بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وَستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای. پری سای. پری بند. عزائم کننده پری. معزّم. افسونگر. افسون خوان. جادو: وهرکس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند. (جهانگشای جوینی). فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم از آنکه کار پریخوان همیشه افسون است. مولوی. من شخص پریدارم من مرد پریخوانم. مولوی. هم چنانکه پریخوان در حال که افسون در شیشه خواند پری در شیشه رونماید. (بهاءالدین ولد). مرا بر خاتونی تعلق شده بود و خود را بر صفت پریخوانان می کردم و چشم می پوشیدم و میگفتم ارواح چنین میگویند. (انیس الطالبین و عدهالسالکین صلاح بن مبارک بخاری). پری خانه سازیم بتخانه را پریخوان در آن پیر کاشانه را. هاتفی