آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزیر، به ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، لاعلاج، ناچار، لاجرم، خوٰاهی نخوٰاهی، ناگزران، لامحاله، ناکام و کام، به ضرورت، ناگزرد، ناگزر، خوٰاه ناخوٰاه، کام ناکام، لابدّ برای مثال چاره آن شد که چار و ناچارش / مهربانی بود سزاوارش (نظامی۴ - ۶۳۸)