گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک، برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹) چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک، برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹) چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنۀ آن تقریباً هشتاد خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 274)
ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنۀ آن تقریباً هشتاد خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 274)
دهی است از دهستان بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 1600گزی شمال دژ شاهپور و 6000گزی خاور سیف بالا. کوهستانی، سردسیر، واقع در 130 تن سکنه. زبان کردی. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، لبنیات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 1600گزی شمال دژ شاهپور و 6000گزی خاور سیف بالا. کوهستانی، سردسیر، واقع در 130 تن سکنه. زبان کردی. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، لبنیات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قسمی از داغ. (آنندراج) : ز تعلیمیش پختۀ چارجل بود نزد فارس خط چارگل. ملاطغرا (در تعریف براق، از آنندراج). ، کنایه از نقش پای سگ. (آنندراج) ، چهارگل خودرو چون بنفشه و پنیرک و کدو و نیلوفر که جوشاندۀ آنها جنبۀ داروئی دارد و بعنوان ملّین بکار میرود
قسمی از داغ. (آنندراج) : ز تعلیمیش پختۀ چارجل بود نزد فارس خط چارگل. ملاطغرا (در تعریف براق، از آنندراج). ، کنایه از نقش پای سگ. (آنندراج) ، چهارگل خودرو چون بنفشه و پنیرک و کدو و نیلوفر که جوشاندۀ آنها جنبۀ داروئی دارد و بعنوان ملّین بکار میرود
نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است
نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است
ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجۀ ایشان. (اوبهی). پنجۀ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجۀ شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) : هیبت او چنگل شیران درد دولت او سعد ابد پرورد. منوچهری. تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل پلنگ لالۀ حمرا گرفته در چنگال. معزی. خرچنگ بچنگل ذراعی انداخته ناخن سباعی. نظامی. ، پنجۀ پرندگان: بچنگل همی کرد منقار تیز چو ایمن شد از بخشش رستخیز. فردوسی. پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته خاک گشته باز و خاکش بیخته. رودکی (از لغت فرس اسدی). آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دستۀ طنبوره گیرد شجر از چنگل. منوچهری. زلفین تو زاغیست برآویخته هموار دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل. عمعق (دیوان ص 199). یا ز قفس چنگل او کن جدا یا قفس خویش بدو کن رها. نظامی. اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست. ؟ در قهقهۀ کبک دوصد چنگل باز است. ، بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا)
ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجۀ ایشان. (اوبهی). پنجۀ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجۀ شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) : هیبت او چنگل شیران درد دولت او سعد ابد پرورد. منوچهری. تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل پلنگ لالۀ حمرا گرفته در چنگال. معزی. خرچنگ بچنگل ذراعی انداخته ناخن سباعی. نظامی. ، پنجۀ پرندگان: بچنگل همی کرد منقار تیز چو ایمن شد از بخشش رستخیز. فردوسی. پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته خاک گشته باز و خاکش بیخته. رودکی (از لغت فرس اسدی). آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دستۀ طنبوره گیرد شجر از چنگل. منوچهری. زلفین تو زاغیست برآویخته هموار دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل. عمعق (دیوان ص 199). یا ز قفس چنگل او کن جدا یا قفس خویش بدو کن رها. نظامی. اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست. ؟ در قهقهۀ کبک دوصد چنگل باز است. ، بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا)
ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان که در 98 هزارگزی شمال باختر رفسنجان و 12 هزارگزی راه مالرو رفسنجان به بافق واقع شده و 3 خانوار سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان که در 98 هزارگزی شمال باختر رفسنجان و 12 هزارگزی راه مالرو رفسنجان به بافق واقع شده و 3 خانوار سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو