جدول جو
جدول جو

معنی چاگل - جستجوی لغت در جدول جو

چاگل
(گَ)
لفظ هندی است بمعنی ابریق. (آنندراج) :
مهوشان چگل بفخر کشند
چاگل من نیاید از عارم.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به چاکل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چال
تصویر چال
گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال
اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک، برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹)
چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگل
تصویر چنگل
پنجۀ درندگان و پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگال
تصویر چگال
جسمی که ذرات آن درهم فشرده باشد، متکاثف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاگل
تصویر کاگل
نوعی نی که در میان آب می روید، نی، کلک، قلم
فرهنگ فارسی عمید
ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنۀ آن تقریباً هشتاد خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 274)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 1600گزی شمال دژ شاهپور و 6000گزی خاور سیف بالا. کوهستانی، سردسیر، واقع در 130 تن سکنه. زبان کردی. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، لبنیات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کلک و قلم تحریر، نی میان تهی که در میان آب روید. (ناظم الاطباء). ظاهراً تحریفی است از کاکوگل
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مخفف کاهگل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قسمی از داغ. (آنندراج) :
ز تعلیمیش پختۀ چارجل
بود نزد فارس خط چارگل.
ملاطغرا (در تعریف براق، از آنندراج).
، کنایه از نقش پای سگ. (آنندراج) ، چهارگل خودرو چون بنفشه و پنیرک و کدو و نیلوفر که جوشاندۀ آنها جنبۀ داروئی دارد و بعنوان ملّین بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ده کوچکی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان که 40 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است
لغت نامه دهخدا
(چَ گُ / گَ)
ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجۀ ایشان. (اوبهی). پنجۀ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجۀ شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) :
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.
منوچهری.
تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لالۀ حمرا گرفته در چنگال.
معزی.
خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی.
نظامی.
، پنجۀ پرندگان:
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.
فردوسی.
پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته.
رودکی (از لغت فرس اسدی).
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستۀ طنبوره گیرد شجر از چنگل.
منوچهری.
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل.
عمعق (دیوان ص 199).
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.
نظامی.
اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست.
؟
در قهقهۀ کبک دوصد چنگل باز است.
، بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان که در 98 هزارگزی شمال باختر رفسنجان و 12 هزارگزی راه مالرو رفسنجان به بافق واقع شده و 3 خانوار سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آب نیم گرم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ولرم
لغت نامه دهخدا
نی میان تهی که در آب روید، کلک قلم. گلی که در آن کاه کنند و در ساختمان دیوار گلی و امثال آن بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگال
تصویر چگال
هر چیز گران و سنگین و کثیف و در هم نشسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چال
تصویر چال
چاله، گودی، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگل
تصویر چگل
گل و لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگل
تصویر چارگل
چهار گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چال
تصویر چال
نوعی مرغابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاگل
تصویر کاگل
((گِ))
کلک، قلم، نوعی نی که میان آب می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگل
تصویر چنگل
((چَ گُ یا گَ))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگال
تصویر چگال
((چَ))
سختی و به هم پیوستگی جسمی، هر جسمی که ذرات آن در هم فشرده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگل
تصویر چگل
((چِ گِ))
گل و لای، لجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چال
تصویر چال
اسب، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چال
تصویر چال
گودال، آشیانه مرغان، گود، عمیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگال
تصویر چگال
متراکم، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره
سنگین، غلیظ، گران، کثیف، متکاثف، فشرده، متراکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوشانده ی گیاهی که مصرف دارویی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
چغندر
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جنون آمیز، دیوانه
دیکشنری اردو به فارسی
راه رفتن، ترفند، فریب
دیکشنری اردو به فارسی