جدول جو
جدول جو

معنی پیرزاده - جستجوی لغت در جدول جو

پیرزاده
(دَ/ دِ)
فرزند پیر و شیخ و مرشد، پیرزاد
لغت نامه دهخدا
پیرزاده
(دَ)
حاجی پیرزاده، محمدعلی بن محمد اسماعیل نائینی از بزرگان اهل ذوق و حال در اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری (طرائق الحقائق ص 351). وی در 1305 هجری قمری سفری بفرنگستان رفت و در 1306بتهران بازگشت و در لندن با ادوارد براون انگلیسی ملاقات کرد. مکاتباتی نیز در لندن و پاریس و بیروت میان آن دو متبادل شده است. (تاریخ ادبیات براون مقدمۀج 3. یا از سعدی تا جامی ص ج، یا یب، یج، کب، کد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریزاده
تصویر پریزاده
(دخترانه)
پریزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیش تر متولد شده، نسبت فرزندی که زنی از شوهر سابق خود داشته باشد با شوهر فعلی او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیرزاده
تصویر امیرزاده
فرزند امیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیدزاده
تصویر پلیدزاده
ناپاک زاده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده:
یکی آنکه ناپاک خون پدر
نریزد ز تن پاکزاده پسر.
فردوسی.
بگوهر مگر هم نژاده نیند
همان از پدر پاکزاده نیند.
فردوسی.
کسی کو ز فرزند او نام برد
چنین گفت کان پاکزاده بمرد.
فردوسی.
بدو گفت کای پاکزاده پسر
بمردی و دانش برآورده سر.
فردوسی.
بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد
ز بهر من این پاکزاده دو مرد.
فردوسی.
همان پاکزاده نیاکان من
گزیده سرافراز و پاکان من.
فردوسی.
بفرمودشان بازگشتن بجای
چنان پاکزاده جهان کدخدای.
فردوسی.
چنین هفت سالش همی آزمود
بهر کار جز پاکزاده نبود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مصحف پیل جامه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی پیرزاده
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 1هزارگزی خاور ساردوئیه، سر راه فرعی ساردوئیه به راین، دارای 15 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 14هزارگزی جنوب باختری ارومیه در مسیر راه ارابه رو سلوانا به ارومیه، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 41 تن سکنه، آب آن از شهرچای، محصول آنجا غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عثمان صاحب افندی. از علمای نامدار عثمانی پسر پیری زاده محمد صاحب افندی. وی بسال 1122 هجری قمری در استانبول تولد یافت و پس از تحصیل علوم رسمی و طی مراتب عالیۀ علمی در زمان شیخ الاسلامی پدرش یعنی در سنۀ 1158 قاضی استانبول و در تاریخ 1165 قاضی عسکر آناطولی و در سنۀ 1169 قاضی عسکر روم ایلی گردید و بسال 1170 معزول و به اقامت چندساله در بروسه مأمور گردید و درسال 1175 بار دوم، و در سنۀ 1179 بار سوم بصدارت روم ایلی نایل گشت و در سال 1182 در عهد سلطان مصطفی خان ثالث بمنصب جلیل شیخ الاسلامی رسید و قریب 17 ماه مرجع انام بود و در اثنای سفر روسیه معزول گشت و بسال 1183 هجری قمری درگذشت و در محوطۀ جامع شریف مرادپاشادر آقسرای بخاکش سپردند. مردی ادیب و شاعر و بذله گوی و سخی بود. در اشعار تخلص صاحب دارد. (قاموس الاعلام ترکی) ، پیری زاده محمد صاحب افندی، پدرصاحب ترجمه مذکور در فوقست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در گناباد خراسان ناپسری را گویند. در کرمانشاه ان زاده گویند. در کردستان نیز هنه زا گویند
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ / یُ بَ دَ / دِ)
پسر پیغمبر. از اولاد پیغمبر
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / بِ دِ)
مرکّب از: بیک + زاده، بیگزاده. بکزاده. فرزند بیک. از خانوادۀ اشراف و نجبا. رجوع به بک و بیک و بیگ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ / دِ)
بیکزاده. فرزند بیک. رجوع به بیک زاده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
فرزند امیر. (فرهنگ فارسی معین). شاهزاده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : دو امیرزاده در مصر بود یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
ناپاکزاد، مقابل پاکزاده، یعنی حلال زاده
لغت نامه دهخدا
امیر پیرزاد بخاری، داروغۀ هرات از جانب میرزا مظفرالدین جهانشاه بسال 862 هجری قمری (حبیب السیر چ تهران جزو 3 از ج 3 ص 231)، درچ خیام (ج 2 ص 73) امیر پیرزادۀ بخاری مسطور است
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پریزاد. فرزند پری. پری نژاد:
همه رخ چودیبای رومی برنگ
خروشان ز چنگ پریزاده چنگ.
فردوسی.
پریزاده ای یا سیاوخشیا
که دل را بمهرت همی تخشیا.
فردوسی.
سیاوش نیم نز پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان.
فردوسی.
پریزادگان رزم رادل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قریه ای است در 261هزارگزی طهران میان زرین دژ و سلطانیه و بدانجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا
(شِ گُ تَ / تِ)
مخفف امیرزاده. رجوع به میر و میرزاد و میرزا شود
لغت نامه دهخدا
زادۀ پیر، (شعوری ج 1 ص 256)، رجوع به پیرزاده شود، صاحب لسان العجم گوید پسری را به پیری نسبت فرزندی دهند تعظیم را، بهیأت پیران تولدیافته
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ دَ / دِ)
بخشیدۀ پدر:
بسر برنهاد آن پدرداده تاج
که زیبنده باشد بآزاده تاج.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیکزاده
تصویر بیکزاده
فرزند بیک از خانواده ای نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگزاده
تصویر بیگزاده
بیکزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکزاده
تصویر پاکزاده
پاکزاد
فرهنگ لغت هوشیار
امیر زاده شاهزاده: میر زاده چون بدیدش آن طبق چون نخوانده بود هرگزاین ورق. (منطق الطیر)، سید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیشتر متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زاد
تصویر پیر زاد
زاده پیر پیر زاده، بهیئت پیران تولد یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زاده
تصویر پیر زاده
فرزند پیر وشیخ ومرشد
فرهنگ لغت هوشیار
زاده پری فرزند پری پری نژاد، (استعاره) کودک زنی زیبا، (استعاره) فرزند زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زاده
تصویر پری زاده
((پَ دِ))
فرزند پری، بچه بسیار زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرزاده
تصویر میرزاده
((دِ))
امیرزاده، شاهزاده، سید
فرهنگ فارسی معین
حرامزاده، خشوک، غیرزاد، ولدالزنا
متضاد: حلال زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد