جدول جو
جدول جو

معنی پیکاردی - جستجوی لغت در جدول جو

پیکاردی
نام قدیم ایالتی بشمال فرانسه، مرکز آن آمین، از خطه های شمالی فرانسه است، از طرف شمال بخطۀ آرتواز و خطۀ بولونی، و از سوی مشرق بخطۀ شامپانی و از جانب جنوب بخطۀ جزیرۀفرانس و از جهت مغرب بخطۀ نورماندی و دریای مانش محدود و محاط است، مرکزش شهر آمین و منقسم به پیکاردی علیا و سفلی بود ولی طبق تقسیمات تازه تمام ایالت سوم و مقداری از ایالتهای ان و اواز و پادکاله هم به این خطه منضم گشته است، جلگه های بسیار دارد، محصولات عمده اش عبارت است از حبوبات گوناگون و نباتات مخصوص روغن کشی، میوه جات و انواع سبزی آنجا فراوان است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
پیکار کننده، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریکارد
تصویر پریکارد
پوشش کیسه ای دو لایه که قلب را می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارکش
تصویر پیکارکش
پیکار کشنده، پایدار و بردبار در پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارخر
تصویر پیکارخر
پیکارخرنده، پیکارخواه، جنگ خواه، برای مثال از ایران سپاهی ست زبسیار مر / همه سرفروشان پیکارخر (اسدی - لغت نامه - پیکارخر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکارجو
تصویر پیکارجو
پیکارجوینده، جنگجو، رزم جو
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ گَهْ)
پیکارگاه. میدان جنگ. حربگاه. جنگ جای. رزمگه:
از برای آنکه در پیکارگه روی هوا
پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار.
مسعودسعد.
دوزخی شد عرصۀ پیکارگاه
کو در آن پیکارگه خنجر کشید.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گَ)
پیکارکننده. پیکارجوی. (آنندراج). مبارز. جنگی:
چنین پاسخ آورد پیکارگر
که ای پهلوانان با نام و فر.
فردوسی.
که پیکارگرشان سپهبد شده ست
به رزم اندرون دستشان بد شده ست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ / کِ)
عمل پیکارکش. جدل
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
پیکارکشنده. جدلی. که پیکار کشد. خصیم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
پیکارجوی. طالب پیکار. آرزومند جنگ. جنگجو. پیکارخواه. جنگ خواه:
از ایران سپاهی است بسیار مر
همه سر فروشان پیکارخر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَق ق)
پیکارجو. که پیکار جوید. که رزم کردن خواهد. که نبرد کردن خواهد. که حرب طلبد:
بسی نامدار انجمن شد بر اوی
بر آن هفت فرزند پیکارجوی.
فردوسی.
بر اسبش نشانم ز پس کرده روی
از ایدر کشان با دو پیکارجوی.
فردوسی.
هر آنگه که شد پادشا کژّگوی
ز کژّی شود زود پیکارجوی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی
نه انده گساری نه پیکارجوی.
فردوسی.
چنین پاسخ آورد خسرو بدوی
که ای بیهده مرد پیکارجوی.
فردوسی.
یکی را ز زندان بنزدیک اوی
فرستاد کای گرد پیکارجوی.
فردوسی.
که سیمرغ خواند ورا کارجوی
چو پرنده کوهیست پیکارجوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَف ف)
پیکارجوی:
سپهبد شگفتی بماند اندر او
بدو گفت کای ماه پیکارجو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی:
بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری،
ناصرخسرو،
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری،
ناصرخسرو،
به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست
بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست،
خاقانی،
، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گَ)
عمل پی گرد. عمل گشتن پی چیزی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دو کارد ضربتی و مشتی که بر زیر گلو زنند. (برهان). رجوع به دو کارد شود
لغت نامه دهخدا
امیل، ریاضی دان فرانسوی مولد پاریس (1858-1941 میلادی) عضو فرهنگستان علوم و فرهنگستان فرانسه
آبه ژان، عالم ستاره شناس فرانسوی، مولد فلش (1620-1682 میلادی)
لوئی - بنوآ، شاعر فکاهی فرانسه، مولد پاریس (1769-1828 میلادی)
لغت نامه دهخدا
خدمتکاری. پرستندگی. پادوی. شاگردی خدمت: و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد (احمد بن عبدالصمد و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی).
بد از طوس و کرمان فراوان گروه
به لشکر در از پایکاری ستوه.
اسدی.
آنکس که روزی امیری کرده باشد باز پایکاری چون کند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
حالت و کیفیت بیکار بیشغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گردی
تصویر پی گردی
عمل پی گرد پی چیزی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پیکار جوی جنگ خواه: از ایران سپاهیست بسیار مر همه سر فروشان پیکار خر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارکشی
تصویر پیکارکشی
عمل پیکارکش جدل
فرهنگ لغت هوشیار
پیکار کننده مبارز جنگی: چنین پاسخ آورد پیکارگر که: ای پهلوانادن با نام و فرخ... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پیکارگاه: از برای آنکه در پیکارگه روی هوا پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
عمل پیشکار چاکری خدمتکاری مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریکارد
تصویر پریکارد
غشا خارجی قلب
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پایکار. شاگردی خانه شاگردی، رعیتی نوکری مقابل امیری پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکارگر
تصویر پیکارگر
((پِ. گَ))
مبارز، جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
خدمتکاری، چاکری، معاونت، مباشرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشامدی
تصویر پیشامدی
تصادفا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
خدمت کردن، خدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
جنگجو، رزمنده، ستیزه جو، مبارز، محارب
متضاد: مصلح، صلح طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگجو، دلاور، ستیزه جو، ستیزه گر، محارب، منازع، نبردآزما
متضاد: صلحجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزموده، با تجربه
فرهنگ گویش مازندرانی
از راه بازماندن
فرهنگ گویش مازندرانی