جدول جو
جدول جو

معنی چاکله - جستجوی لغت در جدول جو

چاکله
(کَ لَ)
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکله
تصویر کاکله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاچله
تصویر چاچله
کفش، پا افزار، پاپوش، برای مثال گرفتم به جایی رسیدی ز مال / که زرین کنی سندل و چاچله (عنصری - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
شکل، هیئت، صورت، سرشت، ذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاوله
تصویر چاوله
نوعی گل سرخ و پربرگ، برای مثال همی بوستان سازی از دشت او / چمنهاش پرلاله و چاوله (عنصری - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، چلم
فرهنگ فارسی عمید
(چِ لَ / لِ)
قطرات و قطره ها. (ناظم الاطباء). چکه ها. چیکله ها. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ / لِ)
گلی است. (فرهنگ اسدی) نام گلی باشد صد برگ و بغایت رنگین. (برهان) (آنندراج). گلی باشد خوشرنگ. (جهانگیری). گل سرخ صد برگ و بغایت رنگین. (ناظم الاطباء). گلی خوشرنگ و خوشبوی. گلی باشد نیکو:
همی بوستان سازی از دشت او
چمنهاش پر لاله و چاوله.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
، بمعنی کجواج و ناهموار نیز آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام للکای دیلمان است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / چَ لْ لَ)
کفش و پای افزار چرمی. پوزار. نوعی کفش. قسمی پای افزار. مطلق پاپوش:
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی صندل و چاچله.
عنصری.
غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین
صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله.
مسعودسعد.
بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر
صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله.
فلکی شروانی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بی موئی که از جرب عارض شده باشد. (ناظم الاطباء). قرعه
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
صورت. شکل. هیأت. مثل. (از اساس البلاغه) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علی شاکله ابیه، بر هیأت پدر خویش است، خوی. (ترجمان القرآن ص 54). جدیله. (متن اللغه) : عمل علی جدیلته، ای شاکلته. (اساس البلاغه) (اقرب الموارد). عادت و طبیعت. (بحر الجواهر). سیره. (اقرب الموارد). طریقه. (اقرب الموارد). وتیره. (اقرب الموارد). دأب. (اقرب الموارد). هجّیره. هجّیره. (اقرب الموارد) ، سپیدی بناگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (بحر الجواهر) ، پوست مابین کنارۀ تهیگاه اسب و زانوی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) ، تهیگاه. (منتهی الارب) : اصاب شاکله الرمیه، تهیگاه آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (اساس البلاغه) (آنندراج) (بحر الجواهر). خاصره. (صحاح). تهیگاه. (مهذب الاسماء). ج، شواکل، کرانه و جانب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) : شاکلتی الطریق، دو جانب و دو کرانۀ راه. (از اقرب الموارد) (اساس البلاغه). طریق ظاهرا الشواکل. (اساس البلاغه). راه که جوانب آن معلوم باشد، ناحیت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سوی. (منتهی الارب) ، حاجت. (از متن اللغه) ، شاهراه که از آن راه فرعی منشعب گردد. (از اقرب الموارد). طریق ذوشواکل، و هی الطریق التی تنشعب منه. (تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244) ، مذهب و طریقت. (از متن اللغه) (کشاف زمخشری). نیت و راه و روش. (منتهی الارب). قل کل یعمل علی شاکلته، ای علی مذهبه و طریقته. (از تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244). قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عقل
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نوعی از توت فرنگی. چیلک. (اشتنگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
قاقله. گیاهی است به هند که در داروها مستعمل است. (از رسملی قاموس) (؟)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
نام مبارزی بوده است ایرانی از فرزندان تور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله.
فردوسی
ابن محمود بن محمد. او راست ’الامثلهالشرطیه فی تحریرالوثائق الشرعیه’. کشف الظنون. (ذیل الامثلهالشرطیه...)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
صورتی دیگر از کلمه هاکره و بهمان معنی است. رجوع به هاکره شود
لغت نامه دهخدا
محلی در ولایت قسطمونی، تابع ناحیه قضای استفان که مرکب از 20 قریه است، (قاموس الاعلام ترکی ص 1865)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موضعی نزدیک پاطاق نزدیک کرمانشاه. مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از منزل ’پاطاق’ که بعقیدۀ بعضی ’عقبۀ حلوان’ همان است، چون مسافر به طرف عراق عرب رود یکی از دهات دست راست، نزدیک به ’پاطاق’ همین چالکه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
زن بچه مرده. ثکلی. ثکول، هاویه. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
از با+ کله، سر، در تداول عامه، عاقل. پیش بین. بسیار خردمند. باعقل. با سیاست خوب. (یادداشت مؤلف). بامغز. و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
طریقه و مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاچله
تصویر چاچله
پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوله
تصویر چاوله
کج معوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاله
تصویر چکاله
چکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که در دامنه های کوهستانی در ارتفاعات متوسط منطق معتدله خصوصا اروپای مرکزی و غربی میروید. از برگهای این گیاه بعنوان سبزی خوراکی استفاده میکنند شمره بحریه راز یانه دریایی قرن ایل راز یانج بحری کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
هندی کند زبان آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد الکن. توضیح جهانگیری نویسد: (هاکره وهاکله کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آنرا بتازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده: (بدور معدلتش زهزنان و دزد از بیم شدندها کره از کاف کاروان گفتن) رشیدی گوید: لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: (زعین عدلش زای زبان دزد براه چوها گره شود از کاف کاروان گفتن) وبرین تقدیر دوکلمه است: (هاجداست وگره جداست) در مقدمه انجمن آرا نیز همین مطلب رشیدی تکرار شده. آقای سعید نفیسی نیز همین قول را بسط داده اند هر چند اعتراض نویسندگان مذکور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان (جهانگیری و برهان) در بیت سوزنی وارد است ولی (هاکره) و (هاکله) بمعنی الکن را آنان از خود جعل نکرده اند بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در هندوستان هالکه هکلا بمعنی لکنت والکن آمده. هکلاین بمعنی لکنت وهکلانا بمعنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات بهمین معانی آمده. و تبدیل لام به راهم معهود است. بنابراین مولفان مورد بحث اصل کلمه را درست ضبط کرده و معنی آنرا هم درست آورده اند ولی شاهدشان (بیت سوزنی) برای این معنی درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوله
تصویر چاوله
کج، معوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاوله
تصویر چاوله
((لِ))
گل صدبرگ که به غایت رنگین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاچله
تصویر چاچله
((چَ لِ))
کفش، پاپوش
فرهنگ فارسی معین
باقلا
فرهنگ گویش مازندرانی
گودال
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی وسیع در اطراف شهرستان تنکابن، از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
شکاف، درز
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه کیله
فرهنگ گویش مازندرانی
۲نوک درخت، نوک هر چیزی ۲جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی