جدول جو
جدول جو

معنی پیشخوان - جستجوی لغت در جدول جو

پیشخوان
میز دراز صندوق مانند که جلو دکان می گذارند و فروشنده پشت آن می ایستد
فرهنگ فارسی عمید
پیشخوان
جلوخان، کریاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس وعظ یا روضه خوانی چیزی بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشخانه
تصویر پیشخانه
ایوان، پیشگاه خانه، جلوخان، لوازم زندگی و اسباب سفر که جلوتر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری خوان
تصویر پری خوان
کسی که برای تسخیر جن و پری افسون بخواند، پری افسا، پری افسای، پری بند، پریسا
فرهنگ فارسی عمید
(خا)
دهی است از دهستان حومه بخش بافت شهرستان سیرجان دارای 9 آبادی و 1200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) :
همی راندازین گونه تا شیرخوان
جهان را چو این بشنوی پیر خوان.
فردوسی.
بدان کوه ضحاک را بسته سخت
سوی شیرخوان برد بیداربخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی از بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 1061 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و صنایع دستی آنجا قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نامی است از نامهای ماه. (جهانگیری چ هند ص 305) :
آسمان درگاه دستوری که سر بر آستانش
هفت اختر از زحل تا زیرخوان آورده اند.
مظهری (از جهانگیری).
رجوع به زیرقان و زبرقان شود
لغت نامه دهخدا
پیش تخته، پیش خوان، جلو خوان، صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار و سقط فروش در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویخته است
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل پیش خوان، عمل بحضورخواهنده، در موسیقی و روضه خوانی یا تعزیه گردانی، خواندن دسته جمعی چند پسر یا دختر با هم بشعر چون براعت استهلالی برابر مستمعین. پامنبری
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پیش داننده، که از پیش داند، پیش بین
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام ناحیتی در جنوب شرقی جوین افغانستان
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ)
عجاله. (منتهی الارب). طعامی که اول بار بر سفره خورند. طعامی اندک باشد که بر سبیل چاشنی بخورند. (برهان). چاشنی طعام. طعام اندک که بدان نهار شکنند. (غیاث). پیش دندان. (مجموعۀ مترادفات ص 84) :
جهان پیش خورد جوانیت باد
فزون از همه زندگانیت باد.
نظامی.
،
{{نام مرکّب مفهومی}} آن پاره از اجری که پیش از رسیدن وقت گرفته و صرف کرده باشی. قسمتی از مزد یا اجرت یا سهم محصول که پیش از موعد ستده باشند و صرف کرده، پیشکی و سلم فروخته یعنی غلۀ نارسیده و میوۀ ناپخته و امثال آن که پیشترفروشند. (برهان). فروختن غله و میوۀ نارسیده قبل از وقت و پول آنرا خوردن:
گفتا (گفت که) فردا دهمت من سه بوس
فرخی امید به از پیشخورد.
فرخی.
چو امید دادی نباشم بدرد
که امید نیکو به از پیشخورد.
اسدی.
دست رادش داده در اطلاق رزق
مهلتی مر آزرا از (در) پیش خورد.
انوری.
آن عمر شده که پیشخورد است.
پندار هنوز در نورد است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی، معتدل، دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا:
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ.
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت.
حافظ.
- مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان:
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور.
حافظ.
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای. پری سای. پری بند. عزائم کننده پری. معزّم. افسونگر. افسون خوان. جادو: وهرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند. (جهانگشای جوینی).
فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم
از آنکه کار پریخوان همیشه افسون است.
مولوی.
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم.
مولوی.
هم چنانکه پریخوان در حال که افسون در شیشه خواند پری در شیشه رونماید. (بهاءالدین ولد). مرا بر خاتونی تعلق شده بود و خود را بر صفت پریخوانان می کردم و چشم می پوشیدم و میگفتم ارواح چنین میگویند. (انیس الطالبین و عدهالسالکین صلاح بن مبارک بخاری).
پری خانه سازیم بتخانه را
پریخوان در آن پیر کاشانه را.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن واقع در 3 هزار گز شمال صومعه سرا، کنار راه اتومبیل رو فرعی صومعه سرا به ترکستان، جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 1340 تن سکنه، آب آن از رود خانه ترکستان، محصول آنجا برنج و توتون سیگار و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت و مکاری و راه آنجا اتومبیل روست و بوسیلۀ رود خانه ترکستان از این ده به قراء کنار مرداب و بندر پهلوی قایق میرود، این ده چند باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آنکه تسخیر جن کند افسونگر جن گیر پری خوان پریسای پری افسا پری افسای، جمع پری بندان
فرهنگ لغت هوشیار
هر بنایی که برای استحکام بنای دیگر بدو پیوندد شمع شمعک پشتییبان پشتیوان، چوبی که پشت در افکنند تا باز نشود، تکیه گاه، معین یاور مددکار حامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخوان
تصویر اشخوان
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار وسقط فروش بر پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشخوان
تصویر خوشخوان
سرود گوی آواز خوان مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیش خواندن، عمل بحضور طلبنده، (روضه خوانی) یا منبری، خواندن دسته جمعی چند پسر و دختر با هم شعری را برابر مستمعان و بینندگان
فرهنگ لغت هوشیار
صندوق مانندی که دکانداران (عطار سقط فروش و غیره) در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویزند جلوخان پیش تخته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل خورد کسی که فیل تواند خورد، قوی و ضخیم: ابر هزبرگون و تماسیح پیلخوار بادست اوست یعنی شمشیراوست ای. (منوچهری)، آنکه پیل او را خورد کسی که فیل او را قوت خویش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشواز
تصویر پیشواز
استقبال کردن، استقبال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می کند، کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می کند، پامنبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پری خوان
تصویر پری خوان
((~. خا))
مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری افسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش خان
تصویر پیش خان
پیش خان، میز درازی که فروشنده کالا پشت آن می ایستد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیروان
تصویر پیروان
حامیان، طرفداران
فرهنگ واژه فارسی سره
به هنگام اجرای قصه و پیش از آغاز کار نقال، شاگرد نقال برای
فرهنگ گویش مازندرانی
ایوان جلوی خانه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی