جدول جو
جدول جو

معنی چارقب - جستجوی لغت در جدول جو

چارقب
چهارقب، برای مثال هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام / شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند (نظام قاری - لغتنامه - چارقب)، دامن آلوده مکن چارقب هستی را / جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت (شفیع اثر - لغتنامه - چارقب)
تصویری از چارقب
تصویر چارقب
فرهنگ فارسی عمید
چارقب
(قَ)
پوشش مخصوص سلاطین توران. (آنندراج). نوعی از لباس امراء. (غیاث) :
هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام
شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند.
نظام قاری.
چارقب را بپادشاهی رخت
کوس اقلیم پنجگانه زدند.
نظام قاری.
دامن آلوده مکن چارقب هستی را
جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چارقب
چارتکه گونه ای جامه ویژه مهان و فرماندهان پارسی است نوعی از لباس پادشاهان و امرا: (دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامه عاریه را پاک نگه باید داشت) (شفیع اثر) توضیح این کلمه را مولف غیاث ترکی دانسته ولی در فرهنگ نظام (قب) عربی (پاره های درون جیب پیراهن) محسوب شده و همین صحیح مینماید. برخی (چارقد) را محرف همین کلمه دانند
فرهنگ لغت هوشیار
چارقب
((قَ))
نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارقد
تصویر چارقد
پارچۀ نازک چهارگوشه که زنان برسر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
نوعی جامه با حاشیۀ زردوزی که پادشاهان ایران و توران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارق
تصویر چارق
نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
تلفظی ازچادرشب. چادرشب در بعضی لهجه ها، صورتی از چادرشب
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چارغ. نوعی از پاافزار. (آنندراج). نوعی از کفش صحرائیان. (غیاث). چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالیک. قسمی کفش. نوعی پاپوش. کفش درشت روستائیان. کفش های روستائیان از انبان کرده. نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است. پاپوش دهاتی:
ای ایاز آن مهرها بر چارقی
چیست آخر همچو بربت عاشقی.
مولوی.
همچو مجنون بر رخ لیلی خویش
کرده ای تو چارقی را دین و کیش.
مولوی.
بنگریدند از یسار و از یمین
چارقی بدریده بود و پوستین.
مولوی.
باز گفتند این مکان بی نوش نیست
چارق اینجا جزپی روپوش نیست.
مولوی.
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز.
مولوی.
میرود هر روز در حجرۀ برین
تا ببیندچارقی با پوستین.
مولوی.
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت.
مولوی.
چارقت دوزم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم.
مولوی.
- امثال:
یک پا گیوه یک پا چارق، کنایه است از فقری تمام.
کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید، کنایه است از جهل و آداب ندانی
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ستبرگردن. مرد سطبرگردن. (منتهی الأرب). رقبانی. گردن کلفت. بزرگ گردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گردن ستبر. خرگردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ رقبه، یا مار نر و مادۀ آن رقشاء است. ج، اراقم. (منتهی الأرب) :
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی
از بیم شود موی بر او افعی ارقم.
فرخی.
مبارزان را گردد در آن زمین از بیم
بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم.
فرخی.
خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس.
خاقانی.
با لطف کفش گرفت تریاق
چون چشم گوزن، کام ارقم.
خاقانی.
عقرب ندانم امادارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.
خاقانی.
صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زان چاشنی که در بن دندان ارقم است.
ظهیر فاریابی.
خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا
ز باد رمح تو افعی، ز بیم تیغ تو ارقم.
امامی هروی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف چادرشب. پارچۀ بزرگ چهارگوشی که رخت خواب در آن بندند و زنان ده چون چادر بسرافکنند. چادر شب:
نازکت چارشب اولیست که بالا افکن
چون درشت است و قوی میرسدت ز آن آزار.
نظام قاری.
گاه گردد سپیج سر در شب
و ربود چارشب مدانش عار.
نظام قاری.
وجب وجب همه شب چارشب بپیمایم
چه صرفها که مرادر نهالی عزبیست.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چهارقل. چهارسورۀ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ’قل’ آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایها الکافرون. مجموع چهار سورۀ قل یا ایها الکافرون، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق. چهار سوره از سوره های قرآن کریم بنام: سورۀ کافرون (قل یا ایها الکافرون) ، سورۀ اخلاص (قل هواﷲ احد) ، سورۀ ناس (قل اعوذ برب الناس) ، سورۀ فلق (قل اعوذ برب الفلق) :
هر زمان پیش شاه داد و ستم
چارقل بر چهارطبع بدم.
سنایی.
پس در این راه با سلاسل و غل
چارقل حرز تو ز دیومه کل (؟!).
سنایی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند. پارچه ای سه گوشه یا چهارگوشه که زنان بر سر بندند. روسری. روپاک. معجر. مقنعه. خمار. نصیف. شالی که آن را دور سر پیچند و سر و گردن را بدان پوشند و ظاهراً مخفف ’چادرقد’ باشد. و رجوع بچادر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارقب
تصویر ارقب
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارق
تصویر چارق
کلمه ترکی، نوعی کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارقد
تصویر چارقد
جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارقل
تصویر چارقل
چهار سوره از قرآن کریم که هر یک از آن با کلمه (قل) آغاز میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارق
تصویر چارق
((رُ))
کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارقد
تصویر چارقد
((قَ))
روسری، پارچه ای نازک و چهارگوش که خانم ها دو تا کرده و با آن موهای سر را می پوشانند
فرهنگ فارسی معین
چارق، حجاب، روسری، لچک، محجر، مقصوره، مقنعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاتابه، کفش، چارغ، پای افزار، پای پوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روسری چهارگوشه
فرهنگ گویش مازندرانی
روسری که به طورمعمول چهارگوشه است و سه گوشه آن را لچک achek
فرهنگ گویش مازندرانی