جدول جو
جدول جو

معنی پیشکاره - جستجوی لغت در جدول جو

پیشکاره
مباشر، خدمتگزار، ماما، قابله
تصویری از پیشکاره
تصویر پیشکاره
فرهنگ فارسی عمید
پیشکاره
(رَ / رِ)
رئیس و مهتر باشد. (اوبهی) ، بمعنی پیشکار است که مزدور و خدمتگزار باشد:
ای که مه با کمال خوبی خویش
پیش روی تو پیشکاره بود.
عمادی شهریاری.
، ماماچه و قابله. حاضنه. (منتهی الارب) ، فرش اطاق مهمانخانه
لغت نامه دهخدا
پیشکاره
خدمتگزار خدمتکار خادم پیشکار: ای که مه با کمال خوبی خویش پیش روی تو پیشکاره بود. (عمادی شهریاری)، رئیس مهتر، فرش اطاق مهمانخانه، قابله ماما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشخانه
تصویر پیشخانه
ایوان، پیشگاه خانه، جلوخان، لوازم زندگی و اسباب سفر که جلوتر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشیانه
تصویر پیشیانه
پیشانه، پیشین، پیشرو، سابق، گذشته، ازل، بالای خانه و صدر مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند، ناظر و مباشر مخصوص، پیشیار، در کشاورزی چاهی که از آنجا شروع به لای روبی می کنند، چاه های آخر قنات، رئیس دارایی استان، کسی که زیردست شاطر کار می کند و نان را از تنور درمی آورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پاره
تصویر پیش پاره
نوعی حلوا که از آرد و روغن و شیره درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
خوانچه و ظرفی که در آن چیزهای خوردنی بگذارند و به مجلس مهمانی ببرند
فرهنگ فارسی عمید
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی:
بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری،
ناصرخسرو،
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری،
ناصرخسرو،
به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست
بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست،
خاقانی،
، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آن دست برنجن که سردست باشد و دیگر پیرایه ها از پس او بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پیشکار)
شاگرد و مزدور. (برهان)، خادم. خادمه. سرپائی. پیشخدمت. خدمتکار. پرستنده. فرمانی. فرمانبرداری. مطیع. بزرگترین چاکر و نوکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او کند. مقابل پیشگاه:
نه ماه سیامی نه ماه فلک [سپهر]
که اینت غلامست و آن پیشکار.
رودکی.
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.
رودکی.
بسر برنهاده یکی پیشکار
که بودی خورش نزد او استوار.
فردوسی.
همه گرزدارانش زرین کمر
همه پیشکارانش با زیب و فر.
فردوسی.
بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن دلو دشوار بر شهریار.
فردوسی.
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار.
فردوسی.
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو اندر گذاری [تو ناپایداری] و او پایدار.
فردوسی.
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار.
فردوسی.
به پیش براهام شد پیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گرزۀ گاوسار...
فردوسی.
کجا پیشکار شبانان ماست
بر آوردۀ دشتبانان ماست.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا [ضحاک را] پیشکار
که ایدون گمانم من ای شهریار...
فردوسی.
چنین دادپاسخ ورا پیشکار
که هست این یکی نامۀ شهریار.
فردوسی.
نمک خورده هر گوشت چون چل هزار
ز هر سو به دریا کشد پیشکار.
فردوسی.
بشد نیز بدمهر دو پیشکار
کشیدند بر خون، تن شهریار.
فردوسی.
ورا گفت گشتاسب کای شهریار
منم بر درت چون یکی پیشکار.
فردوسی.
بفرمود رستم که تا پیشکار
یکی جامه آرد برش پر نگار.
فردوسی.
مبادا که از کارداران من
گر از لشکرو پیشکاران من...
فردوسی.
چو بشنید پویان بشد پیشکار
بنزد براهام شد کاین سوار.
فردوسی.
به پیش براهام شدپیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.
فردوسی.
چهارم چنین گفت با پیشکار
که پیغام بگذار و پاسخ بیار.
فردوسی.
مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مر مرا پیشکارست و چاکر.
فرخی.
میان بسته بر گونۀ پیشکاری.
فرخی.
این جهان از دست آن شاهان برون کردی که بود
هر یکی را چون فریدون ملک صد پیشکار.
فرخی.
همیشه چنین بخت یار تو باد
جهان پیش کار تو چون پیشکار.
فرخی.
مریخ روز معرکه شاهاغلام تست
چونانکه زهره روز میزد تو پیشکار.
فرخی.
تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر.
فرخی.
ایزداو را یار و دولت پیشکار
او بکام دل مکین اندر مکان.
فرخی.
سرایی بد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.
لبیبی.
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
بخوبی بتان پیشکار منند
بمردی سواران شکار منند.
اسدی.
گرفته خورشها همه کوه و دشت
کشان پیشکار آب و دستار و تشت.
اسدی.
سراپرده و خیمه و پیشکار
عماری و پیل و کت شاهوار.
اسدی.
عالمش زیر رکاب است و فلک زیر نگین
آفتابش زیر دست است و زمانه پیشکار.
قطران.
بر جهان پیشکاران فخر دارد جاودان
آنکه روز بار تو یک روز دربانی کند.
قطران.
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری.
ناصرخسرو.
به دانه تخمها در پیشکارانند مردم را
که هر یک زآن یکی کار و یکی پیشه دگر دارد.
ناصرخسرو.
ور اندر یافتن مر پیشکاران را چو درماند
بر آن کو برتر است از عقل خیره وهم بگمارد.
ناصرخسرو.
جهان پیشکاری ست از [زی] مرد دانا
که بر سر یکی نامبردار دارد.
ناصرخسرو.
کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.
ناصرخسرو.
خورشید پیشکار و قمر ساقی
لاله سماک و نرگس پروینم.
ناصرخسرو.
چاکر قبچاق شد شریف و ز دل
حرۀ او پیشکار خاتون شد.
ناصرخسرو.
وآن بندها که که بست فلاطون به پیش من
مومی است سست پیش کهین پیشکار من.
ناصرخسرو.
چو گشت آشفته گردد پیشگاهی
رهی و بنده پیش پیشکاری.
ناصرخسرو.
من خانه ندیده ام جز این هرگز
گردنده و پیشکار و فرمانی.
ناصرخسرو.
شتربان و فراش با دیگ پر
نبودند جز پیشکار علی.
ناصرخسرو.
و گر آرزو تست کازادگان
ترا پیشکاران شوند و خدم
بداد و دهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم.
ناصرخسرو.
بنده ای را سند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی.
ناصرخسرو.
بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری.
ناصرخسرو.
و مردم را بر چهار گروه کرد: گروهی لشکریان و گروهی عالمان و دانایان و گروهی پیشکاران و گروهی را گفت بدکان و بازار باشید و کار کنید. (قصص الانبیاء ص 36).
خطا هرگز نیفتد حزم او را
که او را سعد گردون پیشکار است.
مسعودسعد.
وصف او را چو وهم و خاطر من
بی عدد پیشکار و مزدورست.
مسعودسعد.
دولت کاردان کارگزار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
سعد ملک آن محترم سعدی که سعدین فلک
پیشکارانند و او بر پیشکاران پیشگاه.
سوزنی.
از بوسه گاه خوبان شکر شکار باشی
تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار.
سوزنی.
پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضیئی و ماه منیر.
سوزنی.
بحل و عقد جهان را زمانه ای ست دگر
که پیشکار قضا و مدبرست قدر.
انوری.
پیشکار حرص را بر من نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی.
پیشگاه حضرتش را پیشکار
از بنات النعش و جوزا دیده ام.
خاقانی.
از هنر و بذل مال و ز کرم و حسن رای
زیبد اگر چون حسن صد بودت پیشکار.
خاقانی.
شاه علاءالدول داور اعظم که هست
هم ازلش پیشرو هم ابدش پیشکار.
خاقانی.
در صفۀ تو دختر قیصر بساط بوس
در پیشگاه تو زن فغفور پیشکار.
خاقانی.
پیشکارانش خراج از هندوچین آورده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند.
خاقانی.
بادش سعادت دستیار، ارواح قدسی دوستار
اجرام علوی پیشکار، ایزد نگهبان باد هم.
خاقانی.
سر برآورد کرد روشن رای
کرد خالی ز پیشکاران جای.
نظامی.
و از مهارت محترفه و فراهت پیشکاران و حذاقت استادان اصفهان... (ترجمه محاسن اصفهان ص 78).
ای مهر تو رهنمای امید
وی کین تو پیشکار حرمان.
عمادی.
وفا پایمرد و سخا دستیار
ظرافت ندیم و ادب پیشکار.
ظهوری.
دوستداران دوستکامند و حریفان با ادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه.
حافظ.
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام.
حافظ.
- پیشکار کشتی، ظاهراً سر و رئیس ملاحان: بعد سه روز آه باد بنشست پیشکار کشتی نگاه کرد و فریاد برآورد و زاری کرد که ای مسلمانان شهادت بیارید که کار ما به آخر رسید... ما گفتیم آخرچه افتاده است. (مجمل التواریخ و القصص).
، مدیر و مستشار. وزیر عاقل. نائب. معاون. حاکم و مانند او. قائم مقام (در تداول دورۀ قاجاریه). وکیل. نگهبان گنج و تخت و سرا و آب و ضیاع. آنکه کارهای صاحب متمشی گرداند. مباشر. ممد و معاون و مدد کار. (برهان) :
ای آفتاب صد هزار آفتاب
ای پیشکار صد هزار انجمن.
فرخی.
