جدول جو
جدول جو

معنی چارمنزل - جستجوی لغت در جدول جو

چارمنزل
(مَ زِ)
چهارمنزل. شریعت، طریقت، معرفت، حقیقت. (آنندراج) (غیاث). منزل شریعت، منزل طریقت، منزل معرفت، منزل حقیقت، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن، مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارمغز
تصویر چارمغز
چهارمغز، مغز گردو، فندق، بادام و پسته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ گَ)
کسی که قولنج کند و از حرکت بیفتد، گویند چارمنگل مانده است یعنی یارای حرکت بهیچ سوی ندارد. (لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: از مضافات اصفهان و چهار ناحیه است معروف به محال اربعه و شرح هر ناحیه از قرار ذیل است:
1- ناحیۀ رار: حدود این ناحیه جنوبی به شیراز، شمالی به فریدن، شرقی به اصفهان، غربی به میزدج.
2- ناحیۀ کیار: حدود آن شمالی به میزدج، جنوبی به کندمان، مغربی پشتکوه بختیاری، شرقی به لنجان.
3- ناحیۀ میزدج: درجرگه واقع است اطرافش از هر سمت کوه است چمنی وسط این دشت هست مسمی به چمن ’کران’ تخمیناًیک فرسخ زمین چمن است. حدود ناحیۀ میزدج از اینقرار است: جنوبی به بلوک کیار، شرقی برار، غربی به بختیاری، شمالی به فریدن. تمام این بلوک مخروبه بوده است حاجی محمد رضاخان آباد کرده همه جا حمام و مسجد و قلعه و آسیا ساخته و از اطراف رعیت جمع کرده آورد به میزدج سکنی داد. دویست نفر نوکر سواره مخصوصاً مواجب میداد که این بلوک را محافظت و محارست نمایند بعد از حاجی محمد رضاخان، خانباباخان هم همین حالت را داشت این اوقات در حکومت آنها نیست. گویند خیلی خرابی بهمرسانیده است.
4- ناحیۀ کندمان:حدود آن شمالی به میزدج، جنوبی به خاک شیراز، شرقی به سمیرم، غربی به بختیاری و پشتکوه. (مرآت البلدان ج 4 صص 51- 63). و برای کسب اطلاع از اسامی قراء و مزارع و آبادیهای چارمحال و خصوصیات هر یک از آنها و وضع طبیعی و اقتصادی این ناحیه به کتاب ’مرآت البلدان’ ج 4 صص 51-54 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چهارنعل. نوعی از راه رفتن اسب. نوعی از دویدن اسب. راندن اسب بشتاب. قسمی از دوانیدن اسب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چهارمغز. جوز را گویند که گردکان است. (برهان). تخم درختی است از قسم میوه به فارسی گردکان و به هندی اکهروت گویند. (آنندراج). جوز مغز فارسی که بهندش اکهروت نامند. (شرفنامۀ منیری). گردکان که چهارمغز دارد. جوز. گردو. گوز. خسف. جوز چارمغز. ضبر و ضبر، درخت چارمغز. لب ّ، چارمغز گردکان است. (منتهی الارب) ، مغز تخمۀ کدو و خربزه و هندوانه و خیار، مغز پسته و فندق و بادام و گردو.
- دهن الجوز، روغن چارمغز.
و رجوع به گردکان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ زِ)
منزل. مسکن. مقام. (فرهنگ فارسی معین). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن:
طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم.
خاقانی.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کین ره کران ندارد.
حافظ.
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.
حافظ.
من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم.
حافظ.
- سرمنزل فنا، کنایه از دنیا. جهان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
منزل مسکن مقام. یا سر منزل فنا. دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
((~. مَ زِ))
جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن
فرهنگ فارسی معین
منزلگاه، مقصد، منزل، اقامتگاه، مقام، استراحتگاه، مرحله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهارفصل، گونه ای دویدن اسب، چهارنعل
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در انوار کلی شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی