جدول جو
جدول جو

معنی پیرجمال - جستجوی لغت در جدول جو

پیرجمال(جَ)
مولانا پیرجمال. یکی از مشاهیرشعرای ایران است و از اهالی اردستان نزدیک به اصفهان بود، و سمت مریدی پیر مرتضی علی را داشته و در حلقۀ صاحبدلان میزیسته است و دیوانی مرتب دارد. ازوست:
کی بو که سر زلف ترا چنگ زنم
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
پیمان پری رخان سنگین دل را
در شیشه کنم، پیش تو بر سنگ زنم
آذر در آتشکده آرد: مولانا ملاپیرجمال اصل آن حضرت از قصبۀ اردستان من توابع اصفهانست. گویند مرد صاحبدل و نه چون دیگران مقید به آب و گل بوده و از مریدان حضرت پیر مرتضی علی است و مرقد مطهر پیر مرتضی علی در اردستانست وحضرت پیرجمال دیوان مبسوطی در مراتب عرفان دارند چون این مختصر قابل درج این همه لئالی و درر نبود تیمناً این یک رباعی از ایشان ثبت شد - انتهی. و سپس رباعی مذکور در فوق را آرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرزال
تصویر پیرزال
پیر فرتوت، پیر سفیدمو. بیشتر دربارۀ زنان می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری نیشابور. جلگه، معتدل، دارای 371 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ غَ)
عبارت از آن است که کسی پیش خود برای ادای زر و غیر آن پسر و یا قریب کسی را بگذارد و تا او زر را ادا نکند او را نبرد. به عربی رهن ورهین و مرهون و به فارسی گرو و به هندی اول گویند. (آنندراج). گروی از انسان (خویشاوندان نزدیک) برای انجام کار یا ادای دینی پیش کسی گذاشتن. (از یادداشت مؤلف). کفالت و ضمانت و گروی. (ناظم الاطباء). نوا
لغت نامه دهخدا
شیرمالیده، مالیده با شیر، مخمر با شیر، با شیر سرشته،
یک قسم نانی که با شیر پزند، (ناظم الاطباء)، قسمی نان که با شیر خمیر کنند، نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پیر فرتوت سفیدموی، پیر زر، پیرزن فرتوت، خوزع، (منتهی الارب)، پیره زال، (شعوری) :
این پیرزال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش،
ناصرخسرو،
ملک الموت من نه مهستی ام
من یکی پیرزال محنتیم،
سنائی،
او جمیل است و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیرزال،
مولوی،
اگر پیرزالی و گر پور زال
بدستان نمانی شوی پایمال،
سعدی،
- پیرزال موسیاه، کنایه از دنیا و روزگار باشد، (انجمن آرا) :
آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه
بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر،
(از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نازیبا و بدصورت، بدسیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد. واقع در 3هزارگزی شمال باختر شهربابک کنار راه فرعی شهربابک. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 774 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی جزء دهستان ینگجۀ بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 11هزارگزی شمال باختری سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه، معتدل، دارای 68 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پی پَ)
پیرپاتال. پیر و پاتال
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مصحف پیل جامه
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در33 هزارگزی جنوب اردبیل و 9 هزارگزی شوسۀ خلخال به اردبیل. کوهستانی معتدل. دارای 59 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 24 هزارگزی جنوب الیگودرز. کنار راه مالرو پرت پل به جاخشک. کوهستانی، معتدل. دارای 138 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)،
مال بسیار، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر مال
تصویر شیر مال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
پیرزن، عجوزه
متضاد: پیرمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مال پدری، ارث پدری، مال پدری، ارث پدری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان که در خمیرش به جای آب شیر ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
غروب
فرهنگ گویش مازندرانی