نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) : همی راندازین گونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیر خوان. فردوسی. بدان کوه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان برد بیداربخت. فردوسی
نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) : همی راندازین گونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیر خوان. فردوسی. بدان کوه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان برد بیداربخت. فردوسی
دهی از بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 1061 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و صنایع دستی آنجا قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 1061 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و صنایع دستی آنجا قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نامی است از نامهای ماه. (جهانگیری چ هند ص 305) : آسمان درگاه دستوری که سر بر آستانش هفت اختر از زحل تا زیرخوان آورده اند. مظهری (از جهانگیری). رجوع به زیرقان و زبرقان شود
نامی است از نامهای ماه. (جهانگیری چ هند ص 305) : آسمان درگاه دستوری که سر بر آستانش هفت اختر از زحل تا زیرخوان آورده اند. مظهری (از جهانگیری). رجوع به زیرقان و زبرقان شود
عمل پیش خوان، عمل بحضورخواهنده، در موسیقی و روضه خوانی یا تعزیه گردانی، خواندن دسته جمعی چند پسر یا دختر با هم بشعر چون براعت استهلالی برابر مستمعین. پامنبری
عمل پیش خوان، عمل بحضورخواهنده، در موسیقی و روضه خوانی یا تعزیه گردانی، خواندن دسته جمعی چند پسر یا دختر با هم بشعر چون براعت استهلالی برابر مستمعین. پامنبری
عجاله. (منتهی الارب). طعامی که اول بار بر سفره خورند. طعامی اندک باشد که بر سبیل چاشنی بخورند. (برهان). چاشنی طعام. طعام اندک که بدان نهار شکنند. (غیاث). پیش دندان. (مجموعۀ مترادفات ص 84) : جهان پیش خورد جوانیت باد فزون از همه زندگانیت باد. نظامی. ، {{نام مرکّب مفهومی}} آن پاره از اجری که پیش از رسیدن وقت گرفته و صرف کرده باشی. قسمتی از مزد یا اجرت یا سهم محصول که پیش از موعد ستده باشند و صرف کرده، پیشکی و سلم فروخته یعنی غلۀ نارسیده و میوۀ ناپخته و امثال آن که پیشترفروشند. (برهان). فروختن غله و میوۀ نارسیده قبل از وقت و پول آنرا خوردن: گفتا (گفت که) فردا دهمت من سه بوس فرخی امید به از پیشخورد. فرخی. چو امید دادی نباشم بدرد که امید نیکو به از پیشخورد. اسدی. دست رادش داده در اطلاق رزق مهلتی مر آزرا از (در) پیش خورد. انوری. آن عمر شده که پیشخورد است. پندار هنوز در نورد است. نظامی
عجاله. (منتهی الارب). طعامی که اول بار بر سفره خورند. طعامی اندک باشد که بر سبیل چاشنی بخورند. (برهان). چاشنی طعام. طعام اندک که بدان نهار شکنند. (غیاث). پیش دندان. (مجموعۀ مترادفات ص 84) : جهان پیش خورد جوانیت باد فزون از همه زندگانیت باد. نظامی. ، {{نامِ مُرَکَّبِ مَفهومی}} آن پاره از اجری که پیش از رسیدن وقت گرفته و صرف کرده باشی. قسمتی از مزد یا اجرت یا سهم محصول که پیش از موعد ستده باشند و صرف کرده، پیشکی و سلم فروخته یعنی غلۀ نارسیده و میوۀ ناپخته و امثال آن که پیشترفروشند. (برهان). فروختن غله و میوۀ نارسیده قبل از وقت و پول آنرا خوردن: گفتا (گفت که) فردا دهمت من سه بوس فرخی امید به از پیشخورد. فرخی. چو امید دادی نباشم بدرد که امید نیکو به از پیشخورد. اسدی. دست رادش داده در اطلاق رزق مهلتی مر آزرا از (در) پیش خورد. انوری. آن عمر شده که پیشخورد است. پندار هنوز در نورد است. نظامی
دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی، معتدل، دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. کوهستانی، معتدل، دارای 76 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وَستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا: مبادا بهره مند از وی خسیسی بجز خوشخوانی و زیبانویسی. نظامی. بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو بشعر فارسی صوت عراقی. حافظ. گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت. حافظ. - مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان: غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور. حافظ. مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است. حافظ
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا: مبادا بهره مند از وی خسیسی بجز خوشخوانی و زیبانویسی. نظامی. بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو بشعر فارسی صوت عراقی. حافظ. گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت. حافظ. - مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان: غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور. حافظ. مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است. حافظ
شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای. پری سای. پری بند. عزائم کننده پری. معزّم. افسونگر. افسون خوان. جادو: وهرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند. (جهانگشای جوینی). فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم از آنکه کار پریخوان همیشه افسون است. مولوی. من شخص پریدارم من مرد پریخوانم. مولوی. هم چنانکه پریخوان در حال که افسون در شیشه خواند پری در شیشه رونماید. (بهاءالدین ولد). مرا بر خاتونی تعلق شده بود و خود را بر صفت پریخوانان می کردم و چشم می پوشیدم و میگفتم ارواح چنین میگویند. (انیس الطالبین و عدهالسالکین صلاح بن مبارک بخاری). پری خانه سازیم بتخانه را پریخوان در آن پیر کاشانه را. هاتفی
شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای. پری سای. پری بند. عزائم کننده پری. معزّم. افسونگر. افسون خوان. جادو: وهرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند. (جهانگشای جوینی). فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم از آنکه کار پریخوان همیشه افسون است. مولوی. من شخص پریدارم من مرد پریخوانم. مولوی. هم چنانکه پریخوان در حال که افسون در شیشه خواند پری در شیشه رونماید. (بهاءالدین ولد). مرا بر خاتونی تعلق شده بود و خود را بر صفت پریخوانان می کردم و چشم می پوشیدم و میگفتم ارواح چنین میگویند. (انیس الطالبین و عدهالسالکین صلاح بن مبارک بخاری). پری خانه سازیم بتخانه را پریخوان در آن پیر کاشانه را. هاتفی
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن واقع در 3 هزار گز شمال صومعه سرا، کنار راه اتومبیل رو فرعی صومعه سرا به ترکستان، جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 1340 تن سکنه، آب آن از رود خانه ترکستان، محصول آنجا برنج و توتون سیگار و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت و مکاری و راه آنجا اتومبیل روست و بوسیلۀ رود خانه ترکستان از این ده به قراء کنار مرداب و بندر پهلوی قایق میرود، این ده چند باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن واقع در 3 هزار گز شمال صومعه سرا، کنار راه اتومبیل رو فرعی صومعه سرا به ترکستان، جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 1340 تن سکنه، آب آن از رود خانه ترکستان، محصول آنجا برنج و توتون سیگار و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت و مکاری و راه آنجا اتومبیل روست و بوسیلۀ رود خانه ترکستان از این ده به قراء کنار مرداب و بندر پهلوی قایق میرود، این ده چند باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
آنکه پیل خورد کسی که فیل تواند خورد، قوی و ضخیم: ابر هزبرگون و تماسیح پیلخوار بادست اوست یعنی شمشیراوست ای. (منوچهری)، آنکه پیل او را خورد کسی که فیل او را قوت خویش کند
آنکه پیل خورد کسی که فیل تواند خورد، قوی و ضخیم: ابر هزبرگون و تماسیح پیلخوار بادست اوست یعنی شمشیراوست ای. (منوچهری)، آنکه پیل او را خورد کسی که فیل او را قوت خویش کند