جدول جو
جدول جو

معنی پیشاب - جستجوی لغت در جدول جو

پیشاب
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
تصویری از پیشاب
تصویر پیشاب
فرهنگ فارسی عمید
پیشاب
بول، شاش، زهراب، شاش کوچک، پیشیار، گمیز، (برهان)، مقابل پس آب
لغت نامه دهخدا
پیشاب
بول، زهراب، ادرار
تصویری از پیشاب
تصویر پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
پیشاب
شاش، بول
تصویری از پیشاب
تصویر پیشاب
فرهنگ فارسی معین
پیشاب
ادرار، بول، جیش، زهراب، شاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لولۀ ناقل ادرار از مثانه به خارج که در مردان از آلت مردی رد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشان
تصویر پیشان
پیش تر از پیش، آغاز، بدایت، برای مثال یکی اول که پیشانی ندارد / یکی آخر که پایانی ندارد (عطار۱ - ۸۷)، پیشگاه، پیشخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشا
تصویر پیشا
نت کوچکی که پیش از نت های اصلی قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
پایاب که بن حوض و ته دریا باشد و به عربی قعر گویند. (برهان). پایاب. ته دریا. بن دریا. قعر.
- بی پیاب، بی پایاب، جائی که پا بقعر آن نرسد. (انجمن آرا).
، نهایت هرچیز، تاب و طاقت. (برهان). و رجوع به پایاب شود
لغت نامه دهخدا
مجرای بول، (از لغات موضوعۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بول کردن. شاشیدن. آب تاختن. در تداول اطفال جیش کردن. درتداول عوام ادرار کردن. پیشاب کردن. زهراب ریختن
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ قَ)
بول کردن. شاشیدن. رجوع به پیشاب ریختن شود
لغت نامه دهخدا
پیشتو، صورتی از کلمه پیستوله، رجوع به پیستوله شود، طپانچه، آلتی آتشی کوچک، رولور یا رولوۀ لوله بلند، تپانچه، قسمی شش لول
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
که از پیش تابد
لغت نامه دهخدا
مقابل پایان، پیش پیش، که از آن پیشتر چیزی دیگر نباشد یعنی انتها، (برهان)، پیش پیش بود، که از آن هیچ چیز پیشتر نباشد، (جهانگیری) :
هرچه می بینی که در پایان بود
آن نه در پایان که در پیشان بود،
عطار،
پیشگاه عشق را پیشان که یافت
پایگاه فقررا پایان که یافت،
عطار،
ای مرد گرم رو چه روی بیش ازین به پیش
چندان مرو به پیش که پیشان پدید نیست،
عطار،
یکی اول که پیشانی ندارد
یکی آخر که پایانی ندارد،
عطار،
کارسازست او زپیش و پس ولیک
هم ز پیشان هم ز پایان می بسم،
عطار،
نه کس خبری میدهد از پیشانم
نه یک نفس آگهی است از پایانم،
عطار،
نه ز اول لحظه ای پیشان بدید
نه ز آخر ذره ای پایان بدید،
عطار،
گر ز پیشان آب روشن می رود
تیره می گرددچو بر من می رود،
عطار،
سر او درتافت در پیشان کار
دوستان را درربود از نور نار،
عطار،
نه کم از یک قطره از پیشانشان
نه کم از یک ذره از پایانشان،
عطار،
تا به پیشان دیده ره را گام گام
تا به پایان رفته در در، بام بام،
عطار،
گر به پایان رفت پیشان شد درست
ور به پیشان رفت پایان شد درست،
عطار،
رو به پیشان بردنش امکان نداشت
زآنکه هیچ این را سر پایان نداشت،
عطار،
کار از پیشان اگر بگشایدت
هر دمی صد گونه در بگشایدت،
عطار،
نقطۀ فقر است پیشان همه
فقر جانسوز است درمان همه،
عطار،
درین وادی بسی در پیش رفتم
ولی یک ذره از پیشان ندیدم
کنون از پس شدم عمری و لیکن
سر یک موی ازپایان ندیدم،
عطار،
چون ندارد منتهی پیشان عشق
پس چگونه منتهائی پی برم
ور ز پیشانم بقائی روی نیست
بو که در پایان فنائی پی برم،
عطار
که چون خوددان شوی حق دان شوی تو
از آن پس روی در پیشان شوی تو،
عطار،
نه هرگزهیچکس پیشانش یابد
نه هرگز غایت و پایانش یابد،
عطار،
ز پیشان گر نظر بر تو نبودی
ز پیش تو سفر بر تو نبودی
ولی چون نور پیشان رهبر تست
چرا این کاهلی در گوهر تست،
عطار،
در کوچۀ عشق تو همه عمر برفتیم
آمد بسر این عمر و به پیشان نرسیدم،
اسیر لاهیجی،
، صدر خانه، مقابل صف نعال، پای ماچان، پیشانه، پیشخانه، پیش مکان، جمع واژۀ پیش، مقدمان، سابقان، آنان که در پیش هستند
لغت نامه دهخدا
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره:
پزشک آمد و دید پیشار شاه
سوی تندرستی نبد کار شاه،
فردوسی،
رجوع به پیشیار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه با 175 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشاب کردن
تصویر پیشاب کردن
بول کردن شاش کردن شاشیدن ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاب ریختن
تصویر پیشاب ریختن
بول کردن شاشیدن آب تاختن ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاب راه
تصویر پیشاب راه
مجرای بول وادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشح پیشاب
تصویر ترشح پیشاب
شاشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاب
تصویر پیاب
ته دریا، قعرآب، نهایت هرچیز، تاب وطاقت
فرهنگ لغت هوشیار
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
پیشیار پیشاب: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه
فرهنگ لغت هوشیار
پیش پیش که از آن پیشتر چیزی نباشد مقابل پایان: یکی ذاتی که پیشانی نداری همه جانها تویی جانی نداری. (الهی نامه 4) یکی اول که پیشانی ندارد یکی آخر که پایانی ندارد. (اسرار نامه. گوهرین. 1)، صدر خانه پیشانه پیشخانه مقابل صف نعال پای ماجان: زیرده پرده میشد تا به پیشان که ممکن نیست کس را بیشتر زان. (اسرار نامه. اسلامیه 40 معراج پیغمبر صلی الله علیه وآله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاب
تصویر پیاب
ته آب، بخش کم عمق آب، گرداب، راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت، گذرگاه، مقاومت و ایستادگی، کنایه از موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد، گدار، پایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشان
تصویر پیشان
((پِ))
پیشپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل، لیاقت و شایستگی
فرهنگ فارسی معین
پارابلوم، پیشتاو، پیشتو، طپانچه، کلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادرارزا، مدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گربه، از قبل
فرهنگ گویش مازندرانی
ته، پایان، صدرخانه
فرهنگ گویش مازندرانی