جدول جو
جدول جو

معنی چارتار - جستجوی لغت در جدول جو

چارتار
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) :
طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار،
سلمان ساوجی،
، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
لغت نامه دهخدا
چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشتار
تصویر ناشتار
درختی از تیرۀ کاج ها، دارای برگ های دراز و نوک تیز که در نواحی جنوبی ایران می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارقار
تصویر قارقار
بانگ کلاغ، صدای کلاغ
قارقار کردن: بانگ کردن کلاغ، کنایه از سر و صدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاریار
تصویر چاریار
چهاریار، چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز
چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است
چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز، چارتار، رباب، تنبور:
به منعمان بهل آواز چنگ، رندان را
ترانۀ سبک از چار تای میکده بس،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
طنبور و رباب چهار تار را گویند، (برهان)، کنایه از چهار عنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهار رکن، (برهان) (آنندراج)، چارگوهر، (آنندراج)، چارلا و رجوع به چار تار و چار تاره شود
لغت نامه دهخدا
در تاریخ اساطیری یونانیان قعر دوزخ را نامند، لقب پلوتن خدای دوزخ، در زبانهای اروپائی، دوزخ بطور کلی
لغت نامه دهخدا
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، ذره ذره کردن و ریزریز ساختن، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره شده مثل تارهای مو و ابریشم، (فرهنگ نظام) :
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزه هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تارتار،
سنایی،
او مست بود و دست بریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم
کرد مه روی او طرۀ شب تارتار،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
چارطاق، بالتمام باز (در)، رجوع به چارطاق و چهارطاق شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
اروپائیان عموماً این کلمه را بمردمی اطلاق کنند که لشکر چنگیزخان مؤسس دولت مغول (1154- 1227 میلادی) را تشکیل داده بودند و آنان از طایفۀ اصلی مغول می باشند، این نام از کلمه ’تاتار’ یا ’تتار’ یا ’تتر’ گرفته شده است، تاتار را نیز تارتار گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، تارتار قومی از ترک مقابل مغول، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
چهار روز آخر چلۀ بزرگ (هفتم تا دهم بهمن ماه)، و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان، (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه) (از ناظم الاطباء)، نام هشت روز از زمستان که چهار روز آن در آخر چلۀ بزرگ و چهار روز در اول چلۀ کوچک است، نام هشت روز از فصل زمستان که از سی و ششمین روز تا چهل و چهارمین روز را شامل است
بمعنی برابری و هم چشمی و همتائی کردن مخالفین با یکدیگر چنانکه دوچار شدن هم افادۀ همین معنی میکند که دو نفر از سویی و دو از سویی و هم چنین است چار از سویی و چار از سویی دیگر که مقابلۀ مقدمۀمقاتله است، (آنندراج)، رجوع به چارچار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چارْ)
چهاریار. خلفای اربعه. خلفای راشدین. ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابیطالب (ع). ابوبکر و عمر و عثمان و علی (ع) :
بی مهر چاریار در این پنج روزه عمر
نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا.
خاقانی.
گواهی رود از که ؟ از چاریار
که صد آفرین باد برهر چهار.
نظامی.
چاریارش به اصل دان و بفرع
چاردیوار گنج خانه شرع.
نظامی.
ز آن جمله محرم حرم خاص چاریار
هر چار، قبلۀ حرم و کعبۀ وفا.
عطار.
مونس احمد به مجلس، چاریار
مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که تار چهاردارد، سازی که چهار تار دارد. طنبوری که دارای چهار سیم است. شوشک. رجوع به چارتار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارمار
تصویر شارمار
مار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
ریزه ریزه پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستار
تصویر داستار
دلال سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارتا
تصویر چارتا
چهار عنصر آب باد خاک آتش، دنیا باعتبار چهار رکن، چارتا چار تاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
پاره پاره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، همچشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارپار
تصویر چارپار
چهارپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختار
تصویر ساختار
استراکچر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارتار
تصویر کارتار
دولتمرد، عامل، دولتمرد
فرهنگ واژه فارسی سره
دری که هر دو لنگه ی آن گشوده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار روز پایانی چله ی بزرگ و چهار روز اولیه ی چله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی