جدول جو
جدول جو

معنی پیکارگاه - جستجوی لغت در جدول جو

پیکارگاه
جای پیکار، میدان جنگ، رزمگاه
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
فرهنگ فارسی عمید
پیکارگاه(پَ / پِ)
میدان جنگ. جنگ جای. پیکارگه. حربگاه. رزمگاه:
سه راه است از ایدر بدان بارگاه
که ارجاسپ خواندش به پیکارگاه.
فردوسی.
دوزخی شد عرصۀ پیکارگاه
که در آن پیکارگه خنجر کشید.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
پیکارگاه
میدان جنگ
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پیکارگاه
میدان جنگ، رزمگاه
تصویری از پیکارگاه
تصویر پیکارگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
کارخانه، محل کار، جای کار کردن کارگران
محل انجام کارهای هنری، کنایه از منسوج، پارچه، دار قالی، دکان، برای مثال ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲ - ۶۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
پیکار کننده، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارسان
تصویر پیکارسان
جای جنگ و پیکار، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارخواه
تصویر پیکارخواه
پیکارخواهنده، پیکارجو، جنگ خواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارساز
تصویر پیکارساز
آنکه ترتیب جنگ و پیکار دهد، پیکارسازنده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ)
پیکارستان. محل جنگ. شهر جنگ:
دریغ است رنج اندرین شارسان
که داننده خواندش پیکارسان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه).
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان).
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی (از آنندراج).
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان:
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گَ)
پیکارکننده. پیکارجوی. (آنندراج). مبارز. جنگی:
چنین پاسخ آورد پیکارگر
که ای پهلوانان با نام و فر.
فردوسی.
که پیکارگرشان سپهبد شده ست
به رزم اندرون دستشان بد شده ست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرغا بخش ایذۀ شهرستان اهواز با 195 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از ادارۀ بهداری شهرداری است که بیماران فقیر را در آن معالجه نموده رایگان دارو میدهند، فرهنگستان ایران این کلمه را بجای پست امدادی پذیرفته است، رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 42 هزارگزی جنوب الیگودرز. کنار راه مالروچشمه ریزان به قلعه هومه جلگه، معتدل. دارای 382 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و لبنیات و تریاک و چغندر و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خوا / خا)
پیکارجوی. جنگ جوی. طالب جنگ. طالب حرب. خواستار رزم:
نه سام و نریمان و گورنگ شاه
نه گرشاسب جنگی پیکارخواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
که پیکار سازد. که جنگ در اندازد. که رزم آغازد. که حرب ترتیب دهد:
ز بس خشت گردان پیکارساز
شده پیل چون در نیستان گراز.
اسدی.
نمدپوشی آمد بجنگش فراز
جوانی جهانسوز پیکارساز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ / نِ)
آفتاب و سیاراتی که درکانی ممدود آفتاب اندو اصطلاح ادات بجای نون یاء نوشته است و در ترکیب هردو سقامت است و اغلب که معنی چنین خواهد بود یعنی آفتاب و سیاراتی که درکان ممدودند. (آنندراج). (؟)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گَهْ)
پیکارگاه. میدان جنگ. حربگاه. جنگ جای. رزمگه:
از برای آنکه در پیکارگه روی هوا
پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار.
مسعودسعد.
دوزخی شد عرصۀ پیکارگاه
کو در آن پیکارگه خنجر کشید.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بیمار + گاه، ادات مکان، مریضخانه، بیمارستان، جای بیمار
لغت نامه دهخدا
محل ساختن چیزها مخصوصاً بافتن جامه، چارچوبی که بر آن جامه کشند، طراز، آنجا که کاری کنند، هر جا که چیزها در آن سازند، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پیکارگاه: از برای آنکه در پیکارگه روی هوا پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
پیکار کننده مبارز جنگی: چنین پاسخ آورد پیکارگر که: ای پهلوانادن با نام و فرخ... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
بخشی از اداره شهری که در آن بیماران تهیدست را مداوا کنندپست امدادی
فرهنگ لغت هوشیار
محل جنگ شهر رزم: دریغ است رنج اندرین شارسان که داننده خواندش پیکارسان. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پیکار جوی طالب جنگ: نه سام و نریمان و گورنگ شاه نه گرشاسب جنگی پیکار خواه. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
((پِ. گَ))
مبارز، جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدارگاه
تصویر دیدارگاه
آپویتمنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پندارگاه
تصویر پندارگاه
مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
جنگجو، رزمنده، ستیزه جو، مبارز، محارب
متضاد: مصلح، صلح طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صیدگاه، نخجیرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد