پیرارسال، سال پیش از پارسال، دو سال پیش ازسال حاضر، عام عام اول، (مهذب الاسماء) : سال امسالین نوروز طربناکترست پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا، منوچهری، نوروز را بگفت که در خاندان ملک از فرّ و زینت توکه پیرار بود و پار، منوچهری، چو حورا که آراست این پیرزن را؟ همان کس که آراست پیرار و پارش، ناصرخسرو، شدت پار و پیرار و امسال اینک روش بر ره پار و پیرار دارد، ناصرخسرو، از تاک رز انگور نو امسال خوش آمدت هرچند کزو پار همین آمد و پیرار، ناصرخسرو، هنوز یاری پیرار رفتی از پیشم چرا همی طلبی مر مرا بدین بگهی، ناصرخسرو، هرگز نیامدست و نیاید گذشته بار بر قول من گوا بس پیرار و پار من، ناصرخسرو، تاسال پیرار بحضور امیران ... این قصه بوجهی بگفت که بسی مردم جامه ها چاک کردند، (کتاب النقض ص 406)، بنده ات بود گرسنه پیرار پار زن کرد و بچه زاد امسال، کمال اسماعیل، ز لب امسالم از چه بوسه نداد که به پیرار داد و در پارش، شیبانی، ، روز پیش از دی که آنرا پریر نیز گویند، (شرفنامه)، اما ظاهراً پار و پیرار جز در مورد سال بکار نرفته است
کسی که موی سرش سپید شده باشد بسبب پیری. موسفید. سالخورده. کهنسال. پیر: که کس در جهان گاو چونان ندید نه از پیرسر کاردانان شنید. فردوسی. چو آگاهی آمد ز آبادجای هم از رنج این پیرسر کدخدای. فردوسی. یکی انجمن ساخت با بخردان ز بیداردل پیرسر موبدان. فردوسی. که هرگز کس اندر جهان آن ندید نه از پیرسر کاردانان شنید. فردوسی. جوانان من کشته، من پیرسر مرا شرم باد از کلاه و کمر. فردوسی. نپیچند کس سر ز گفتار راست یکی پیرسر بود بر پای خاست. فردوسی. بدان دین که آورده بود از بهشت خرد یافته پیرسر زردهشت. فردوسی. ببخشایدت شاه پیروزگر که هستی چو من پهلوی پیرسر. فردوسی. که با پیرسر پهلوان سپاه کمر بست و شد سوی آوردگاه. فردوسی. چه مردست این پیرسر پورسام همی تخت یاد آمدش یا کنام. فردوسی. در ایوان آن پیرسر پرهنر بزایی بکیخسرو نامور. فردوسی. و دیگر که کاوس شد پیرسر ز تخت آمدش روزگار گذر. فردوسی. و دیگر که از پیرسر موبدان ز اخترشناسان و از بخردان. فردوسی. همان زال کو مرغ پرورده بود چنان پیرسر بود و پژمرده بود. فردوسی. چنان دان که این پیرسر پهلوان خردمند رادست و روشن روان. فردوسی. پدر پیرسر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. سر تازیان پیرسر نامجوی شب آمد سوی باغ بنهاد روی. فردوسی. چنان شاد گشتم بدیدار تو بر این پرسش گرم و گفتار تو که بیجان شده بازیابد روان و یا پیرسر مرد گردد جوان. فردوسی. دیار عشق را آب و هوای واژگون باشد جوانان پیرسر باشند و پیران راجوان بینی. واله هروی. ، دارای موی سپید نه از پیری: یکی پیرسر پور پرمایه دید که چون او نه دید و نه از کس شنید. فردوسی. ، {{اِسمِ مُرَکَّب}} سالخوردگی. پیری: همی گفت (رودابه) من زنده با پیرسر بدیدم بدین سان گرامی پسر. فردوسی. و دیگر که گفتی تو با پیرسر بخون ریختن چند بندی کمر. فردوسی. چنان شاد شدزان سخن پهلوان که با پیر سر شد بنوی جوان. فردوسی. مرا گر بدیدی تو با پیرسر ز بهر پرستش ببندم کمر. فردوسی. پدر تا بود زنده با پیرسر بدین کین نخواهد گشادن کمر. فردوسی
ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان. واقع در 52هزارگزی شمال باختری سوران و 12هزارگزی جنوب راه فرعی سوران به خاش. دارای 72 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)