نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع: نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند. خاقانی. ، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا: گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. (گرشاسب نامه). - امثال: ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع: نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند. خاقانی. ، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا: گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. (گرشاسب نامه). - امثال: ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام