ باشد. (برهان) (آنندراج). چوبی مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بسته و بر زمین گذاشته ریسمان را بکشند و تا مدتی در چرخ باشد. (ناظم الاطباء). آنرا گردنا نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، چرخی است که با آن پنبه را از دانه جدا کنند. (در اصطلاح اهالی گناباد خراسان). جرجیق. (کتاب لغت محلی شوشتر). جقرق. (اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ابزار چوبی که پنبۀ تخم را از پنبه جدا کند
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ / خَ)
آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی). بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیرۀ آن برآید. (برهان). چرس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حوضی که انگور در آن ریزند و بپای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود و آنرا ’چرس’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). چرخ. چروخ (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جائی حوض مانند که انگور در آن ریزند و با پای بکوبند تا آب انگور گرفته شود:
این کارد نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
من سرد نیابم که مرا زآتش هجران
آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت.
عسجدی (از انجمن آرا).
دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست
دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور. فرخی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال).
بچرخشت اندر اندازی نگونم
زپشت و گردن مزدور و ناطور.
منوچهری.
روز دگر آنگهی بناوه و پشته
در بن چرخشتشان بمالد حمال.
منوچهری.
آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان
بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان.
منوچهری.
کشیده سر شاخ میوه به خاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک.
اسدی.
شده خوشه پالوده سر تابدم
ز چرخشت شیرش شده سوی خم.
نظامی.
، چرخی که بدان شیرۀ انگور بگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیرۀ انگور و جز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود
لغت نامه دهخدا
داس، (فرهنگ بیانکی)، اوبهی این لغت را دامن معنی کرده ولی ظاهراً اشتباه است و معنی صحیح کلمه همان داس است که بغلط دامن خوانده و نوشته اند
لغت نامه دهخدا
(اَ غُ تَ)
نوعی از بازی باشد که دوشیزگان و دختران کنند و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستها را بر سر زانوها مالند و چیزها گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کفهای دستهارا بر هم زنند. (برهان). ارغژ.
لغت نامه دهخدا
چرخی که در آن انگور گیرند، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیره آن برآید، آلتی که درآن انگور ریزند و با منگنه شیره آن را گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
چرخی که در آن انگور گیرند، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیره آن برآید، آلتی که درآن انگور ریزند و با منگنه شیره آن را گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتک
تصویر فراشتک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی دختران و آن چنانست که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستهارا بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها بر جهند و کفهای دستها را بر هم زنند، آوازی که با سودان انگشتان بیکدیگر بر آورند برای نشان دادن خوشحالی و شادمانی بشکن انگشتک
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بندند و طوری بر زمین اندازند که تا مدتی بر روی زمین چرخ زند گرد گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
خشت کوچک، پارچه چهارگوشه زیر بغل جامه، پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند، زیرکش جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتک
تصویر فراشتک
((فَ تُ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
((اَ غُ تَ))
نوعی بازی دختران و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کف های دست ها را بر سر زانوها مالند و چیزهایی گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کف های دست ها را بر هم زنند، آوازی که با سودن انگشتان به یکدیگر برآورند برای نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخشت
تصویر چرخشت
((چَ خُ))
چرخی که با آن آب انگور گیرند، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشتک
تصویر خشتک
((خِ تَ))
پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند
خشتک کسی را جر دادن: کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
دورانی، گردشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چرخش
تصویر چرخش
Circling, Circulation, Gyration, Rotation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محل زایمان زائو در خانه که به روش قدیمی انجام پذیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
شکاف چوب که با تبر پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چرخش
تصویر چرخش
круговой , циркуляция , вращение , вращение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخش
تصویر چرخش
kreisend, Zirkulation, Drehung, (DE) Rotation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخش
تصویر چرخش
обертальний , циркуляція , обертання , обертання
دیکشنری فارسی به اوکراینی