چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰) در حال خرامیدن، خرامان، برای مثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
چمانیدن، ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده، برای مِثال سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ - ۳۹۰) در حال خرامیدن، خرامان، برای مِثال همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲ - ۸۳۶) چمن، برای مِثال گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول)
آن طور، آن سان، آن گونه مانند آن، چونان چنان چون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنانچون، برای مثال به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی - ۱۰۰) چنانچون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنان چون چنانچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه چون آنچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چنانچه چنان که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چون آن که: ون آن که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چنان که
آن طور، آن سان، آن گونه مانند آن، چونان چنان چون: مانندِ، مثلِ، همان گونه که، همان سان که، چنانچون، برای مِثال به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی - ۱۰۰) چنانچون: مانندِ، مثلِ، همان گونه که، همان سان که، چنان چون چنانچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه چون آنچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چنانچه چنان که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چون آن که: ون آن که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چنان که