جدول جو
جدول جو

معنی چارگهر - جستجوی لغت در جدول جو

چارگهر
(گُ هََ)
چارگوهر. چار عنصر. چارآخشیج. عناصر اربعه. آب و خاک و باد و آتش:
پسری چون تو نزادند در این شش روزن
هفت سیاره و نه دایره و چارگهر.
سنایی.
پیر حکمت نه پیر هفت اختر
پیر ملت نه پیر چارگهر.
سنایی.
بر هفت خزانه در گشاده
بر چارگهر قدم نهاده.
نظامی.
و رجوع به چارگوهر و چهارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
چارگهر
چهار عنصر
تصویری از چارگهر
تصویر چارگهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار گیرنده، بار برنده، بردارندۀ بار، اسب و هر حیوان بارکش، کشتی، ارابه، اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز
چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است
چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگاه
تصویر چارگاه
جای چریدن حیوانات علف خوار
مخفّف واژه چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاریار
تصویر چاریار
چهاریار، چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
کسی که مارهای زنده را صید می کند، کسی که با معرکه گیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارهگری
تصویر چارهگری
چاره سازی، تدبیر و تامل، برای مثال به جز مرگ هر مشکلی را که هست / به چارهگری چاره آمد به دست (نظامی۶ - ۱۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربهر
تصویر کاربهر
بهرۀ کار، عایدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارآخر
تصویر چارآخر
چهارآخر
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که با اندیشه و تدبیر دردی را درمان کند یا کاری را به سامان برساند، چاره ساز، چاره کننده، چاره اندیش، برای مثال زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چارهگر از چارسو ببست (حافظ - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگوهر
تصویر چارگوهر
چهارگوهر، برای مثال چو این چارگوهر به جای آمدند / ز بهر سپنجی سرای آمدند (فردوسی - ۱/۶)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ گَ / گُو هََ)
چهارعنصر. عناصر چهارگانه:
گفتم چهارگوهر گشته ست پایدار
گفتا مزاج مختلف آرندۀ عبر.
ناصرخسرو.
رجوع به چارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هَُ)
مخفف چهاردهم. چیزی که در مرتبۀ چهارده واقع شود. (ناظم الاطباء) ، بدر و ماه تمام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چارْ)
چهاریار. خلفای اربعه. خلفای راشدین. ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابیطالب (ع). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) :
بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر
نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا.
خاقانی.
گواهی رود از که ؟ از چاریار
که صد آفرین باد برهر چهار.
نظامی.
چاریارش به اصل دان و بفرع
چاردیوار گنج خانه شرع.
نظامی.
ز آن جمله محرم حرم خاص چاریار
هر چار، قبلۀ حرم و کعبۀ وفا.
عطار.
مونس احمد به مجلس، چاریار
مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن، (برهان)، اسب و شتر و گاو، (غیاث)، اسب و شتر و امثال آن، (انجمن آرا) (آنندراج)، اسب، (مجموعۀ مترادفات ص 36) (صحاح الفرس: بارگی)، اسب سپاهی که عاریت به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، حیوان که به عاریت دهند، (دمزن)، شتر، (ناظم الاطباء)، مرکب، محمل، (منتهی الارب)، برنشست، ستور باری، (ناظم الاطباء)، اسب و حیوان بارکش، (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : و گویم که من بارگیر محمد رسول اﷲام، (ترجمه تفسیر طبری)،
چون من دوازدهست ترا اسب بارگیر
لیکن ز خلق نیست جز از تو سوار من،
ناصرخسرو،
مرا گفت چون بارگیری نخواهی
چو از خدمتت نیست روی رهایی،
انوری،
رخت محنت نهم بمنزل عیش
زانکه شد بارگیر شادی لنگ،
مجیر بیلقانی،
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
ما را سزای هودج او بارگیر نیست،
خاقانی،
این چه موکب بود یارب کاندر آمد تازیان
بارگیرش صبحدم بود و جنیبت کش صبا،
خاقانی،
خوش سواریست عمر خاقانی
صیدگه دهر و بارگیر اوقات،
خاقانی،
جهاندار فرمودکآید وزیر
برفتن نشست از بر بارگیر،
نظامی،
و صفی ابوالعلا را استری از بارگیران خاص بفرمود و دستی جامه، (راحهالصدور راوندی)، و در اوایل ربیع الاول بطالع مبارک مراکب فتح و ظفر بارگیر مراد ساخت، (جهانگشای جوینی)،
شقاوت برهنه نشاندش چو سیر
نه بارش رها کرد و نه بارگیر،
سعدی (بوستان)،
و چون مست شوم بر بارگیری از بارگیرهای نوبت سوار شده متوجه خانه خود گردم، (ترجمه محاسن اصفهان ص 91)، و خلعتهای بسیار و بارگیرهای نیکو و چندین تجمل بدو بخشید، (تاریخ قم ص 215) ...، شش نفراز محرمان را فرمود تا هفت بارگیر از طویلۀ خاصه زین کرده به آنجانب دجله برند ... (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزء 3 ص 157 س 25)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاحی در بازی آس. اصطلاح بازی ورق. چارصورت از قبیل چار شاه و چار بی بی و چار سرباز و چار آس، چار ورق ده خال. چار لکات
لغت نامه دهخدا
چهارگوش، چارگوشه ای، چهارضلعی، دارای چهارضلع، مربع، چارزاویه ای، دارای چهارزاویه، سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند، رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس، (جغرافی سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
خوشنما، ملایم، آگاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث)
قلب چراگاه، (آنندراج) :
به خشتی نقش صد اژدر نمودی
مقام چارگاه خر نمودی،
فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُ هََ)
چارعنصر. چارآخشیج. عناصراربعه. آخشیجان. آب و خاک و باد و آتش:
چو این چارگوهر بجای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند.
فردوسی.
میراث ستان هفت کشور
منصوبه گشای چارگوهر.
نظامی.
ز آن بزرگی که در سگالش اوست
چارگوهر چهاربالش اوست.
نظامی.
جهت را شش گریبان در سرافکند
زمین را چارگوهر در برافکند.
نظامی.
و رجوع به چارگهر و چهارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گُ هََ)
چهارعنصر. چهارآخشیج. عناصر چهارگانه:
نهاد عالم و ترکیب چرخ و هفت اختر
شد آفریده به ترتیب از این چهارگهر.
ناصرخسرو.
رجوع به چارگهرو چارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
افسونگر مار، مارگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن خربزه و هندوانه و خیار و مانند آن کارند پالیز فالیز، کلبه ای محقر در باغ و فالیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار گهر
تصویر چهار گهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارجوهر
تصویر چارجوهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگاه
تصویر چارگاه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگون
تصویر چارگون
بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار گوهر
تصویر چار گوهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارآخر
تصویر چارآخر
چهار عنصر: آب باد خاک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار برنده، هر حیوان بارکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، همچشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارپار
تصویر چارپار
چهارپا
فرهنگ فارسی معین