جدول جو
جدول جو

معنی پیراینده - جستجوی لغت در جدول جو

پیراینده
پیرایش دهنده
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
فرهنگ فارسی عمید
پیراینده
(را یَ دَ / دِ)
زینت دهنده. که چیزی را از چیزی بجهت خوش آیندگی کم کند همچون سرتراش و باغبان، برخلاف مشاطه. (آنندراج) (برهان). پیرایش کننده. آراینده. آراسته کننده
لغت نامه دهخدا
پیراینده
زینت دهنده بکاستن پیرایش کننده مقابل آراینده، زینت دهنده (مطلقا) مزین آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
پیراینده
((یَ دِ))
پیرایش دهنده، زینت دهنده
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچاننده
تصویر پیچاننده
پیچ دهنده، کسی که چیزی را در جایی بپیچاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
اندازه گیرنده، وزن کننده، پیمانه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
صاف کننده، صافی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراییدن
تصویر پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ)
نیست کننده. از میان برنده. متوفی (م ت وف فی) . کشنده. (از یادداشت مؤلف). ممیت. (السامی فی الاسامی). مقابل محیی: بزرگ است و غالب، دریابنده است و قاهر و میراننده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). گفت الهی.... آفریننده و زنده کننده و میراننده تویی. (قصص الانبیاء ص 54)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
متوفّی ̍. (یادداشت مؤلف) رجوع به میراندن و میرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ ما یَ دَ / دِ)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ /دِ)
نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند:
شمع روشن بی ز گیراننده ای
یا به گیراننده ای داننده ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
که پیچاند. آنکه پیچاند. خماننده. گرداننده. بپیچ و تاب دارنده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از پیچانیدن. رجوع به پیچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ دَ گَ / گِ زَ دَ)
متفرق ساختن. پریشان کردن. افشانیدن. (برهان). پراگندن. پراگنده ساختن:
دلم ز گردش ایام ریش بود فلک
نمک نگر که چگونه بر آن بپیراگند.
خلاق المعانی
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
پیراهن خرد. پیراهن کوچک: شلیل، پیراهنچه که در زیر زره پوشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(را یَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی پیراینده. عمل پیراینده
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
که پیرایه دهد. که در زیور گیرد. که متحلی سازد:
روشن کن آسمان به انجم
پیرایه ده زمین بمردم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ شُ دَ)
پیراستن. پیرایستن. زینت دادن. پیراهیدن:
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرایی والا نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
پالایشگر. مصفّی
لغت نامه دهخدا
بگرفتن وا دارنده، شعله ور سازنده: شمع روشن نی ز گیراننده ای یا بگیراننده ای داننده ای. (مولوی)، مقید سازنده، متصل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانیده
تصویر گیرانیده
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراگندن
تصویر پیراگندن
افشانیدن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهنچه
تصویر پیراهنچه
پیراهن خرد پیراهن کوچک: شلیل پیراهنچه که در زیر زره پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایندگی
تصویر پیرایندگی
کیفیت و حالت و عمل پیراینده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیرایه دهد آنکه در زیور گیرد: روشن کن آسمان بانجم پیرایه ده زمین بمردم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاننده
تصویر پیچاننده
آنکه بپیچاندخماننده گرداننده به پیچ و تاب دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیده
تصویر پیچانیده
پیچ داده تاب داده گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
پالایشگر تصفیه کننده صافی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
طی کننده، هر گاه که اندازه ای دیگراندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند، آنکه سنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آنکه آرایش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
((یَ دِ))
پالایشگر، تصفیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
((پِ یَ دِ))
وزن کننده، نوشنده، آشامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره