پیکارساز پیکارساز که پیکار سازد. که جنگ در اندازد. که رزم آغازد. که حرب ترتیب دهد: ز بس خشت گردان پیکارساز شده پیل چون در نیستان گراز. اسدی. نمدپوشی آمد بجنگش فراز جوانی جهانسوز پیکارساز. سعدی لغت نامه دهخدا
پیکارسان پیکارسان محل جنگ شهر رزم: دریغ است رنج اندرین شارسان که داننده خواندش پیکارسان. (شا. لغ) فرهنگ لغت هوشیار
پیکارسان پیکارسان پیکارستان. محل جنگ. شهر جنگ: دریغ است رنج اندرین شارسان که داننده خوانَدْش پیکارسان. فردوسی لغت نامه دهخدا
پیرارسال پیرارسال پیرار، سال پیش از پارسال، دوسال پیش از امسال، برای مِثال پیرارسال کاو سوی ترکان نهاد روی/ بگذاشت آب جیحون با لشکری گران (فرخی - ۲۶۴) فرهنگ فارسی عمید
آشکارساز آشکارساز دستگاهی برای نمایان کردن چیزهای نامرئی به وسیلۀ آثار آن ها، آشکار سازنده، هویدا کننده فرهنگ فارسی عمید