جدول جو
جدول جو

معنی چاودار - جستجوی لغت در جدول جو

چاودار
گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود، دیوک
تصویری از چاودار
تصویر چاودار
فرهنگ فارسی عمید
چاودار
چودار، چودر، ویبگ، گیاهی هرزه که در غله زار روید و دانۀ آن چون گندمی لاغر و کشیده است، قسمی گندم وحشی، نوعی از حبوبات که در میان گندم و جو پیدا آید، و رجوع به چودار شود
لغت نامه دهخدا
چاودار
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
فرهنگ لغت هوشیار
چاودار
گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیه آرد و نان به کار می رود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داودار
تصویر داودار
مدعی، ادعا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاودار
تصویر گاودار
کسی که گاو نگهداری کند و گاو پرورش بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گُ ذَ تَ / تِ)
دارندۀ داو در اصطلاح بازی نرد، مضاعف کننده رهن در قمار، (از شعوری ج 1 ص 412)، هرزه و هذیان و ذم و ناسزا و فحشیات، (شعوری ج 1 ص 412)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ملاح، ناوبان، ناوخدا، کشتیبان، رجوع به ناو به معنی کشتی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف چاودار. قسمی گندم وحشی. بارنج. کارناوار. جودر. جودره. گودر. گودره. طمج. دیوک. دیو گندم. دیله. دیبک. گنگران. (یادداشت مؤلف).
، دوسر. (ناظم الاطباء). رجوع به دوسر و چاو دار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
تابدار، رجوع به تابدار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
شکافته، دریده، پاره، عضوی یا جامه ای که شکافتگی و بریدگی داشته باشد، ترکیده، کفیده
لغت نامه دهخدا
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322)
نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی به مغرب پارس، (از فارسنامۀ ناصری)، در فرهنگ جغرافیایی ایران نیست
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 240 هزارگزی جنوب دیلم و 6 هزارگزی راه ساحلی دیلم به گناوه، جلگه گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، و رجوع به فهرست فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
صاحب و مالک گاو، گاودارنده، محافظ و نگهبان او
لغت نامه دهخدا
تصویری از باددار
تصویر باددار
هر غذائی که نفخ بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجدار
تصویر باجدار
جمع کننده باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوقار
تصویر باوقار
سنگین خود دار متین وزین موقر باوقر مقابل بی وقار بی وقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدار
تصویر راهدار
پاسبان و نگهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادار
تصویر روادار
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا دار
تصویر جا دار
فراخ، وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
انسان و حیوان زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازدار
تصویر بازدار
پارسی تازی گشته باز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاودان
تصویر جاودان
همیشه، دایم، هموار، باقی، پیوسته، ابدی، جاویدان، جاودانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغدار
تصویر باغدار
صاحب و مالک باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالدار
تصویر بالدار
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چودار
تصویر چودار
چاودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناودار
تصویر ناودار
ناخدا، کشتیبان، ملاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودار
تصویر گاودار
کسی که گاو را نگهدارد و تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داودار
تصویر داودار
مدعی، ادعا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاندار
تصویر جاندار
حیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رازدار
تصویر رازدار
محرم
فرهنگ واژه فارسی سره
چارپادار، چاروا دار
فرهنگ گویش مازندرانی
سبک و سنگین کردن، گرم و سرد کردن آب و آماده کردن آن برای
فرهنگ گویش مازندرانی