جدول جو
جدول جو

معنی پیلوا - جستجوی لغت در جدول جو

پیلوا
دارو فروش، عطار
تصویری از پیلوا
تصویر پیلوا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
مقتدا، سرکرده، سردسته، پیشرو، راهنما، امام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
پیل آسا، پیل مانند مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوار
تصویر پیلوار
مانند پیل، پیل مانند، پیلبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوان
تصویر پیلوان
فیلبان، نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلو
تصویر پیلو
مسواک، مسواکی که از چوب اراک درست کنند، در علم زیست شناسی درخت اراک
فرهنگ فارسی عمید
دریچه ای در پایین معده که محتویات معده از طریق آن وارد روده می شود، باب المعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلور
تصویر پیلور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقط فروش، سقطی، چرچی، خرده فروش، پیله ور
ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلپا
تصویر پیلپا
دارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، فیلپا
در پزشکی مرضی که باعث متورم شدن پای انسان می شود، پاغر، داءالفیل، واریس،
نوعی سلاح شبیه گرز، نوعی قدح شراب خوری، ساغر بزرگ، برای مثال چو در «پیلپایی» قدح می کنم / به یک پیلپا پیل را پی کنم (نظامی - مجمع الفرس - پیلپا)،
ستونی ستبر که زیر سقف می زنند تا سقف بر روی آن قرار گیرد، پیلپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوایه
تصویر پیلوایه
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلو
تصویر پیلو
مسواک، درخت اراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوان
تصویر پیلوان
پیلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلور
تصویر پیلور
خرده فروش، پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
پای پیل پای فیل، نوعی سلاح در قدیم که بشکل پای پیل بود و آنرا بجای گرز بکار میبردند و غالبا زنگیان داشتند: چو در پیلپایی قدح می کنم بیک پیلپا پیل را پی کنم. (نظامی)، قسمی ظرف شرابخواری بزرگ: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد پیلپایه، مرضی است که پای آدمی ورم کند و بزرگ شود دا الفیل پاغر -7 حقه ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
درشت و گران و ضخم مانند اندام فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
هادی، قائد، اسوه، زعیم، بزرگ گروه، راهنمای جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوار افکن
تصویر پیلوار افکن
منجنیق: پلکن منجنیق باشد یعنی پیلوار افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
رهبر، سردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلور
تصویر پیلور
((وَ))
داروفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلوت
تصویر پیلوت
((لُ))
شمعک، طبقه همکف ساختمان که ارتفاع آن از بقیه طبقه ها کمتر است و معمولاً به عنوان پارکینگ و موتورخانه و یا انباری استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیلپا
تصویر پیلپا
پای پیل، مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
امام
فرهنگ واژه فارسی سره