و کارها فرو بماند تا جوانی را که معتمد بود پیشکار امیر کرد بخلافت خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). ما کدخدایان پیشکار محتشمان باشیم. برما فریضه است که صلاح نگاه داشتیمی. (تاریخ بیهقی ص 354 ایضاً). ارتکین را حاجب خود خواست و پسندید تا پیشکار او باشد و اگر ناشایسته است دور کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 636 ایضاً). سرهنگ بوعلی کوتوال را خلعت داد و مثال داد تاپیشکار فرزند و کارهای غزنین باشد. (تاریخ بیهقی ص 512 ایضاً).
چون ننازم بهر داماد و وصی و اولاد او
گر بنازی تو به تازه پیشکاران ناصبی.
ناصرخسرو.
هست بدو گشتم و زبان و سخن
هر دو بدین گشت پیشکار مرا.
ناصرخسرو.
نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من
پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند.
ناصرخسرو.
و در آن روزگاران امراء، پیشکاران خلیفه را خواندندی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 171).
عمر ابد را شده مدت او پیشکار
سرّ ازل را شده خامۀ او ترجمان.
خاقانی.
و در آن وقت وزیر و پیشکارو دستور و کارگزار سالار بوژگان بود. (راوندی، راحهالصدور ص 104). و رئیس الرؤسا که پیشکار بود و شخصی بکمال فضل و نبل آراسته، بزاری زار بکشتند. (راوندی، راحهالصدور ص 108)، نایب الحکومۀ شهر با حضور حاکم در آنجا، در اصطلاح امروز رئیس مالیۀ شهری درجۀ اول با نواحی اطراف آن و نیز رئیس دارائی مرکز استان، در اصطلاح مقنیان و کاریزکنان، قسمت پیشین کار قنات هنگام تنقیه ولای روبی، پیشیار. پیشاب. قاروره. دلیل. (شرف نامۀ منیری). تفسره
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج) (برهان). فیشفارج، غذای مختصری که قبل از دیگر ماحضر صرف میشده است. الفیشفارج. بوارد. پیشپاره، قسمت قدامی دریده
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پیش پاره. حلوای بریده. شفارج، فیشفارج، نوعی حلوا. رجوع به پیشیاره و پیشپاره شود
لغت نامه دهخدا
(شْ رَ / رِ)
سینی. خوانچه. طبق. مجموعه. خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب). معرب آن شفارج است. ظرف تنقلات. (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کنند و بمجلس آورند. (برهان). پیشیارج. بیشیارج. فیشیارج. خوانچه و طبقی را گویند که در آن تنقلات و گل و امثال آن کرده پیش مهمان آرند، قبل از طعام، غذای مشهی باشد که پیش از طعام آرند. پیشپاره. پیشپار، قسمی حلوا. حلوای تنک و نرم از آرد و روغن و دوشاب. حلوای بریده. شفارج. (زمخشری). پیش باره. قسمی شیرینی. اما بمعانی فوق ظاهراً مصحف پیشپاره (معرب: فیشفارج، شفارج) است. رجوع به پیشپاره شود:
سخن باید که پیش آری خوش ایراک
سخن بهتر بسی از پیشیاره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشیاره
تصویر پیشیاره
بول شاش ادرار پیشاب: (دلالت ستارگان براندامهاء تن) دو گونه وکون رودگانی و پیشیار و پلیدی و پشت و دو زانو، شیشه ای که بول بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند قاروره بیمار پیشیار: آن چنان دردی که با جانان نگوید دردمند نی از آن دردی که با ترسا بگوید پیشیار. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیچکاره
تصویر هیچکاره
بی کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمتگزار، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشباره
تصویر پیشباره
پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از حلوای بسیار نرم و نازک که از آرد و روغن و دوشاب پزند: سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن خوشتر بسی از پیشپاره. (ناصرخسرو)، غذای مختصری که پیش از دیگر ماحضر صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
عمل پیشکار چاکری خدمتکاری مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از مبلغ را که بصاحبان وسائط نقلیه دهند تا مجموع کرایه را در مقصد بپردازند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از وسایلی که در برنج کاری بکار برند آلتی است چوبین که به گاو یا اسب مربوط کنند و بدان زمین را شخم زنند تا برنج در آن بکارند ماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداری
تصویر پیشداری
مامائی، قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
پیکارگاه: از برای آنکه در پیکارگه روی هوا پرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشیانه
تصویر پیشیانه
پیشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کاره
تصویر بی کاره
((رِ یا رَ))
بی کار، بی هنر، ولگرد، بی فایده، بی مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکوهه
تصویر پیشکوهه
((هِ))
برآمدگی جلو زین اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
نوکر، پیشخدمت، کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم، شاگرد نانوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
خدمتکاری، چاکری، معاونت، مباشرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمت کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
خدمت کردن، خدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
پاکار، پیشخدمت، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، دستیار، عامل، قایم مقام، کارپرداز، کارگزار، مباشر، مددکار، مشاور، معاون، نایب، وشکرده، وکیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
Propellant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
топливо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیشرانه
تصویر پیشرانه
Treibmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی