جدول جو
جدول جو

معنی پیلکا - جستجوی لغت در جدول جو

پیلکا
کوزه ی گلی کوچک که معمولا از آن به عنوان ظرف لبنیات استفاده.، پیاله ی گلی، کوزه ی کوچک، کوزه ی کوچک، پیاله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلپا
تصویر پیلپا
دارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، فیلپا
در پزشکی مرضی که باعث متورم شدن پای انسان می شود، پاغر، داءالفیل، واریس،
نوعی سلاح شبیه گرز، نوعی قدح شراب خوری، ساغر بزرگ، برای مثال چو در «پیلپایی» قدح می کنم / به یک پیلپا پیل را پی کنم (نظامی - مجمع الفرس - پیلپا)،
ستونی ستبر که زیر سقف می زنند تا سقف بر روی آن قرار گیرد، پیلپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولکا
تصویر پولکا
نوعی رقص لهستانی پرتحرک، در موسیقی آهنگی که برای این نوع رقص نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
پیل آسا، پیل مانند مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
داروفروش. (انجمن آرا) (شرفنامه). داروفروش و عطار. (برهان). پیلور
لغت نامه دهخدا
پیلسای
لغت نامه دهخدا
(پُ)
رقص بهمی ̍
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پیل خرد. بچۀپیل، بیلک. نوعی تیر. رجوع به بیلک شود:
پیل بفکن که سیل ره کنده ست
پیلکیهای چرخ بین چنده ست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان قائمشهر واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری قائمشهر کنار راه فرعی بابل به درازکلا، دامنه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه بابل، محصول آنجا برنج و غلات و نیشکر و کتان و صیفی و ابریشم، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
پای پیل، حربه ای است که بیشتر زنگیان دارند، (برهان)، یکی از اسلحه که در قدیم بگرز مشهور بودی، حربه ای باشد بشکل پای پیل که پیل پا گویند، یک از سلاحهای زنگیان، (شرفنامۀ منیری)، گرز آهنی، (غیاث) :
چو در پیلپایی قدح می کنم
بیک پیلپا پیل را پی کنم،
نظامی،
در سایۀ تخت پیلسایش
پیلان نکشند پیلپایش،
نظامی،
بر او زد پیلپای خویشتن را
به پای پیل برد آن پیلتن را،
نظامی،
، ظرف شراب، نوعی از قدح، (جهانگیری)، قسمی ظرف شرابخوری، گاوزر، صراحی بزرگ، (آنندراج)، پیالۀ شراب سخت بزرگ، (شرفنامۀ منیری)، نوعی ساغر، نوعی قدح بزرگ شرابخواری باشد، (برهان)، نوعی ساتگنی: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 671)،
چو در پیلپایی قدح می کنم
بیک پیلپا پیل را پی کنم،
نظامی،
، پیل پایه، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد، (برهان)، در محاسن اصفهان مافروخی عبارت ذیل هست: و استعمل بعضی الاصفهانیین المدعوکان ؟ ابو مضر الرومی باباً مصرعاً یکلف فیه اعمالا عجیبه و فراسب فیه مقدار الف دینار سوی نفقه الطاف (الطاق ؟) و المنارتین المبنیتین علی الفیلفائین علق فی الممر المنفتح من الجامع الی رأس السوق المعروفه بسوق الصباغین، (محاسن اصفهان مافروخی ص 85)، مرضی است که پای آدمی ورم میکند و بزرگ میشود و آنرا بعربی داءالفیل خوانند، (برهان)، حقۀ ادویه، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی نام گونه ای پایکوبی بو همی پا گشت رقصی که از بوهم فرانسه و ممالک غربی رفته، آهنگی موسیقی که با آن پولکا رقصند و آن دو ضربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکا
تصویر پلکا
رقص بوهمی معمول در فرانسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلک
تصویر پیلک
پیل خرد بچه پیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوا
تصویر پیلوا
دارو فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
پای پیل پای فیل، نوعی سلاح در قدیم که بشکل پای پیل بود و آنرا بجای گرز بکار میبردند و غالبا زنگیان داشتند: چو در پیلپایی قدح می کنم بیک پیلپا پیل را پی کنم. (نظامی)، قسمی ظرف شرابخواری بزرگ: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد پیلپایه، مرضی است که پای آدمی ورم کند و بزرگ شود دا الفیل پاغر -7 حقه ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
درشت و گران و ضخم مانند اندام فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلکا
تصویر کیلکا
((کِ))
ماهی کوچک خوراکی از تیره شک ماهیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلپا
تصویر پیلپا
پای پیل، مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلک
تصویر پیلک
((لَ))
نوعی پیکان شبیه بیل کوچک، تیر دو شاخه، بیلک
فرهنگ فارسی معین
استخوان پا از زانو تا لگن، پایه ی چوبی برای ساختن پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه، نام پرنده ای آبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در نوشهر، مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ماهی ریز دریا
فرهنگ گویش مازندرانی
خرده هیزم، سرشاخه های خشک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل در کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین ناصاف و ناهموار، زمین شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی
آخور چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان ریز و درشت
فرهنگ گویش مازندرانی