جدول جو
جدول جو

معنی چترنگ - جستجوی لغت در جدول جو

چترنگ
شترنج، شطرنج
تصویری از چترنگ
تصویر چترنگ
فرهنگ فارسی عمید
چترنگ(چَ رَ)
شترنگ.شطرنج. کریستنسن گوید:...متن بعضی از این رمانها که از تاریخ ساسانیان حکایت میکند و در آخرین قرن سلطنت این دودمان تألیف یافته، موجود است ولی نگارش آن از قرون بعد از انقراض ساسانی است، مانند ’کارنامک اردشیری پاپکان’ و ’ماذیگان ی چترنگ’ (قصّۀ بازی شطرنج) . (از تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص 77)
لغت نامه دهخدا
چترنگ
شطرنج
تصویری از چترنگ
تصویر چترنگ
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرنگ
تصویر چرنگ
چرنگیدن، جرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
صدای زه کمان هنگام تیر انداختن، برای مثال ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر / دریده مغز پیل و زهرۀ شیر (نظامی۲ - ۱۸۸)، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترنگ
تصویر شترنگ
شطرنج، نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترنگ
تصویر سترنگ
استرنگ، برای مثال همیشه تا به زبان گشاده از دل پا ک / سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ (فرخی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چِ رِ)
آوازی که بسبب پی درپی زدن شمشیر و گرز و امثال آن برآید. (برهان) (آنندراج). آوازی که از برخورد پی درپی شمشیر و گرز برآید. (ناظم الاطباء). جرنگ. چاک چاک. چاکاچاک. رجوع به جرنگ شود، صدا و آواز درای و زنگ را هم گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز درای. صدای زنگ و جرس. جرنگ:
ز غریدن کوس و شیپور و نای
ز بانگ جرس وز چرنگ درای.
فردوسی.
خروش آمد و نالۀ کرنای
هم ازپشت پیلان چرنگ درای.
فردوسی.
از آن های وهوی و چرنگ درای
بکردار طهمورثی کرنای.
فردوسی.
رجوع به جرنگ شود، صدا و آوازی را نیز گفته اند که درمیان کوه و گنبد بسبب خوردن چیزی بر چیزی پیچد. (برهان) (آنندراج). صدا و صوت انعکاس که از کوه و گنبد و جز آن برآید. (ناظم الاطباء). انعکاس صوت و صدا در کوه و حمام و امثال آن، آواز شکستن بلور و جز آن. جرنگ. (ناظم الاطباء). جرینگ. درینگ، صدای زه کمان. آوازی که از کمان برخیزد:
ز چاک تبرزین، چرنگ کمان
زمین گشت جنبان تراز آسمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
خوب و خوش و زیبا و نکو را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). خوب و خوش و زیبا. (فرهنگ جهانگیری). خوش و زیبا. (فرهنگ رشیدی). خوب و خوش و زیبا و تر وتازه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
لاجرم چون چنین گران جانم
ناخوش و ناترنگ و نادانم.
مسعودسعد (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شترنج. معرب آن شطرنج است. بر وزن و معنی شطرنج و آن بازیی باشد مشهور و معروف که آن را حکیم داهر هندی یا پسراو در زمان انوشیروان اختراع کرده بود و ابوزرجمهر (بزرگمهر) در برابر آن نرد را ساخت و شطرنج معرب آن باشد و نزد محققین نرد اشاره به جبر است و شطرنج به اختیار. (از برهان). شترنج. (آنندراج). در پهلوی بازی مشهور چترنگ است که شطرنج معرب آن است که ’چ’ تبدیل به حرف ’ش’ شده است. (از فرهنگ نظام) :
بیاورد شترنگ بوزرجمهر
پراندیشه بنشست و بگشاد چهر.
فردوسی.
تا جز از بیست وچهارش نبود خانه نرد
همچودر سی ودو خانه است اساس شترنگ.
نجار.
رجوع به شترنج و شطرنج و اشترنج شود.
، مردم گیاه. و آن گیاهی باشد که بیشتر ازچین آورند. (برهان). مؤلف انجمن آرا در ذیل کلمه شترنج گوید: صاحب برهان گوید به معنی مردم گیاه آمده، سهو کرده است و آن سترنگ است مخفف استرنگ. (از انجمن آرا). مصحف سترنگ و استرنگ است:
بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند
به شبه مردم روید به حد چین شترنگ.
ازرقی.
به فر مدحتش شاید که روید
زبان طوطی از اندام شترنگ.
شهیدی.
رجوع به سترنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزلۀ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن. و هر کس آن رابکند به اندک روزی بمیرد و حاصل کردن آن به این نوع است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک قوتی کنده شود، پس ریسمانی آورند و یک سر ریسمان را بر آن و سر دیگر را بر کمر سگی بندند و جانوری پیش سگ بجانب شکار بدود و آن از بیخ کنده شود و آن را بعربی یبروح الصنم خوانند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) :
همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک
سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ.
فرخی.
بی روان زاید فرزند برهمن در هند
جانور روید شکل سترنگ اندر چین.
مختاری.
بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند
شبیه مردم روید بحد چین سترنگ.
ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 187).
باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب
که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 187).
نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب
که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ.
جمال الدین عبدالرزاق.
رجوع به استرنگ شود، بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شطرنج و شترنگ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
مرغ دشتی را گویند و آنرا تورنگ نیز نویسند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). مرغ و خروس صحرایی باشد که آنرا تذرو خوانند. (برهان). تورنگ و تذرو و کبک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تورنگ و تذرو شود، بمعنی بندی خانه وزندان هم هست. (برهان) (ناظم الاطباء). زندان. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بازیی است که به وسیله مهره های با اشکال مختلف: شاه وزیر اسب رخ فیل پیاده بر روی صحنه ای چوبین دارای خانه های متعدد بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی که از برخورد پیاپی شمشیر و گرز و مانند آنها بر آید، صدای زه کمان، آواز درای و زنگ، صدایی که در کوه و گنبد پیچد، آواز شکستن بلور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
صدای زه کمان هنگام تیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
((تُ رَ))
تورنگ، تذرو، قرقاول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
((تَ رَ))
صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گرز و شمشیر و سپر، آواز تار و تنبور، ترناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنگ
تصویر ترنگ
ترنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شترنگ
تصویر شترنگ
شطرنج
فرهنگ واژه فارسی سره
شطرنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرقاول
فرهنگ گویش مازندرانی