- پیو
- پیوک، نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته ، بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود، پاغر، فیلاریوز
معنی پیو - جستجوی لغت در جدول جو
- پیو
- پاره گل خشک شده، کلوخ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عروس. پیوگان: عروس پیوگ
پیو رشته
انتظار امید: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس. گفتم زجور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس. (ابن یمین)، طمع توقع
پیوسیدن، امید، انتظار
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوگ، گلین، نوعروس، ویوگ، عروسه، بیوک، تازه عروس، بیو
نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
پیو، رشته
انتظار، امید، طمع، توقع
اتصال
محل تلاقی
مربوط
حرف ربط
رابطه، وصل، ارتباط، ربط، لینک
مستمر، مربوط، متصل، لاینقطع، مرتبط، ممتد
ملحق شدن، اتصال
اتصال، استمرار، ارتباط، ربط
الحاق، ضمیمه
پیوند کردن (درخت و جز آن) : درخت آسان توان از بن بریدن ولکن باز نتوان پیونیدن 0 (ویس و رامین)
پیوند دادن، پیوند یافتن پیوند خوردن
جای بهم پیوستن دو استخوان مفصل بند: قصاص پیوندگاه هر دو سرین. یا پیوندگاه مشت. مچ: رسغ پیوندگاه مشت، فراهم آمدنگاه
پیوستگی: ... ایرا که میان چهار امهات فرجه نیفتاده است از بهر پیوندش و مشارکت که میان هر یکی افتاده است
پیونداندن
پیوند دادن متصل کردن: چون بپیونداند او با قبضه شمشیر دست بگسلد هر چه اندر اندام عدو شریان بود. (عنصری) سبحانک عبارت آمد که منزه ازین همه ای از عقل و علم و قدرت من و مزه و شهوت و شکل جهان لکن همه از تو دور آمدند از مانندگی بدنیها ولکن خود همه توی در ساختن اینها. مثال تو چون پرستاری تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت
متصل شده مرتبط گشته، پیوند خورده (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوسته (قطعات شکسته کاسه)
اتصال یافتن متصل شدن: پیوند یافتن جان مردم بعالم روحانی، پیوند خوردن (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوستن قطعات شکسته ظرف
مقاوله نامه
نوعی آلبالوی تلخ
پیوند گسستن پیوند گسلیدن
پیوند بریدن پیوند گسستن مقابل پیوستن: نگفتمت که چنین زود نگسلی پیوند مکن کز اهل مروت نیاید این کردار. (سعدی)
عمل پیوند گسل
آنکه پیوند بگسلد