پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
نیست کننده. از میان برنده. متوفی (م ت وف فی) . کشنده. (از یادداشت مؤلف). ممیت. (السامی فی الاسامی). مقابل محیی: بزرگ است و غالب، دریابنده است و قاهر و میراننده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). گفت الهی.... آفریننده و زنده کننده و میراننده تویی. (قصص الانبیاء ص 54)
نیست کننده. از میان برنده. متوفی (م ُ ت َ وَف ْفی) . کشنده. (از یادداشت مؤلف). ممیت. (السامی فی الاسامی). مقابل محیی: بزرگ است و غالب، دریابنده است و قاهر و میراننده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). گفت الهی.... آفریننده و زنده کننده و میراننده تویی. (قصص الانبیاء ص 54)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند: شمع روشن بی ز گیراننده ای یا به گیراننده ای داننده ای. مولوی
نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند: شمع روشن بی ز گیراننده ای یا به گیراننده ای داننده ای. مولوی