جدول جو
جدول جو

معنی پیز - جستجوی لغت در جدول جو

پیز
واحد اندازه گیری فشار در سلسلۀ ام.تی.اس. (mts) که معادل ۱۰۰۰۰ باری است
فرهنگ فارسی عمید
پیز
واحد فشار است در سلسلۀ ام. ت . اس. (MTS) برابر 10000 باری، و آن فشاری است که قوه یک استن بر سطح یک متر مربع وارد می آورد
لغت نامه دهخدا
پیز
نام شهری از ناحیۀ توسکانی به ایتالیا کنار نهر آرنو، دارای 77هزارتن سکنه، رجوع به پیزه شود، نام شهری از ناحیۀ قدیم پلوپونز (الید)، رجوع به پیزه شود
لغت نامه دهخدا
پیز
واحد مقیاس فشار در سلسله ام، ت، اس
تصویری از پیز
تصویر پیز
فرهنگ لغت هوشیار
پیز
پیاز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیزری
تصویر پیزری
سست، بی دوام، ضعیف، بیکاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیزر
تصویر پیزر
پوشال، نی باریک، لوخ، جگن، آنچه لای پالان اسب یا الاغ را با آن پر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
نام جبار آتن، رجوع به پیزیستراتوس و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 274، 637، 639، 668، 670، 704، 803، 816 شود
لغت نامه دهخدا
یکی از جباران آتن است که معاصر و خویشاوند سلن بود و چندی در آتن بحکومت جباری نائل شد و با آنکه طرفداران کیلورگوس او را از آتن برون راندند مجدداً بدستیاری مردم بلاد تبا و آرگس و ناکسس بر آتن حکمروا شد و تا پایان عمر (528 قبل از میلاد) بر آن شهر حکومت کرد، پیزیستراتوس صنعت وزراعت را مشوق آمد و در آتن معابد و ابنیۀ بسیار بنا نهاد، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 468)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
این نام بر اخلاف پیزیستراتوس اطلاق میشده است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 468). صاحب قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه پیسیسترات آرد: یکی از جبابرۀ آتن باستانی است و از خویشاوندان سولون مقنن مشهور بود در سایۀ ثروت و جسارت و به نیروی فصاحت و طلاقت توجه عامه را جلب کردو بدستیاری 6000 تن از مقربان در سنۀ 561 قبل از میلاد حکومت را علی رغم ممانعت سولون بچنگ آورد و پس از یک سال مگاکلیس ویرا طرد و باز جلب کرد، و در سال 552 دوباره طرد شد به اوبیا (یعنی اگریبوز) فرار کرد در سنۀ538 باز زمام حکومت را بدست آورد و با رفتاری عادلانه و عاقلانه محافظت میکرد تا در سال 528 قبل از میلاد درگذشت. پسرانش هیپارک و هیپباس جانشین وی شدند پیسیسترات حامی زراعت و راغب بنشر علم بود و جمعآوری اشعار هومربه امر و اهتمام وی شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پیزنه. غریب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام والی سوریه بعهد اردوان سوم پادشاه اشکانی. (ایران باستان ج 3 ص 2397)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
مهمل ریزه، چنانکه میزه: ریزه پیزه، ریزه میزه
لغت نامه دهخدا
(زِ)
پیز. شهر مرکزی ایالتی بهمین اسم در خطۀ توسکانه از ایتالیا. کنار نهر آرنز و 11 هزار گز بالاتر از مصب همین رودخانه و در 80هزارگزی مغرب شهر فلورانس واقعشده است. دارالفنون آن مشهور آفاق است و رصدخانه و کتابخانه و باغ نباتات و موزۀ تاریخ طبیعی و موزه های دیگر، مدارس کوران و کران و مدارس متوسطۀ داخلی وخارجی بسیار و آکادمی صنایع نفیسه دارد. این شهر درقرون وسطی بسی بزرگتر از این بود و 150000 تن سکنه داشت. پیزه یکی از بلاد بسیار قشنگ ایتالیاست کلیساهاو کاخها و ابنیۀ بسیار مشهور و رصیفهای زیبا و دلکش دارد. برجی 59گزی در این شهر دیده میشود که گالیله تجارب قوه ثقل را در اینجا بموقع اجرا گذارده است. این شهر به وسیلۀ خط آهن با فلورانس مربوط میباشد و در جوار آن حمامهای آب معدنی گوگرددار موجودست. آنجا مسقط رأس گالیلۀ نامبرده و بسیاری از مردمان مشهور بوده است. شهر بسیار قدیم است بعد از رومیان بدست گوتها ویران گشت، سپس ترمیم شد و در سال 888 میلادی بشکل یک جمهوری جداگانه درآمد، مدتی مدید یکی از پررونق ترین نقاط ایتالیا از لحاظ تجارت بود و با جنوه (ژن) رقابت میکرد. در آن زمان جزیره کورس و جزیره ساردنی و بسیاری از جزائر و اراضی دیگر تحت تصرف جمهوری پیزه بود، سپس از تصرف آن بیرون آمد و مدت مدیدی مشغول زد و خورد با سایر دول ایتالیا گردید و بدفعات تابع دول نیرومند گشت و پس از استرداد استقلال خود نیززمانی سرگرم منازعات داخلی شد. در ابتدای قرن 15 میلادی تابع حکومت فلورانس گردید و از آن زمان باز از توسکانه مجزا نگشته است. در سال 1409 میلادی یک محفل روحانی در پیزه انعقاد یافته است. (قاموس الاعلام ترکی)
