جدول جو
جدول جو

معنی پیو - جستجوی لغت در جدول جو

پیو
پیوک، نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته ، بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود، پاغر، فیلاریوز
تصویری از پیو
تصویر پیو
فرهنگ فارسی عمید
پیو
(پِ یو)
مرضی که آنرا رشته گویند و از اعضاء آدمی برآید. (برهان). مرضی که آنرا رشته گویند و از اعضای آدمی برمی آید مانند رگی سپید و درد شدید دارد و در بلاد لارستان پارس و بلخ بسیار واقع میشود. (انجمن آرا). پیوک. نارو. (جهانگیری). نام مرض رشته است در تداول مردم فارس و بالاخص مردم لار. رجوع به لغت محلی شوشتر و رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
پیو
(پَ)
کلوخ که پارچه های گل خشک شده باشد. (برهان). کلوخ. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
پیو
پاره گل خشک شده، کلوخ
تصویری از پیو
تصویر پیو
فرهنگ فارسی معین
پیو
کنترل دوباره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوند
تصویر پیوند
(دخترانه)
ارتباط، پیوسته بودن دو یا چند کس یا چیز به هم
فرهنگ نامهای ایرانی
پیوند بریدن پیوند گسستن مقابل پیوستن: نگفتمت که چنین زود نگسلی پیوند مکن کز اهل مروت نیاید این کردار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
متصل شده مرتبط گشته، پیوند خورده (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوسته (قطعات شکسته کاسه)
فرهنگ لغت هوشیار
اتصال یافتن متصل شدن: پیوند یافتن جان مردم بعالم روحانی، پیوند خوردن (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوستن قطعات شکسته ظرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند نامه
تصویر پیوند نامه
مقاوله نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند مریم
تصویر پیوند مریم
نوعی آلبالوی تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند گسیختن
تصویر پیوند گسیختن
پیوند گسستن پیوند گسلیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند گسل
تصویر پیوند گسل
آنکه پیوند بگسلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند گسلی
تصویر پیوند گسلی
عمل پیوند گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندانیدن
تصویر پیوندانیدن
پیونداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند گسستن
تصویر پیوند گسستن
پیوند بریدن پیوند گسلیدن مقابل پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
متصل شده، جوش خورده (استخوان و مانند آن) ملتئم: اتعاب پیوند گرفته را باز شکستن، پیوند یافته (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوسته (قطعات شکسته ظرف)، پیوند گری: پیوند کردن متصل کردن، ایجاد موافقت
فرهنگ لغت هوشیار
متصل شدن اتصال یافتن: دیگر نرود بهیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند. (سعدی)، جوش خوردن استخوان و جز آن، پیوند یافتن درخت یانسوج حیوانی، بهم پیوسته شدن قطعات شکسته ظرفی بلورین یا چینی و جز آن: زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند گاه
تصویر پیوند گاه
بند، مفصل
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند دادن متصل کردن: چون بپیونداند او با قبضه شمشیر دست بگسلد هر چه اندر اندام عدو شریان بود. (عنصری) سبحانک عبارت آمد که منزه ازین همه ای از عقل و علم و قدرت من و مزه و شهوت و شکل جهان لکن همه از تو دور آمدند از مانندگی بدنیها ولکن خود همه توی در ساختن اینها. مثال تو چون پرستاری تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
پیوند دادن، پیوند یافتن پیوند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستگی: ... ایرا که میان چهار امهات فرجه نیفتاده است از بهر پیوندش و مشارکت که میان هر یکی افتاده است
فرهنگ لغت هوشیار
جای بهم پیوستن دو استخوان مفصل بند: قصاص پیوندگاه هر دو سرین. یا پیوندگاه مشت. مچ: رسغ پیوندگاه مشت، فراهم آمدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند کردن (درخت و جز آن) : درخت آسان توان از بن بریدن ولکن باز نتوان پیونیدن 0 (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند کرده
تصویر پیوند کرده
ملحق متصل، پیوندزده (گیاه یانسج حیوانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوست
تصویر پیوست
الحاق، ضمیمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
اتصال، استمرار، ارتباط، ربط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
ملحق شدن، اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
مستمر، مربوط، متصل، لاینقطع، مرتبط، ممتد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
رابطه، وصل، ارتباط، ربط، لینک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوند نامه
تصویر پیوند نامه
قباله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوند واژه
تصویر پیوند واژه
حرف ربط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیونددار
تصویر پیونددار
مربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوندگاه
تصویر پیوندگاه
محل تلاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوندیدن
تصویر پیوندیدن
اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره