آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزیر، به ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، لاعلاج، ناچار، لاجرم، خوٰاهی نخوٰاهی، ناگزران، لامحاله، ناکام و کام، به ضرورت، ناگزرد، ناگزر، خوٰاه ناخوٰاه، کام ناکام، لابدّ برای مثال چاره آن شد که چار و ناچارش / مهربانی بود سزاوارش (نظامی۴ - ۶۳۸)
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگُزیر، بِه ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، لاعَلاج، ناچار، لاجَرَم، خوٰاهی نَخوٰاهی، ناگُزِران، لامَحالِه، ناکام و کام، بِه ضَرورَت، ناگُزَرد، ناگُزِر، خوٰاه ناخوٰاه، کام ناکام، لابُدّ برای مِثال چاره آن شد که چار و ناچارش / مهربانی بُوَد سزاوارش (نظامی۴ - ۶۳۸)
مکاری. مکری. آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی. قاطرچی. ستوربان. شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیلۀ آن ها مسافران را از محلی بمحلی میبرد یا بار و مال التجاره حمل میکندو از این بابت وجهی میگیرد و امرار معاش مینماید. - امثال: وای بوقتی که چاروادار راهدار شود: ریکاکه چاروادار نیه من ورا سرای نشمه. هفتا قاطر قطار نیه من ورا سرای نشمه
مکاری. مکری. آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی. قاطرچی. ستوربان. شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیلۀ آن ها مسافران را از محلی بمحلی میبرد یا بار و مال التجاره حمل میکندو از این بابت وجهی میگیرد و امرار معاش مینماید. - امثال: وای بوقتی که چاروادار راهدار شود: ریکاکه چاروادار نیه من ورا سرای نشمه. هفتا قاطر قطار نیه من ورا سرای نشمه