جدول جو
جدول جو

معنی پیرسر - جستجوی لغت در جدول جو

پیرسر
پیر، کهن سال، سال خورده، کسی که موهای سرش سفید شده باشد، سال خوردگی، پیری
تصویری از پیرسر
تصویر پیرسر
فرهنگ فارسی عمید
پیرسر
(سَ)
کسی که موی سرش سپید شده باشد بسبب پیری. موسفید. سالخورده. کهنسال. پیر:
که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
فردوسی.
چو آگاهی آمد ز آبادجای
هم از رنج این پیرسر کدخدای.
فردوسی.
یکی انجمن ساخت با بخردان
ز بیداردل پیرسر موبدان.
فردوسی.
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
فردوسی.
جوانان من کشته، من پیرسر
مرا شرم باد از کلاه و کمر.
فردوسی.
نپیچند کس سر ز گفتار راست
یکی پیرسر بود بر پای خاست.
فردوسی.
بدان دین که آورده بود از بهشت
خرد یافته پیرسر زردهشت.
فردوسی.
ببخشایدت شاه پیروزگر
که هستی چو من پهلوی پیرسر.
فردوسی.
که با پیرسر پهلوان سپاه
کمر بست و شد سوی آوردگاه.
فردوسی.
چه مردست این پیرسر پورسام
همی تخت یاد آمدش یا کنام.
فردوسی.
در ایوان آن پیرسر پرهنر
بزایی بکیخسرو نامور.
فردوسی.
و دیگر که کاوس شد پیرسر
ز تخت آمدش روزگار گذر.
فردوسی.
و دیگر که از پیرسر موبدان
ز اخترشناسان و از بخردان.
فردوسی.
همان زال کو مرغ پرورده بود
چنان پیرسر بود و پژمرده بود.
فردوسی.
چنان دان که این پیرسر پهلوان
خردمند رادست و روشن روان.
فردوسی.
پدر پیرسر بود و برنا دلیر
ببسته میان را بکردار شیر.
فردوسی.
سر تازیان پیرسر نامجوی
شب آمد سوی باغ بنهاد روی.
فردوسی.
چنان شاد گشتم بدیدار تو
بر این پرسش گرم و گفتار تو
که بیجان شده بازیابد روان
و یا پیرسر مرد گردد جوان.
فردوسی.
دیار عشق را آب و هوای واژگون باشد
جوانان پیرسر باشند و پیران راجوان بینی.
واله هروی.
، دارای موی سپید نه از پیری:
یکی پیرسر پور پرمایه دید
که چون او نه دید و نه از کس شنید.
فردوسی.
،
{{اسم مرکّب}} سالخوردگی. پیری:
همی گفت (رودابه) من زنده با پیرسر
بدیدم بدین سان گرامی پسر.
فردوسی.
و دیگر که گفتی تو با پیرسر
بخون ریختن چند بندی کمر.
فردوسی.
چنان شاد شدزان سخن پهلوان
که با پیر سر شد بنوی جوان.
فردوسی.
مرا گر بدیدی تو با پیرسر
ز بهر پرستش ببندم کمر.
فردوسی.
پدر تا بود زنده با پیرسر
بدین کین نخواهد گشادن کمر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پیرسر
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان. واقع در 52هزارگزی شمال باختری سوران و 12هزارگزی جنوب راه فرعی سوران به خاش. دارای 72 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرار
تصویر پیرار
سال پیش از پارسال، دو سال پیش از امسال، پیرارسال، برای مثال شدت پار و پیرار و امسالت اینک / روش بر ره پار و پیرار دارد (ناصرخسرو - ۳۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرخر
تصویر پیرخر
خر پیر، خر کهن سال، کنایه از سال خوردۀ نادان، پیر بی خرد، برای مثال کاروباری که ندارد پا و سر / ترک کن، هی پیرخر، ای پیرخر (مولوی - ۱۰۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش صومعه سرا واقع در 5هزارگزی باختر شوسۀ صومعه سرا به طاهر گوراب. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 409 تن سکنه. آب آن از استخر و پلنگ رود. محصول آنجا برنج و توتون و سیگار و ابریشم و چای، شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در 8هزارگزی خاور فومن کنار راه فرعی فومن به شفت. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 330 تن سکنه. آب آن از رودخانه، محصول آنجا برنج و ابریشم. شغل اهالی زراعت و بارکشی و زنبیل و حصیر بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان خدابنده لوی بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه واقع در 9هزارگزی شمال باختر صحنه و جنوب کوه آقداش، کوهستانی. سردسیر. دارای 325 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات آبی و دیمی و قلمستان و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری. و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ سِ)
نوعی از حشرات چهارباله، با دو بال فوقانی سخت که برای طیران متناسب نیست و گوشتخوار است از خانوادۀ کارابیده در اروپای شرقی و آسیای صغیر
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه رشت به آستارا میان ارده جان و باغی محله در 80000 گزی رشت
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بندر معروف آتن بود که در آن چهارصد کشتی توقف میتوانست کرد. امروز پیرس بشهر جدیدی مبدل شده و دارای 21000 تن سکنه است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ص 468)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار واقع در 18هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه سه هزار. محصول آنجا لبنیات و محصولات دامی. شغل اهالی چوب بری و تهیۀ زغال و گله داری وراه آن مالرو است. اهالی در تابستان به ییلاق سه هزارو دوهزار میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ)
مرکّب از: پی، پشت + سر بمعنی رأس پشت گردن، قفا. قذال، پشت گردنی. لت. سیلی که بپشت گردن زنند. زدن به پشت گردن و این در لهجۀ آذری متداول است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 29/5 هزارگزی شمال کلیبر و 29/5 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل. دارای 258 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرش و گلیم بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ گ گ)
دشنامی پیران را، پیرسگ، سگ سالخورده
لغت نامه دهخدا
پیرارسال، سال پیش از پارسال، دو سال پیش ازسال حاضر، عام عام اول، (مهذب الاسماء) :
سال امسالین نوروز طربناکترست
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا،
منوچهری،
نوروز را بگفت که در خاندان ملک
از فرّ و زینت توکه پیرار بود و پار،
منوچهری،
چو حورا که آراست این پیرزن را؟
همان کس که آراست پیرار و پارش،
ناصرخسرو،
شدت پار و پیرار و امسال اینک
روش بر ره پار و پیرار دارد،
ناصرخسرو،
از تاک رز انگور نو امسال خوش آمدت
هرچند کزو پار همین آمد و پیرار،
ناصرخسرو،
هنوز یاری پیرار رفتی از پیشم
چرا همی طلبی مر مرا بدین بگهی،
ناصرخسرو،
هرگز نیامدست و نیاید گذشته بار
بر قول من گوا بس پیرار و پار من،
ناصرخسرو،
تاسال پیرار بحضور امیران ... این قصه بوجهی بگفت که بسی مردم جامه ها چاک کردند، (کتاب النقض ص 406)،
بنده ات بود گرسنه پیرار
پار زن کرد و بچه زاد امسال،
کمال اسماعیل،
ز لب امسالم از چه بوسه نداد
که به پیرار داد و در پارش،
شیبانی،
، روز پیش از دی که آنرا پریر نیز گویند، (شرفنامه)، اما ظاهراً پار و پیرار جز در مورد سال بکار نرفته است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خودرأی. خیره سر. رجوع به خیره سر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان فومن. واقع در 4هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 10هزارگزی شمال ماسال. جلگه و معتدل و مرطوب. دارای 266 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه شاندرمن. محصول آنجا برنج و ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه. کوهستانی. گرمسیر، دارای 104 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت، صنایعدستی، قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی کوچکی است از دهستان رستم آباد بخش رودسر شهرستان رشت. شغل عمده اهالی زغال فروشی و گله داری است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی سر
تصویر پی سر
پشت گردن، قفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر سر
تصویر پیر سر
مو سفید، کهنسال، پیر
فرهنگ لغت هوشیار
سال پیش از پارسال دو سال پیش از سال حاضر پیرار سال: هرگز نیامده است و نیاید گذشته باز بر قول من گوا بس پیرار و یار من. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرار
تصویر پیرار
سال پیش از پارسال، پرارسال
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندشو، برخیز
فرهنگ گویش مازندرانی