نام ایالتی به ایتالیا و آن از طرف شمال به ایالت لوکه و از طرف مشرق به ایالت فلورانس و سیانه و از جانب جنوب به ایالت گروستو و از سوی مغرب بدریای لیگوریا محدود و محاط میباشد. شهر لیوورنو با نقاط همجوارش در این ساحل واقع شده لیکن اداره اش مجزاست. مساحت آن 3123هزارگز مربع میباشد و نقاط داخلیش کوهستانی است و در سواحلش جلگه ها امتداد دارند. دو نهر آرنو و سرکو در این سرزمین جریان دارند. خاکش حاصلخیز و منبت میباشد محصولاتش عبارتست از: حبوبات متنوعه، انگور، توت، سبزه و غیره. در مصب نهرها مردابهائی دیده میشود و بهمین لحاظ هوایش سنگین است. مرغزارها و چمنزارهای بسیار دارد. از نظر صنایع عقب مانده است فقط دارای چند کار خانه کرباس بافی و ابریشم بافی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دبر، است، کون در تداول عوام، مقعد، مغاکچۀ سرین و سوراخ پائین هر جاندار، نشین:
تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش
قضاست آن کت وارونه می کند پیزی،
قائم مقام (از انجمن آرا)،
- پیزی کسی را جا کردن، کارهای او را که بعلت نادانی یا کاهلی نتواند کرد بجای او کردن،
- کون و پیزی کاری داشتن یا نداشتن، قوه اقدام و هم پشت کار و تعقیب آن کار داشتن یا نداشتن، همت انجام و حوصلۀ اتمام آن داشتن یا نداشتن، عاطل و بیکاره بودن یا نبودن،
، (تعبیری مثلی) شجاعت، دلاوری، رستم صولت و افندی پیزی، با صورتی حاکی از دلاوری و سیرتی جبان و ترسنده، افندی پیزی، سخت جبان، آنکه بصورت شجاع و دلیر نماید لیکن گاه جنگ بددل و جبان باشد، و از افندی اینجا مراد سربازهای ترکست که بقول اسدی:
که ترکان بصورت پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند،
، تکمۀ بواسیر
لغت نامه دهخدا
(پیزْ زُ)
نام بندری در ایتالیا کنار دریای مدیترانه، دارای 8000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیزی شل
تصویر پیزی شل
شخص سخت کاهل و بی کاره
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیزر، آنکه پیزر فرو شد، شیشه به پیزر گرفته تاازشکستن مصون ماند، سبدبافته ازپیزرو جگنو آنرا باری حمل نان لواش بکار برند، پیزر جگن: آن قدر باد بروتی که بسر داشت رقیب باد زن وار همه پیزری آمد بیرون. (لغ) -6 هیچکاره سست: این طبل پیزری کالبد را و این انبان پر شبه تن راچه پیش نهاده ای ک -7 شخص زبون پفیوز. پی زن: آنکه از اثرپای پیماینده را شناسد قایف: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص این کرزپی زن شبهه کرد که گفت: این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثرقدم محمد ابن عبد الله است، اسب و دیگر ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزه شل
تصویر پیزه شل
آنکه شکمش روان باشد، سست زبون ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی گشاد
تصویر پیزی گشاد
سخت کاهل و بیکاره پیزی شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر، نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزه
تصویر پیزه
مقعد مخرج
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جگن که در آب روید لوخ رخ حلفاء فیلکون پاپیروس. توضیح هر چیز سست بی دوام را بدان تشبیه کنند و آن بکار پر کردن پالان حیوانات و ساختن باد زن آید: باد زن گاهی تواند دست او را بوسه داد کاش ما هم اعتبار پیزری میداشتیم. (حمیدی طهرانی)، مطلق حشواز پیزر و غیر آن. یا پیزر به (در لای) پالان کسی گذاشتن، بدروغ و چاپلوسی ویرا فریفتناو را بمتملق ستودن هندوانه زیر بغل وی نهادن، یا پیزر در جوال گذاشتن، در حقه بازی و فریب دادن مهارت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزه
تصویر پیزه
((پِ زِ یا زَ))
شکم، مقعد، مخرج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیزی گشاد
تصویر پیزی گشاد
((گُ))
تنبل، کاهل، راحت طلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیزی کاری را نداشتن
تصویر پیزی کاری را نداشتن
جرئت یا عرضه انجام دادن کاری را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیزری
تصویر پیزری
سست، بی دوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
انتهای روده راست که به مقعد می رسد
پیزی کاری را نداشتن: جرئت یا عرضه انجام دادن کاری را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیزر
تصویر پیزر
((زُ))
گیاه باتلاقی، پوشال یا هر چیزی که با آن لای پالان را پر می کنند، لای پالان گذاشتن با تعریف و تمجید کسی را فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
نهال نورسته ی گیاهان آماده نشا در خاک مانند بوته های بادمجان، گوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
جای بند شلوار، لیفه
فرهنگ گویش مازندرانی
نهال گوجه، خیار و غیره، دو فرزندی که پس از هم به دنیا آیند
فرهنگ گویش مازندرانی
پخت کن، بپز
فرهنگ گویش مازندرانی
گرده ی مخرج جانوران، استخوان لگن خاصره
فرهنگ گویش مازندرانی