جدول جو
جدول جو

معنی چاربید - جستجوی لغت در جدول جو

چاربید
قلعه ای است در بجنورد، از آب چشمه مشروب میشود، زراعتش آبی است، هوایش ییلاق، پانزده خانوار سکنه دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاربیخ
تصویر چاربیخ
چهاربیخ، برای مثال درختی ست شش پهلو و چار بیخ / تنی چند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵ - ۷۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاربند
تصویر چاربند
چهاربند، برای مثال برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفت چرخ بلند (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرید
تصویر نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است در بجنورد، زراعتش آبی و هوایش ییلاقی است. از چشمه آبیاری میشود، پانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 298). دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، 711 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
لغت نامه دهخدا
اصول اربعه، چهار ریشه و آن ریشه خطمی و رازیانه و کرفس و کبر باشد، بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، (برهان) (آنندراج)،
دارای چهار ریشه، چارریشه، چاراصل:
درختی است شش پهلو و چاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ،
نظامی (شرفنامه ص 89)،
، کنایه است از چار عنصر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر اربعه میباشد. (آنندراج) :
برون جست از این گنبد چاربند
فرس راند بر هفت چرخ بلند.
نظامی.
، چهار مفصل که دو دست و دو پای را به تن پیوندد. مفصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. پیوند گاه چهارگانه تنه به دو دست و دو پا. مجموع مفاصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. مفصل دو پای از طرف زیرین و مفصل دو دست هم از بالا. مجموع پیوندگاه دوپا و دو دست به تن. چارپیوند گاه دو دست و دو پا به تنه، ریسمان یا طنابی که سوار کار را بر اسب بندند. چاربندی:
به جوی زر نیازمندی چند
هفت قفلی و چاربندی چند.
نظامی (هفت پیکر).
به کزین رهزنان کناره کنی
بر خود این چاربند پاره کنی.
نظامی (هفت پیکر).
، میان کمر. (ناظم الاطباء).
- چاربند قایم، در ورزش،فرمانی است که استاد ورزش به ورزش کنندگان دهد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهری است که چاربردی شارح شافیه منسوب بدان است کذا سمع من الاوستاد العلامه شیخ محمد خضرشیرازی. (آنندراج). جاربرد. رجوع به جاربرد شود
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان منصوری بخش مرکزی شاه آباد، 36هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد، کوهستانی سردسیر با 439 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، دیم، لبنیات، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه فرعی از طریق چشمه سنگی به شاه آباد دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان دوستان بخش بدره شهرستان ایلام در 78هزارگزی شمال راه مالرو زرین آباد، کوهستانی، گرمسیر با 100 تن سکنه، آب آن از چشمۀ بهرام خانی، محصول آنجا غلات و لبنیات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند در 58هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند، کنار راه رود خانه گاماسیاب با30 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169)
دهی از دهستان چهاربخش هرسین شهرستان کرمانشاه، فعلاً مخروبه است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کارشناس، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاربین
تصویر شاربین
بنگرید به شربین درخت سدر، درخت پسته
فرهنگ لغت هوشیار
چار سوی خور آیان (شرق) خور بران (غرب) رپیتوین (جنوب) اپاختر (شمال)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شکنجه معروف است که شخص را بخوابانند و دست و پای او را به میخ بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
چیره شدن، غالب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار بند
تصویر چار بند
کنایه از دنیا و عالم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارباغ
تصویر چارباغ
چهار پاره چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
توبره پشتی که چهار بند دارد و مسافران پیاده و روستاییان آنرا بپشت خود بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربدی
تصویر باربدی
منسوب به باربد آهنگ ساخته باربد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی بگ و بیک برابر با بزرگ و والا بر گرفته از واژه بغ پارسی است بار بد بار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
((چَ دَ))
سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن، چیره شدن کسی بر دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربرد
تصویر کاربرد
استعمال، مصرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چادربند
تصویر چادربند
آطره
فرهنگ واژه فارسی سره
به بغل و پهلو خوابیدن با جمع کردن زانوها، دوبیتی خوانی
فرهنگ گویش مازندرانی