جدول جو
جدول جو

معنی چارهنگام - جستجوی لغت در جدول جو

چارهنگام(هَِ)
چهارهنگام. چهارفصل. چارموسم. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. فصول اربعه، چهار وقت صبح و ظهر و عصر و شب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارهنگام
تصویر چهارهنگام
چهارفصل، چهارفصل سال مثلاً بهار، تابستان، پاییز و زمستان، چهار وقت صبح، ظهر، عصر و شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابهنگام
تصویر نابهنگام
نا به هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
نه بوقت. دیروقت
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ)
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع:
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا:
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خندۀ نابهنگام سرد.
(گرشاسب نامه).
- امثال:
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نابجا. بی هنگام. بی جا. نه بموقع. نامناسب. نابهنگام
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرهنگام
تصویر دیرهنگام
دیر وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابهنگام
تصویر نابهنگام
نه بوقت، بیوقت، بیموقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهنگام
تصویر ناهنگام
نابجابیجابی موقع مقابل بهنگام
فرهنگ لغت هوشیار
بی موقع، بی وقت، غیرمترقبه، غیرمنتظره، ناگاه، نامناسب، ناوقت
متضاد: بموقع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهار میخ، محکم کاری، کشیدن پوست دام به چهار میخ جهت صاف شدن و دباغی
فرهنگ گویش مازندرانی